دانش على (ع)

 اگر در دانش و آگاهى او نظرى بیفکنیم،وى را دانشمندى متأله خواهیم دید که در میان مردم فریاد مى‏زند:«پیش از آنکه مرا از دست بدهید مشکلات خود را از من بپرسید.»چه کسى را مى‏توان سراغ کرد که بر بالاى منبر و در برابر دیدگان هزاران تن،دهان به گفتن چنین سخنى بگشاید و بیم آن نداشته باشد که اگر کسى پرسش کرد نتواند پاسخ آن را بگوید و در مقابل مردم شرمنده و خجل شود؟
کسى جرئت بازگفتن چنین سخنى را ندارد،مگر آنکس که بر نفس خویش اعتماد و جواب هر پرسشى را که از او مى‏شود در آستین داشته باشد.آیا این دانش و آگاهى او تنها در یکى از علوم یا در چند علم منحصر است؟آیا بدون آنکه مؤید به تأیید الهى بوده و به خود کاملا مطمئن باشد مى‏تواند جسارت مطرح کردن این ادعا را داشته باشد؟در جایى که این سخن عنوان مى‏شود عقل در احاطه کامل نسبت به پرسشها،ناتوان و ضعیف است.با این وصف از آن حضرت پرسشهایى مى‏شود و ایشان بر روى همان منبر پاسخ آنها را باز مى‏گوید.از وى درباره مسافت میان مشرق و مغرب مى‏پرسند و او پاسخ مى‏دهد که این مسافت برابر با مسیرى است که خورشید آن را در یک روز مى‏پیماید.این پاسخى استوار و قانع‏کننده و بهترین جوابى است که در چنین مقامى داده شده است.همچنین از آن حضرت درباره فاصله میان حق و باطل پرسیده‏اند و وى فرمود:فاصله میان حق و باطل چهار انگشت است.حق آن است که بگویى به چشم خود دیدم و باطل آن است که بگویى به گوش خود شنیدم.
از وى درباره دو تن سؤال شد که یکى از آن دو پنج قرص نان و دیگرى سه قرص نان داشت،مهمانى بر آنها وارد شد و هشت تکه نان را خوردند و در عوض به آنان هشت درهم پرداخت کرد.على (ع) درباره تقسیم هشت درهم بین آن دو چنین داورى کرد که یک درهم به کسى که سه قرص نان داشته است باید پرداخت.نان در واقع 24 تکه مى‏شده که 9 تکه آن متعلق به کسى بوده که سه گرده نان داشته که هشت تاى آن را خود و یکى را میهمان خورده است و 15 تکه باقى مانده به آن دیگرى تعلق داشته که داراى 5 قرص نان بوده و هشت تاى آن را خود و هفت تاى دیگر را میهمان تناول کرده است.حال آنکه اگر ماهرترین افراد در مسائل حساب توانسته بودند این مسئله را پس از تأمل بسیار و دیدن صورت مسئله درست حل کنند،براى آنان افتخارى به شمار مى‏آمد.زنى را نزد عمر حاضر کردند که کودک خود را در شش ماهگى به دنیا آورده بود .عمر دستور داد تا آن زن را سنگسار کنند.اما على (ع) به وى گفت:من با استفاده از قرآن این حکم تو را اشتباه مى‏دانم.چرا که خداوند فرموده است:«حمل جنین و از شیر گرفتن او سى ماه است». (1) و از سوى دیگر مى‏فرماید:«مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى‏دهند». (2) بنابراین اگر مدت شیر دادن طفل دو سال تمام و مدت باردارى و از شیر گرفتن نوزاد سى ماه باشد،برابر این آیه زمان باردارى 6 ماه خواهد بود.او بدین ترتیب این حکم را ثابت کرد به گونه‏اى که صحابه و تابعین و علما تا این زمان،مطابق آن عمل مى‏کنند.همچنین زن دیوانه‏اى را به جرم زنا،نزد عمر بردند.عمر دستور داد تا آن زن را تازیانه بزنند.اما على (ع) فرمود :پیامبر تکلیف را از دیوانه،تا زمانى که بهبود نیافته،ساقط کرده است.آن‏گاه عمر گفت:خداوند بر تو گشایش کند!نزدیک بود با زدن تازیانه به این زن خود را در معرض هلاک قرار دهم.همچنین زن باردارى را به جرم زنا پیش عمر حاضر کردند.عمر به سنگسار کردن زن فرمان داد.على (ع) به او فرمود:تو براى سنگسار کردن این زن دلیل دارى،اما براى رجم جنینى که این زن در شکم دارد چه حجتى دارى؟او را واگذار تا بزاید و براى فرزندش کفیلى بیابد و آن گاه بر او حد جارى کن.عمر گفت:با مشکلى روبه‏رو نشدم مگر آنکه ابو الحسن على (ع) براى حل آن در کنار آن مشکل بود.
ابو الاسود دئلى نزد آن حضرت آمد و ایشان را از اشتباهى که در قرائت قرآن پیش آمد مطلع کرد.آن حضرت براى حل این مشکل اصول علم نحو را در همان کلمات معروف بیان کرد و به او گفت:«بر این نحو که مى‏گویم بنویس»آن‏گاه ابو الاسود خود نیز مطالبى بر آنها افزود و بدین وسیله زبان عربى به خاطر تدوین علم نحو توسط على (ع) از دستبرد حوادث ایام تا به امروز در امان ماند.
دلاورى على (ع)
چون به شجاعت و دلاورى آن حضرت که زبانزد همگان است بنگریم،درمى‏یابیم که او از سن بیست سالگى یا اندکى بیشتر در جنگها مباشرت داشته،و حال آنکه با جنگاوریى که على (ع) از خود به نمایش گزارد،نام شجاعان پیش از خود را به بوته فراموشى سپرد و نیز نام دلاوران پس از خود را از صفحه گیتى پاک کرد.خواهیم دید که على (ع) در شجاعت بر تمام مردم برترى دارد،این امر آن‏چنان بدیهى و روشن است که سخن گفتن و ایراد شواهد براى اثبات آن بر انسان زشت و قبیح جلوه مى‏کند.آنچه على در جنگ کرد،تا روز قیامت به عنوان ضرب المثل به جاى خواهد ماند.براى اثبات شجاعت آن حضرت همین قدر کافى است که وى در هیچ میدانى از دشمن گریزان نشد و خود را در مقابل لشگریان آنان نباخت و با کسى گرم کارزار نشد،مگر آنکه او را بکشت و هرگز ضربه‏اى بر دشمن وارد نکرد که بخواهد دومین ضربه را نیز بر او بزند.ضربات او بس سهمناک بود.هرگز از پیش دشمنى نمى‏گریخت.چون به مبارزه‏اى فراخوانده مى‏شد باک نمى‏داشت.اینها همه از امور حیرت‏آورى است که جز براى پسر ابو طالب فراهم نشد.و چه بسا که بتوان شجاعت وى را بیش از اینها مورد توصیف قرار داد.او خود مى‏فرمود :«با کسى به نبرد نپرداختم مگر آنکه من و او در میدان بودیم.»یکى از موارد افتخار اعراب،ایستادگى در برابر على (ع) در صحنه‏هاى پیکار بود.آنان و دار و دسته‏شان افتخار مى‏کردند که على (ع) با ایشان به جنگ پرداخته است.حى بن احطب سید قبیله بنى نضیر یکى از کسانى است که‏بر این امر بالیده و گفته است:«اینها کشتگانى شریف به دست انسانى شریفند.»خواهر عمرو بن عبدود در شعرى که در رثاى برادرش سروده است،به کشته‏شدن وى به دست على (ع) مى‏بالد.هنگامى که حسان در یکى از سروده‏هایش به قتل عمرو بن عبدود بالید،یکى از مردان قبیله بنى عامر در جواب او اشعارى گفت که برخى از ابیات آن چنین است:
1.دروغ گفتید و به خانه خدا سوگند که ما را نکشتید
اما به خاطر تیغ برنده على (ع) بر خود ببالید
2.به شمشیر پسر عبد الله یعنى احمد در جنگ‏
و به پنجه نیرومند على (ع) بدین حال دست یافتند،پس کوتاه کنید
3.على است آنکه در فخر مقامى والا دارد
پس بیهوده ادعا مکنید و پست و کوچک شوید (گم شوید)
مشرکان کارزار على (ع) را مورد ستایش قرار مى‏دادند و آن را افتخارى براى على به شمار مى‏آوردند و با این وجود،علت افتخار ایشان،تنها آن بود که على کشنده آنهاست.مسافع بن جمحى در سوگ عمرو و کشته شدن او به دست امیر المؤمنین (ع) شعرى سروده که یکى از ابیات آن چنین است:
على پیروز شد و من به مانند این افتخار دست نیافته‏
و با مردى چنین قدرتمند روبه‏رو نشده بودم
هبیرة بن ابى وهب در رثاى عمرو و قتل او به دست على (ع) چنین مى‏سراید:
از تو اى على،این دلیرى که در میدان به خرج دادى در جاى دیگرى ندیدم‏
و من بر نجد مقدم،همچون پیرى متوقف شدم.
به چه پیروزى شگفتى دست یافتى که همین براى فخر تو بس است و تا زمانى که زنده‏اى از خوارى و زبونى در امان مى‏مانى.
سعید بن عاص نیز به على (ع) بالید و گفته است:من خوشحال نیستم جز آنکه مى‏بینم کشنده پدرم پسر عموى او یعنى على بن ابى طالب است.
همچنین پدر على (ع) وى را در زمانى که کودکى بیش نبود،در واقعه شعب ابو طالب،در بستر پیامبر خوابانید و آن حضرت (ع) با طیب خاطر به استقبال خطرى بس بزرگ رفت.
شجاعت والاى آن حضرت را همچنین مى‏توان شب هجرت پیامبر از مکه به مدینه،ملاحظه کرد.وى بدون هیچ ترس و نگرانى خود را در معرض خطرى عظیم قرار داد.در حالى که مردان مکه خانه پیامبر را به محاصره خود درآورده بودند،تا کسى را که در بستر خفته است به قتل برسانند .
شجاعت دیگر او در زمانى است که پس از هجرت پیامبر که به همراه فواطم (فاطمه بنت اسد،فاطمه دختر پیغمبر،و فاطمه دختر حمزه) آشکارا از مکه به طرف مدینه در حرکت شد و او را در این سفر به جز ابن ام ایمن و ابو واقد لیثى که آنان نیز در مقابل جماعت قریش کارى از دستشان برنمى‏آمد،کس دیگرى همراهى نمى‏کرد.در این حال با هشت تن از سواران قریش برخوردند که پیشاپیش آنان جناح برده حرب بن امیه قرار گرفته بود.جناح در حالى که بر اسب سوار بود با شمشیر بر على (ع) حمله برد،آن حضرت پیاده بود و از ضربت او جا خالى کرد و چون جناح از طرف کتف خم شده بود آن حضرت با ضربتى سنگین او را به دو نیم کرد،آن چنان که آن ضربت تا کوهه زین اسب وى رسید و آن را شکافت و باقى مشرکان با دیدن این صحنه هر یک پا به فرار گذاشتند.
در روز بدر،آن حضرت ولید بن عتبه را کشت و در کشتن عتبه و گروهى از سران مشرکان شرکت و دخالت داشت.روایت کرده‏اند که على (ع) نیمى از کشتگان یا بیشتر آنان را به تنهایى به دیار عدم فرستاد و نیم دیگر را باقى مسلمانان به همراهى ملائکه مسومین به قتل رساندند .
در روز احد،آن حضرت مطابق با صحیح‏ترین روایات،پرچمداران مشرکان را که گفته‏اند هفت یا نه تن بوده‏اند به قتل رساند و مشرکان با به قتل رسیدن آنها از معرکه جنگ گریزان شدند.به طورى که اگر تیراندازان از فرمان پیامبر اکرم (ص) سرپیچى نمى‏کردند،جنگ به سود مسلمانان پایان مى‏یافت.تمام کسانى که در این روز از لشگر مشرکان به قتل رسیدند،بیست و هشت تن بودند که هجده تن آنان را على (ع) کشته بود و وقتى که مسلمانان،به جز اندکى از آنها،متوارى شدند،على (ع) در کنار پیامبر باقى ماند و از وجود آن حضرت (ص) محافظت کرد و هرگاه مشرکان،بر او یورش مى‏بردند پیامبر وى را آگاه مى‏کرد و على (ع) آنان را پراکنده مى‏ساخت.وى چنان از مشرکان کشت که جبرئیل از آن در شگفت شد و گفت:«اى پیامبر !این طریق یارى کردن است»و آن گاه ندا داد (شمشیرى مانند ذوالفقار و مردى همچون على (ع) نیست.)
در واقعه خندق،هنگامى که عمرو بن عبدود و همراهان او پیشروى مى‏کردند و از خندق گذشتند،على (ع) به همراه تنى چند از مسلمانان آمدند تا شکافى را که مشرکان براى پیشروى از آن استفاده کرده بودند،مسدود کنند.هیچ کس از مسلمانان،به جز على (ع) ،بر انجام این کار بى‏باک نبود .وقتى عمرو همنبردى براى خود طلبید،همه مسلمانان به هراس افتادند و در پاسخ به عمرو خاموش ماندند.گویى بر بالاى سر آنان پرنده مرگ به پرواز درآمده بود.عمرو با دیدن این وضع شروع به توبیخ و سرزنش آنان کرد.پیامبر خطاب به مسلمانان فرمود:چه کسى به نبرد با عمرو خواهد رفت؟و هر کس با عمرو به نبرد پردازد،خداوند ورود به بهشت را براى او تضمین مى‏کند.کسى برنخاست جز على (ع) و گفت:اى پیامبر (ص) من با عمرو نبرد خواهم آزمود.اما پیامبر به او فرمود:بنشین!او عمرو است.پیامبر سه مرتبه دیگر همنبردى براى عمرو درخواست کرد و بار سوم به على گفت:«اگر چه او عمرو است اما تو مى‏توانى به جنگ او بروى.»على (ع) در جنگ با عمرو بر او دست یافت و او را کشت.با کشته شدن عمرو کسانى که همراه وى از خندق گذر کرده بودند متوارى شدند.على (ع) به تعقیب آنان پرداخت و بعضى از آنها را به دیار عدم رهسپار کرد و با این کار خود هیبت مشرکان را در هم کوبید و«خداوند کافران را با همان خشم و غضبى که به مؤمنان داشتند،بدون آنکه به غنیمتى دست یابند،بازگرداند و خدا خود جنگ را (به واسطه وجود على (ع)) از مؤمنان کفایت فرمود». (3)
در جنگ خیبر على (ع) به درد چشم گرفتار آمد،به گونه‏اى که نه صحرا را مى‏دید و نه کوه را.از این روى پیامبر دو تن از مهاجران را به جنگ دشمنان فرستاد،اما آنان شکست خورده و بازگشتند.یکى از آن دو به دوستانش دشنام مى‏داد و آنان نیز او را دشنام مى‏دادند و دیگرى دوستان خود را سرزنش مى‏کرد و آنان او را سرزنش مى‏کردند.آن‏گاه پیامبر فرمود :فردا پرچم را به دست مردى خواهم داد که دوستدار خدا و رسول اوست و خدا و رسول نیز دوستدار اویند.او حمله برنده‏اى است که از میدان نمى‏گریزد و از معرکه بازنمى‏گردد،مگر آنکه خداوند بر او گشایشى قرار دهد.سپس على (ع) را فراخواند و در چشم او از آب دهان خود ریخت و بهبود یافت.چون فردا شد پیامبر پرچم را به على (ع) سپرد.مرحب (از مردان نیرومند یهودیان خیبر) در حالى که بر سر کلاهخودى گذارده بود و بر تن زرهى داشت،با على رو به رو شد.على (ع) با ضربت شمشیرى آن کلاهخود را همچون تخم‏مرغى درهم شکست و زره و سر او را پاره کرد تا آنکه شمشیر به فلک او رسید و همه لشگریان صداى این ضربه را شنیدند.آن حضرت در این جنگ در قلعه خیبر را که بیست مرد از آن محافظت مى‏کردند،از جاى کند.و آن را همچون پلى بر روى خندق قرار داد.چون مسلمانان از کار جنگ بازمى‏گشتند افراد زورمند این در را اندکى جابه‏جا کردند و هفتاد تن آمدند تا آن در را به حالت اول بازگردانند اما نتوانستند و آن گاه مى‏بینیم که على (ع) درى را که هفتاد نفر نتوانستند بلند کنند به عنوان سپرى براى خود مى‏گیرد.به راستى در جهان کدام مرد شجاعى است که تا این حد به شجاعت و دلیرى رسیده باشد؟
در جنگ حنین على (ع) در کنار پیامبر قرار گرفت.و این در حالى بود که همه مسلمانان از کنار او متوارى و پراکنده شده بودند.به جز ده تن که نه تن از آنان از قبیله بنى هاشم بودند.على و عباس و پسر عباس در بین این نه تن قرار داشتند.در این جنگ على (ع) ابو حرول و چهل تن دیگر از آنان را به دیار عدم روانه کرد.و با فرار مشرکان،و به لطف ثبات قدم على و آن عده قلیل،مسلمان دوباره بازگشتند.مسلمین با دیدن پایمردیهاى على (ع) ،استقامت کردند،چرا که از آنان،شجاعتى همچون دلاورى که على به خرج مى‏داد،دیده نمى‏شد.امیر المؤمنین (ع) در تمام پیشامدها و جنگها از مقامى شامخ برخوردار بود.
در جنگهاى جمل و صفین و نهروان،آن حضرت شخصا شرکت داشت و پهلوانان نامدار را از میان برداشت و با مردان زورمند آنان به جنگ پرداخت.
در جنگ جمل هر دو لشگر روبه‏روى هم ایستادند و نیزه‏هاى آنها در قلب یکدیگر مى‏نشست .هر سپاهى که آهنگ رفتن به سوى شتر عایشه را مى‏کرد،کشته مى‏شد.از صداى بر هم خوردن شمشیرها صدایى همچون صدایى پتک به گوش مى‏رسید.چون جنگ به اوج خود رسید،آن حضرت به تنهایى به طرف شتر،که با پارچه‏اى سبز پوشانده شده بود و مهاجرین و انصار گردش را گرفته و اطراف آن فرزندانش بودند،یورش برد.آن گاه بر آنان تاخت و بر قلب لشگریان جمل زد و با آنان در کار نبرد شد،سپس بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود با زانویش راست کرد.یاران و پسرانش گفتند:ما به تو کمک خواهیم کرد.اما على هیچ پاسخى به آنان نداد و حتى نگاهى به ایشان نکرد و آن‏گاه دوباره چون شیرى ژیان،خروشید و براى بار دوم به تنهایى به خیل دشمن زد .مردان جنگى دشمن از ترس رویارویى با على (ع) مى‏گریختند و از چپ و راست او عقب مى‏نشستند،تا آنکه زمین از خون کشتگان،رنگین شد.آن حضرت دوباره به میان یاران خود بازگشت و شمشیرش را که خم شده بود،راست کرد و به پسرش محمد بن حنفیه فرمود:اى پسر حنفیه!در میدان نبرد چنین باید جنگ کرد.کسانى که در اطراف آنان بودند خطاب به امیر المؤمنین عرض کردند اى امیر المؤمنین!چه کس خواهد توانست کارى را که تو مى‏کنى،انجام دهد؟
یوم الهریر یکى از فرازهاى حساس جنگ صفین است.بعض روایان گفته‏اند:«به خدایى که محمد را برانگیخت سوگند که ما رئیس هیچ گروهى را،از زمانى که خداوند آسمانها و زمین را آفریده است،ندیده‏ایم که یک روز بتواند مانند على (ع) عمل کند.او،بنا بر آنچه حسابگران شمرده‏اند بیش از پانصد تن از نام‏آوران عرب را کشت،وى با شمشیرى کج و ناراست به سوى سپاه دشمن خارج مى‏شد و مى‏گفت«از خداوند و از شما پوزش مى‏طلبم».ما او را در میان مى‏گرفتیم و از وى مراقبت مى‏کردیم ولى او به ناگاه از دست ما به در مى‏شد و بر قلب لشگریان دشمن،تاخت مى‏آورد.به خدا سوگند ما هیچ شیرى را قوى‏تر و نزدیک‏تر از او به دشمن ندیدیم.
بردبارى على (ع)
در بردبارى و گذشت،على از همه مردمان گوى سبقت را ربوده بود.براى اثبات این گفته،کافى است بالاترین مراتب حلم او را به طور اعم در رفتار با اهل جمل و به طور اخص با مروان بن حکم و عبد الله بن زبیر ملاحظه کنیم.او در جنگ جمل بر مروان دست پیدا کرد.با آنکه این شخص از دشمن‏ترین مخالفان على (ع) بود،اما على از وى درگذشت.همچنین آن حضرت بر عبید الله بن زبیر که یکى از سرسخت‏ترین دشمنانش بود و به على آشکارا ناسزا مى‏گفت،دست یافت و او را اسیر کرد ولى وى را مورد عفو قرار داد و به او گفت:«برو!نمى‏خواهم تو را ببینم .»و سخنى بیشتر از این بر زبانش نراند.سعید بن عاص نیز پس از واقعه جمل در مکه به دست على (ع) گرفتار آمد ولى آن حضرت به او سخنى نگفت و از او کناره گرفت و هیچ کس از شرکت‏کنندگان در جنگ جمل و مردم بصره را مورد مجازات و قهر خود قرار نداد و منادى آن حضرت در شهر ندا مى‏داد:«هر کس که از میدان گریخته،تعقیب نمى‏شود.با مجروحان کارى نیست و هیچ اسیرى کشته نخواهد شد و آن کس که سلاح خود را بر زمین گذارد امان خواهد یافت.»و دقیقا شیوه پیامبر (ص) را در فتح مکه در پیش گرفت.
در جنگ صفین ابتدا مردم شام،راه آب را بر او و یارانش بستند و ایشان را از دسترسى به آب بازداشتند.اما زمانى که زمام جنگ به دست على و یارانش افتاد،به وى گفتند:آیا آب را بر روى سپاه شام ببندیم،همان طور که خود آنها چنین کردند؟آن حضرت پاسخ داد:خیر سوگند به خداوند«هرگز کردار آنها را در پیش نخواهم گرفت»و پیوسته به سپاهیانش سفارش مى‏کرد کسانى را که از میدان کارزار مى‏گریزند،تعقیب نکنند و مجروحى را به قتل نرسانند.
عدالت على (ع)
اگر به عدل او نظر شود مى‏بینیم که او در این عرصه نیز همتایى ندارد.ابن اثیر در کتاب اسد الغابه گوید:زهد و عدالت على را نمى‏توان در دیگران سراغ کرد.پیش از این نیز سخن مؤلف استیعاب را در این باره در شرح منش و خلق و خوى على ذکر کردیم.به راستى درباره عدالت خلیفه‏اى که حتى نانى را که از اصفهان براى او آورده بودند،و آن را مانند مالى که تقسیم کرده بود،به هفت تکه قسمت کرد و هر قسمت را به کسى داد،چه مى‏توان گفت؟!او در تقسیم بیت المال بین خود و دیگران هیچ تفاوتى نمى‏گذاشت و بین مردم اصل مساوات را پیش چشم مى‏گذاشت.
فصاحت على (ع)
در فصاحت و بلاغت،او پیشواى فصحا و سرور بلغاست.در این باره همین بس که گفته‏اند:گفتار على،پس از سخن پیامبر،بالاتر از کلام مخلوق و پایین‏تر از کلام خالق است.معاویه،دشمن سرسخت او،مى‏گوید:«به خدا سوگند،سنت فصاحت در قریش فقط توسط على بنیان گذاشته شد.براى هیچ یک از صحابه یک دهم یا نیمى از آن،سخن فصیح را،جمع‏آورى نکرده‏اند.بر ما قبیح است اگر بخواهیم شواهد و دلایلى درباره اثبات فصاحت على (ع) ارائه دهیم.و این کار مانند آن است که کسى براى اثبات روشنایى خورشید درخشان بخواهد دلیل و شاهد اقامه کند.
هیچ چیز در نزد خرد درست نمى‏نماید اگر قرار باشد که روز براى اثبات خود به دلیل و شاهد نیازمند باشد و در این باب چه دلیلى رهنماتر از گفتارى است که در کتابهایى همچون نهج البلاغه،و دیگر کتب از آن حضرت باقى مانده است.البته در بحثهاى بعدى درباره نهج البلاغه به طور مستقل،گفت‏وگو خواهیم کرد.
زهد على (ع)
اگر نظرى به زهد على بیفکنیم دچار حیرت و واماندگى خواهیم شد.مردى که سرزمینهایى همچون عراق،فارس،حجاز،یمن و مصر،البته به جز شام،در زیر حکومت اوست.همچون فقرا لباس خشن در بر مى‏کند،غذاى ناگوار مى‏خورد و مى‏گوید:اى دنیا!دیگران را فریب ده....
او پس از مرگ جز هفتصد درهم از خود به جاى نگذاشت که آن را براى خرید خدمتکارى براى خانواده‏اش کنار گذاشته بود.اموالى را که در بیت المال بود تقسیم مى‏کرد و آن گاه دستور مى‏داد تا آنجا را بروبند.و سپس در همان مکان نماز مى‏گزارد،به این امید که آن مکان فرداى قیامت در پیشگاه خداوند شاهد و گواه او باشد.در طول زندگیش هرگز غذاى سیرى نخورد .در زهد به چنان مرتبه‏اى رسیده بود که دنیا در نظر او کم‏بهاتر از برگ کوچکى در دهان ملخى جلوه مى‏کرد.چنانکه ابن عباس در موقع حرکت به بصره گفت:فرمانروایى بر دنیا اسلام براى او کمتر از کفشى که بیش از سه درهم نمى‏ارزید،بها نداشت.جز آنکه وى مى‏خواست حقى را اقامه کند و باطلى را از بین ببرد.
سخاوت و بخشندگى على (ع)
او بخشنده‏تر از ابرهاى پرباران بهارى بود و در این میدان نیز هماوردى براى او نمى‏توان سراغ کرد.شعبى در این باره گفته است:على (ع) بخشنده‏ترین مردمان بود.معاویه سرسخت‏ترین دشمن آن حضرت،نیز گفته بود:اگر على انبارى پر از زر و اتاقى انباشته از کاه مى‏داشت،پیش از آنکه کاه را ببخشد،زر را مى‏بخشید.بیت المال را مى‏رفت،در آن نماز مى‏گزارد و مى‏گفت :اى زرد و اى سپید (طلا و نقره) !غیر از مرا بفریبید.
با آنکه بر همه امپراطورى اسلامى،به جز شام،فرمانروایى داشت،از خود میراثى بر جاى نگذاشت .و جز او،کس دیگرى به مضمون آیه نجوا (4) عمل نکرد.از دسترنج خود هزار بنده را آزاد کرد و هرگز به نیازمندى پاسخ رد نگفت.
حسن خلق على (ع)
اخلاق نیکوى او زبانزد مردمان است.تا آنجا که دشمنانش که نتوانسته‏اند بر او خرده‏اى بگیرند،این صفت را عیبى براى آن حضرت برشمرده‏اند!یاران وى در این باره گفته‏اند:او همچون یکى از ما و در میان ما مى‏زیست.نرم خو،و بسیار متواضع و آسان گیر بود و با این وجود ما در برابر او مانند اسیرى بودیم که دستهایش بسته و بر بالاى سرش شمشیرى گرفته بودند و از هیبت او هراس داشتیم.
فکر و تدبیر على (ع)
على (ع) از خوش فکرترین و درست‏ترین مردم در رأى و اندیشه به شمار مى‏رفت.هم اوست که به عمر اشاره کرد تا تاریخ هجرى را براى مسلمانان وضع کند.و عمر را از بازگرفتن زیور آلات خانه کعبه بازداشت.هنگامى که ایرانیان آماده شده بودند تا بر کشور اسلامى یورش برند على بود که به خلیفه گفت:به تنهایى نزد ایرانیان روانه نشود!زیرا اگر آنان او را ببینند نمى‏شناسند و خواهند گفت:این مرد سردار عرب است و اگر بر او دست یابید و او را بکشید،همه اعراب را از بین مى‏برید.و این اندیشه حرص ایشان را بر تو سخت‏تر مى‏گرداند و باعث شدت عمل آنان مى‏شود.وى همچنین به عمر پیشنهاد کرد،به خاطر اینکه مبادا رومیان و حبشیان جرئت حمله پیدا کنند،مردم شام و مردم یمن را بدین جنگ روانه مکن و نیز مردم مکه و مدینه را حرکت مده،تا مبادا اعراب از گوشه و کنار بر تو بشورند.على بود که مى‏فرمود :پیروزى در جنگ بسته به زیادى افراد نیست،بلکه وابسته به بصیرت و تیزهوشى است.او به عمر گفت:به جاى فرستادن لشگر از شام و یمن،لشگرى را از بصره گسیل دارد تا برخى از آنان مراقب زنان و فرزندان و دسته دیگر مراقب مردم اهل کتاب آن شهر باشند تا مبادا شورش کنند و عده دیگرى را به طرف برادرانشان،براى کمک به میدان نبرد بفرستند.عمر نیز این پیشنهاد را پذیرفت.در زمان عثمان نیز على (ع) از هر گونه کمک فکرى به او مضایقه نمى‏کرد و اگر عثمان به اجراى آنها تن درمى‏داد،صلاح و سلامت خود را تضمین کرده بود.
عبادت على (ع)
على (ع) عابدترین مردمان بود.پیشانى او به خاطر سجده‏هاى طولانیش همچون زانوى اشتر پینه بسته بود.و دعاهایى که از او به دست ما رسیده،در اثبات این ادعا کافى است.امام زین العابدین (ع) ،با آن عبادتهاى فراوان و طولانى،عبادت خود را بسى کوچک‏تر و کمتر از عبادت على بن ابیطالب قلمداد مى‏کرد.از شگفتى احوال آن حضرت،آن است که در شخصیت وى صفاتى متضاد با هم جمع آمده است.از یک طرف مى‏بینیم در جنگها،تاخت و تاز مى‏کند و با هماوردان،به نبرد مى‏پردازد.،دلیر مردان عرب را بر خاک و خون مى‏نشاند و قلبى سخت و خویى جنگجو داشته است،اما از سویى دیگر،با وجود دارا بودن این خصوصیات،عابدترین مخلوقات الهى هم بوده است.شب را با نماز و عبادت و خضوع و گریه و زارى به درگاه پروردگار سپرى مى‏کرد و با آن روحیه جنگاورى در عین حال،خوش خلق‏ترین مردم و نازکدل‏ترین و نرم خوترین آنان به شمار مى‏آمد.
پى‏نوشتها:
1ـ سوره احقاف آیه 15.ـم.
2ـ سوره بقره آیه 233.ـم.
3ـ مضمونى است از آیه 25 سوره احزاب.ـم.
4ـ آیه 12 سوره مجادله.ـم.
منبع کتاب :سیره معصومان 3

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد