اسم اعظم

پرسش: مقصود از اسم اعظم چیست؟ 
     پاسخ: در احادیث اسلامى وارد شده که در میان اسماى خدا، اسم اعظمى است و هرکس خدا را به آن اسم بخواند دعاى او مستجاب مى شود، اکنون سؤال مى شود که آیا واقعاً، این اسم، از قبیل الفاظ است یا براى آن حقیقت و واقعیت دیگرى است; در این مورد علامه ى طباطبایى بیان گسترده اى دارد که فشرده آن را مى آوریم:
«در میان مردم مشهور است که خدا اسمى از قبیل الفاظ به نام اسم اعظم دارد که هرگاه به آن اسم خوانده شود، دعا مستجاب مى شود; ولى به هنگام مراجعه به اسماى لفظى، چنین اسمى را پیدا نکردند. از این جهت گفته اند این اسم با حروف مجهول براى ما ترکیب یافته و اگر ما بر آن دست یابیم، همه چیز را تحت اراده خود مى آوریم. البته در برخی از روایات اشاراتى به این نظر هست، چنان که وارد شده است که بسم اللّه الرّحمن الرّحیم به اسم اعظم نزدیک تر از سفیدى چشم به سیاهى آن است و نیز آمده است که در آیة الکرسى و اوّل سوره ى آل عمران، حروف اسم اعظم پخش شده است و یا در میان حروف سوره حمد موجود است و امام آن حروف را مى شناسد و آنها را ترکیب مى کند و دعاى او مستجاب مى شود.
و همچنین معروف است که آصف بن برخیا وزیر سلیمان نبى، از اسم اعظم اطلاع داشت و آن را بر زبان آورد و توانست تخت ملکه سبا را در کمتر از یک چشم به هم زدن، نزد سلیمان بیاورد و نیز وارد شده است که اسم اعظم هفتاد و سه حرف است، خدا هفتاد و دو حرف آن را به پیامبران آموخته، ولى یکى را برای خود برگزیده است.
ولى بحثهاى علمى این نظر را رد مى کند، زیرا در جهان هر پدیده اى براى خود علت ویژه اى دارد و ضعف و قوتِ معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد; هرگاه اسم اعظم از قبیل الفاظ باشد، سرانجام از دو  حالت بیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیفیت مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مى توان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شى داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مى کند، در حالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابر این اگر اسماى الهى ـ اعم از اسم وسیع و عام ، یا اسم خاص ـ تأثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مى کند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مى آید; طبعاً باید گفت مؤثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع مؤثر بوده  و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مى دهد که من دعاى دعوت کنندگان را اجابت مى کنم و مى فرماید:( ... أُجیبُ دعوةَ الدّاعِ إِذا دَعان... )( [1]) ، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند; در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملاً مناسب است، ارتباط پیدا مى کند و واقعیت، اثر خود را مى گذارد و دعاى او مستجاب مى شود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مى کند و دعاى او مستجاب مى شود.
این که مى گویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با واقعیت این اسم، ارتباط برقرار مى کنند و دعاى آنان مستجاب مى شود.
بنابر  این روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید.( [2])،( [3])
________________________________________
[1] . بقره/186.
[2] . محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج8، ص370 ـ 371.
[3] . منشور جاوید، ج2، ص 79 ـ 81.

اجمالى از زندگى فاطمه معصومه علیها السلام

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و القاب ایشان ((معصومه)), ((ستى)), و ((فاطمه کبرى)) است. پدرش حضرت موسى بن جعفر علیه السلام و مادرش نجمه خاتون مادر حضرت رضا علیه السلام است.
از ولادت تا هجرتآن حضرت اول ذى القعده سال 173هـ.ق در مدینه منوره به دنیا آمدند. و در سن 28 سالگى در روز دهم(وسیله المعصومیه,ص 65, به نقل از نزهه الابرار) یا دوازدهم (مستدرک سفینه البحار, ج 8, ص 258) ربیع الثانى سال 201هـ.ق در شهر قم از دنیا رفتند.

سفر مقدس به شهر مقدسدر سال 200هـ.ق و یک سال پس از سفر تبعیدگونه حضرت رضا علیه السلام به شهر ((مرو)) حضرت فاطمه معصومه علیها السلام همراه عده اى از برادران خود براى دیدار برادر و تجدید عهد با امام زمان خویش راهى دیار غربت شد. در طول راه به شهر ساوه رسیدند, ولى از آنجا که در آن زمان مردم ساوه از مخالفین اهل بیت بودند با ماموران حکومتى همراهى نموده و با همراهان حضرت وارد نبرد و جنگ شدند که عده اى از همراهان حضرت در این حادثه غم انگیز به شهادت رسیدند.(زندگى حضرت معصومه, نوشته آقاى منصورى, ص 14. (به نقل از ریاض الانساب, تالیف ملک الکتاب شیرازى).) حضرت در حالى که از غم و حزن بسیار مریضه بود با احساس ناامنى درشهر ساوه فرمود: مرا به شهر قم ببرید, زیرا از پدرم شنیدم که فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما مى باشد;(دریاى سخن, تالیف سقازاده تبریزى (نقل از ودیعه آل محمد, نوشته آقاى انصارى), ص 12) سپس حضرت به طرف قم حرکت نمود.
بزرگان قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند و در حالى که ((موسى بن الخزرج)) بزرگ خاندان ((اشعرى)) زمام شتر آن مکرمه را به دوش مى کشید; ایشان در میان شور و احساسات مردم قم وارد آن شهر مقدس شد و در منزل شخصى ((موسى بن الخزرج)) اجلال نزول فرمود.(تاریخ قدیم قم, ص 213) آن بزرگوار هفده روز در شهر ولایت و امامت به سر برد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود و واپسین روزهاى عمر پربرکت خویش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاک الهى به پایان رساند.
غروب مهتاب در شهر ستارگانسرانجام آن همه شوق و شور و شعف ((از اجلال نزول کوکب ولایت و توفیق زیارت بانویى از تبار فاطمه اطهر)), با افول نجمه آسمان عصمت و طهارت, مبدل به دنیایى از حزن و اندوه شد, و این غروب غم انگیز عاشقان امامت و ولایت را در سوگ و عزا نشاند.
در رابطه با علت مریضى نابهنگام حضرت و مرگ زودرس آن بزرگوار گفته شده است (وسیله المعصومیه, نوشته میرزا ابوطالب بیوک, ص 68, الحیاه السیاسیه للامام الرضا علیه السلام, نوشته جعفر مرتضى العاملى, ص 428) که زنى در شهر ساوه ایشان را مسموم نمود که این مطلب با توجه به درگیرى دشمنان اهل بیت با همراهان حضرت و شهادت عده اى از آنها ((در ساوه)) و جو نامساعد آن شهر و حرکت نابهنگام آن بزرگوار در حال مریضى به سوى شهر قم, مطلبى قابل قبول مى تواند باشد.
آرى آن حضرت که مى رفت زینب وار با سفر پربرکتش سند گویایى بر حقانیت امامت رهبران راستین و افشاگر چهره نفاق و تزویر مامونى باشد, و همانند قهرمان مربلا پیام آور خون سرخ برادرى باشد که این بار مزورانه به قتلگاه (بنى عباس) برده مى شد, ناگاه تقدیر الهى بر این شد که مرقد آن بزرگ حامى خط ولایت و امامت براى همیشه تاریخ, فریادگر مبارزه با ظلم و بى عدالتى ستم پیشگان دوران و الهام بخش پیروان راستین تشیع علوى در طول قرون و اعصار باشد.
مراسم دفنبعد از وفات شفیعه روز جزا آن حضرت را غسل داده و کفن نمودند سپس به سوى قبرستان ((بابلان)) تشیع کردند ولى به هنگام دفن آن بزرگوار ((به خاطر نبودن محرم)) ((آل سع)) دچار مشکل شدند و سرانجام تصمیم گرفتند که پیرمردى به نام ((قادر)) این کار را انجام دهد.
ولى قادر و حتى بزرگان و صلحاء شیعه قم هم, لایق نبودند عهده دار این امر مهم شوند; چرا که معصومه اهل بیت را باید امام معصوم علیه السلام به خاک سپارد.
مردم منتظر آمدن ((آن پیر مرد صالح)) بودند, که ناگهان دو سواره را دیدند که از جانب ریگزار به سوى آنان مىآیند وقتى نزدیک جنازه رسیدند, پیاده شده و بر جنازه نماز خواندند و جسم پاک ریحانه رسول خدا را در داخل سردابى ((که از قبل آماده شده بود)) دفن کردند و بدون اینکه با کسى تکلمى نمایند, سوار شده و رفتند, و کسى هم آنها را نشناخت.(تاریخ قدیم قم, ص 214)
به قول یکى از بزرگان هیچ بعید نیست که این دو بزرگوار, امامان معصومى باشند که براى این امر مهم به قم آمدند.(آیه الله فاضل لنکرانى ((دام ظله)).) پس از به پایان رسیدن مراسم دفن, موسى بن الخزرج سایبانى از حصیر و بوریا بر قبر شریف آن بزرگوار برافراشت و این سایبان بر قرار بود تا زمانى که حضرت زینب دختر امام جواد علیه السلام وارد قم شدند و قبه اى آجرى بر آن مرقد مطهر بنا کردند.(سفینه البحار, ج 2, ص 376)
وبدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگ اسلام قبله گاه قلوب ارداتمندان به اهل بیت علیهم السلام و دارالشفاى دلسوختگان عاشق ولایت و امامت شد.

آیا دام های شیطان را می دانید؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

علامه طباطبایی در جلد ۸ تفسیر المیزان، ذیل آیه ی ۲۵ سوره ی اعراف داستان شگفت انگیزی نقل می کند:

یحیى دید که ابلیس از صورت، میمون و از بدن، خوک است، شکاف چشمها و لبهایش بر خلاف معمول از بالا به پایین و فواصل دندانهایش زیاد و استخوان فک بالا و پایین او به هم چسبیده است، و دید که چهار دست دارد، دو دست در سینه و دو دست در شانه، قوزک پاهایش در جلو و انگشتان آن در عقب است، قبایى بر تن و کمربندى بر کمر دارد که تارهاى آن رنگارنگ است، و در دست او زنگى بزرگ و بر سرش کلاهخودى است که آهنى شبیه به قلاب از آن آویزان است.

ماجراى شگفت انگیز گفتگوى حضرت یحیى علیه السلام با ابلیس

در کتاب مجالس ابن الشیخ از حضرت رضا (علیه السلام ) از پدران بزرگوارش نقل شده که فرموده اند:
ابلیس از زمان آدم تا زمان حضرت مسیح (علیه السلام ) به سراغ انبیا (علیهم السلام ) مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت، و از ایشان پرسش مى نمود، و با هیچکدام به قدر حضرت یحیى مأنوس نبود.
روزى یحیى بن زکریا به وى گفت: اى ابامره (نامش حارث و کنیه اش ابو مرّه بود، از آن روزی که معصیت خدا را کرد، خدا او را ابلیس نامید.) مرا به تو حاجتى است،
گفت تو بزرگتر از آنى که از من چیزى بخواهى و تو را رد کنم، مطمئن باش که هر چه بخواهى دست رد به سینه ات نمى زنم.
یحیى گفت: دلم مى خواهد دام هایى را که با آن بنى نوع بشر را صید مى کنى به من نشان دهى.
ابلیس گفت : با کمال افتخار اطاعت مى کنم، و فردا آنها را به نظرت مى رسانم.
صبح فرداى آن روز یحیى (علیه السلام ) در خانه خود نشست و در انتظار وعده ابلیس بود، و در خانه را محکم به روى خود بسته بود که ناگاه ابلیس از سوراخى که در خانه او بود در آمد و در برابرش قرار گرفت.


یحیى (علیه السلام ) پس از تماشاى این منظره پرسید: این کمربند چیست که بر کمر دارى ؟
گفت: این کیش مجوسیت است که من خود آن را درست کرده و در نظر مجوسیان زینتش دادم.

پرسید چرا تارهاى آن رنگارنگ است ؟ گفت این رنگها انواع آرایش زنان است، زنان خود را به انواع مختلفى مى آرایند تا یکى از آن انواع با رنگ و جلوه طبیعى شان جور آید، آن وقت است که فریبندگى خاصى به خود مى گیرند و من مردم را با آن جلوه فریب مى دهم.

پرسید این زنگ چیست که به دست گرفته اى ؟
گفت: این مجمع تمامى لذات از قبیل طنبور، چنگ، ساز، طبل، نى و سرنا است، مردم در مجلس شراب حاضر مى شوند و شراب هم مى خورند ولى آنطور که باید لذت نمى برند، من این زنگ را در بین آنان به حرکت در مى آورم، به محض اینکه صدایش بگوش شان خورد شرم از آنان زایل گشته یکى به رقص در مى آید و یکى چغانه مى زند و یکى جامه مى درد.

پرسید چه چیز بیشتر خشنودى تو را فراهم مى کند؟
گفت: زنان بهترین تله و دام من هستند، وقتى ببینم پارسایان زیاد مرا لعنت مى کنند دست بدامن زنان مى شوم و از راه غریزه جنسى کارشان را ساخته به همین وسیله خاطر خود را آسوده مى سازم.
پرسید: این کلاهخود چیست که بر سر نهاده اى ؟ گفت با این کلاه، خود را از شر نفرین مؤ منین حفظ مى کنم. پرسید این آهن چیست که در کلاهخود تو مى بینم ؟ گفت با این دلهاى صالحین را زیر و رو مى کنم.

در اینجا یحیى به یاد خود افتاد و پرسید آیا تاکنون هیچ به من دست یافته اى ؟
گفت: نه و لیکن در تو خصلتى است که من آن را دوست دارم،
پرسید آن کدام است ؟
گفت: تو مرد پر خورى هستى و وقتى که افطار مى کنى سنگین مى شوى، و همین سنگینى تو را مقدارى از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد، و من به همین خوشحال مى شوم.
یحیى گفت حال که چنین است من هم با خدا عهد مى بندم تا چندى که زنده ام هیچ وقت خود را از طعام سیر نکنم.

ابلیس گفت: من نیز با خدا عهد مى بندم تا چندى که زنده ام نسبت به احدى خیر خواهى نکنم. این بگفت و از نزد یحیى بیرون رفت، و دیگر به سراغ او نیامد.

داستان فوق در بحارالانوار- جلد ۶۰ صفحه ۲۲۵ نقل شده است.

اهمیت حق الناس

آتش حق الناس بر هستى متجاوز

هرچیز که حقى از مردم در آن باشد، درحیطه حق الناس قرار مى‏گیرد. تاکید اسلام بر رعایت حق الناس آنچنان موکد است که مى‏گوید آنگاه که انسان از گناهان پیشین خود به درگاه الهى توبه مى‏کند، تا زمانى که حقوق ضایع کرده مردم را ادا نکند، توبه‏اش پذیرفته نخواهد بود. یعنى خدا حق خود را در کوتاهى‏ها و تقصیرها و اهمال‏ها در شرایطى که نشانه‏هاى ندامت واقعى در فرد مسلمان آشکار شود، مى‏بخشد. اما حق مردم را در هیچ شرایطى نه.
آنانکه با پایمال کردن حقوق مردم (به انحاء مختلف) به ثروت و مکنتى رسیده‏اند آنانکه که مستقیم و غیرمستقیم به حقوق دیگران تجاوز مى‏کنند و از این راه درآمدهایى بدست مى‏آورند و زندگیشان را اداره مى‏کنند، باید بدانند که چوب پایمال کردن حق‏الناس را هم دراین دنیا و هم در روز بازپسین به سختى خواهند خورد و هیچ توجیه و دلیل تراشى دراین مقوله کارساز نیست.
حق الناس، چونان اخگرى سرخ و سوزان است که بر دستان هرکس قرار گیرد، تا مغز استخوان را مى‏سوزاند، اما گاه فاصله زمانى پایمال کردن حق دیگران تا درک این سوزش، فاصله‏اى طولانى است. خیلى‏ها را در اطرافمان مى‏شناسیم که زندگى شیرین و مرفهى را براى خود وخانواده‏اشان فراهم کرده‏اند، اما ناگهان در اوج لذت‏هاى دنیایى، بلایى سخت بر آنها نازل مى‏شود. عزیزشان سرطان مى‏گیرد، جوانشان به مرگى ناگهانى پرپر مى‏شود، ثرورتشان بناگهان بر باد مى‏رود، کانون وفاى خانوادگى‏شان لکه‏دار مى‏شود و... آنان انگشت حیرت به دهان مى‏گزند که این بلا از کجا برآنها نازل شد. اینطور مواقع- غیر ازمواردى که به امتحان الهى از مؤمن برمى‏گردد و حیطه‏اى کاملاً متفاوت است- باید در جستجوى ظلم به مسلمانى یا مسلمانانى در روابط گذشته برآمد و ردپاى این ظلم را در زندگى سرپرست خانوار جستجو کرد.
ایمان ما به ما مى‏گوید، آنکه حق الناس را پایمال مى‏کند، هیچ راه فرارى ندارد.
انسانى که اشرف مخلوقات نامیده شده و جهان با تمام امکانات، نعمات و مواهب براى وى و در خدمت او است در هر وضع و موقعیت و صرف نظر از جنس، نژاد، رنگ، خصوصیات موروثى و اجتماعى، مشخصات اخلاقى و عقیدتى، موجودى است آزاد و برخوردار از یک سلسله حقوق و باید در تمام جوامع با هر نوع حکومت و تحت هر سلیقه و برداشت بتواند از همه این حقوق و آزادیها بطور کامل برخوردار شود و تا زمانیکه در راستاى حق و قانون و در غیر جهت صدمه زدن به اجتماع و افراد دیگر حرکت کند هیچکس نباید در راه او مانعى ایجاد کند و به مقام والاى انسانیت او لطمه وارد آورد. اما هر گاه انسان از این حقوق و آزادیهای خداداد سوءاستفاده کند و یا دیگران را از تمامى یا برخى از این حقوق و آزادیها محروم سازد نه تنها زندگی اندوهباری پیدا خواهد کرد و با انواع مشکلات و مصائب روبرو خواهد شد بلکه از زندگى دیگران نیز سلب آسایش خواهد نمود و باعث دردسر و گرفتارى براى آنان خواهد شد.
هر فردى با توجه به حقوق طبیعى و الهى که خداوند دراختیار او قرار داده باید سعى کند که هم از حقوق خود صیانت و حفاظت بعمل آورد و هم با رعایت همه مصالح فرد و جامعه در راه اعتلاى یک جامعه انسانى و ایده‏آل گام بردارد.
بدیهى است تحقق جامعه‏اى مترقى، ایده‏آل و مدینه‏اى فاضله آرزوى هر کسى است. رسیدن به چنین جامعه‏اى چندان دور از انتظار نیست بشرط آنکه هر کس به سهم خود تلاش کند به حقوق و آزادى‏هاى دیگران احترام بگذارد و با قاطعیت جلوى انحرافات و ناهنجاریهاى اجتماعى بایستد.

حقوق مسلمانان نسبت به یکدیگر

رسول گرامى اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) فرمودند: براستى براى هر مسلمانى برعهده برادر مسلمانش شش حق وجود دارد: هنگام ملاقات بر او سلام کند، هنگام بیمارى به عیادتش برود، زمانى که عطسه کرد او را با عبارت یرحمک الله دعا کند و زمانى که مرد او را تشییع جنازه نماید، هنگامى که او را دعوت نموده دعوتش را اجابت نماید و آنچه براى خود دوست مى‏دارد براى او هم بپسندد و آنچه براى خود نمى‏پسندد براى او هم ناخوش بدارد.
هنگامى که سخن از حق و حقوق افراد نسبت به یکدیگر به میان مى‏آید معمولا در ذهن افراد حق و تکلیف فرزندان نسبت به پدر و مادر، حقوق والدین نسبت به فرزندان، زن و شوهر نسبت به یکدیگر، همسایه ها نسبت به یکدیگر، حقوقی که معلم بر شاگردان و بالعکس دارد و مواردى از این نمونه متبادر مى‏گردد لیکن حق و حقوقى که افراد نسبت به یکدیگر دارند از هر قشر و طیف و دسته‏اى، از هر جنس و صنف و طایفه ای دامنه‏اى بس وسیع دارد و در حقیقت وسعتی به اندازه جامعه اسلامى پیدا مى‏کند البته این امکان وجود ندارد که یک مسلمان نسبت به همه مسلمانان دیگر تمام این حقوق را مراعات کند اما در قرآن و احادیث مکررا توصیه شده است که هر فرد مسلمانى باید آمادگى اداى این حقوق را داشته باشد و آنچه که برعهده او گذاشته شده نسبت به دیگر مسلمانان بجا آورد و فکر نکند که وظیفه او منحصرا محدود به فرزند، والدین و همسایه مى‏شود. به عبارت دیگر همین که فردى مسلمان شد با اتکاء به همین خصیصه مسلمانى یک سری حقوق و وظایف بر او مترتب می گردد که باید در ایفاى آن تلاش نماید.
بطور مثال هر کس فریاد مظلومى را بشنود که کمک مى‏خواهد و او را کمک نکند مسلمان نیست. مسعود حسینى کارشناس حقوقى در این باره مى‏گوید: اگر حقوق افراد در جامعه پایمال شود و هر کس خودسرانه و بدون رعایت اصول قانونى در حیطه کارى دیگرى وارد شود امنیت و ثبات جامعه و نیزآزادى و حرمت افراد از بین رفته و به تدریج هرج ومرج و تباهى و استبداد و خودکامگى حاکم می گردد و جامعه به انحطاط کشانده مى‏شود.
وی اضافه مى‏کند اگر هر کس به سهم خودش حقوق دیگران را در همه زمینه‏ها اعم از سیاسى، قضایى، اجتماعى و اقتصادى رعایت کند و متقابلا صیانت و رعایت حقوق خود را از جامعه مطالبه نماید در آن جامعه هیچگاه چیزى به نام تضییع حقوق نخواهیم داشت و محدوده حقوق فردى و اجتماعی افراد کاملا مشخص و شناخته شده خواهد بود.
این کارشناس مى‏گوید: خداوند با آنکه خود خالق و مالک هستى است و همه جا حاضر و ناظر بر اعمال بندگان خویش است با این حال به بندگان خویش اختیار و آزادى داده است و آنها را در حیطه کارى خودشان آزاد گذاشته است و حتى خودش در اعمال و افعال اختیارى آنان وارد نمى‏شود و دخالت نمى‏کند از این رو جاى دارد مردم نیز در حیطه کارى خداوند وارد نشوند و حق الهى را محترم شمارند و حرمتش را نگاه دارند همچنین شایسته است که مردم با رعایت آزادى و اختیار خودشان در امور دیگران دخالت نکنند و حقوق یکدیگر را رعایت نمایند چرا که رعایت این حقوق از اختصاصات جامعه مدنى نبوى است.
وى تصریح مى‏کند: فرآیند رشد و هدایت در یک جامعه الهی با رعایت اصل آزادى و حفظ حقوق متقابل تحقق مى‏یابد نه با زور و سلطه و از این جاست که وظیفه خطیر مسئولین نظام اسلامى مشخص مى‏شود که باید آنچنان به عدالت و انصاف رفتار نمایند که ضمن راهنمایى و هدایت مردم موجبات رعایت حقوق آنان را به گونه‏اى فراهم سازند که حتى به اندازه ذره ناچیزى حقوق آنان تضییع نگردد.

حق الناس وظیفه بزرگی بر گردن مردم و مسئولین

«حق الناس» یکى از عالى‏ترین مفاهیم حقوقى در اسلام است. عباسعلى کامرانیان پژوهشگر مسائل دینى در این باره معتقد است که رعایت حقوق مردم یا به عبارت دیگر «حق الناس» یکى از وظایف بزرگى است که برعهده مسئولین و مردم گذاشته شده است و عدم رعایت آن توسط مسئولین و مردم، موجب بروز مشکلات عدیده فردى و اجتماعى در جامعه مى‏شود.
به عنوان مثال یکى از حقوق مردم که بر مسئولین مترتب است اجراى عدالت اجتماعى است. اگر مسئولین در عرصه اقدامات و کارهای خویش عدالت را مدنظر قرار داشته باشند، مى‏توان گفت که حقوق مردم را به تمامی رعایت کرده‏اند و زمینه لطمه به حق الناس را از بین برده‏اند، زیرا یکى از اهداف بزرگ انبیاء برقرارى عدالت بوده است چنانکه خداوند متعال در آیه 25 سوره حدید مى‏فرمایند: ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند...
اگر به عدالت اجتماعى از این دیدگاه بنگریم که عدالت یعنی دادن حق هر کس به او، متوجه خواهیم شد که یکی از سرفصل‏هاى بزرگ اداى حقوق مردم، بسط و گسترش عدالت اجتماعى است.
از این که بگذریم در بین مردم نیز اگر قاعده و قانون درست حکمفرما نباشد، زمینه‏هاى تضییع حقوق عمومى فراهم مى‏شود.
وی مى‏افزاید: رعایت حقوق مردم در محل کار و کسب و در عرصه اجتماع شامل مصادیق مختلفى مى‏شود مثلا کسانى که حقوق شرعى خویش مانند خمس و زکات را پرداخت نمى‏کنند به حق خود و دیگران و خصوصاً فقرا و نیازمندان تجاوز مى‏کنند.
خداوند متعال در آیات 35 و 34 سوره توبه به این حقیقت اشاره مى‏فرمایند: کسانى که طلا و نقره را ذخیره مى‏کنند و بخاطر دنیا دوستى آنها را در راه خدا انفاق نمى‏کنند را به عذاب دردناک بشارت بده، روزى که طلا و نقره هایشان در آتش گداخته شود و با آنها پیشانى، پشت و پهلوهایشان را داغ کنند و فرشتگان عذاب به آنها گویند:
این است نتیجه ذخیره‏سازى زر و سیم در دنیا و نپرداختن حقوق فقرا. اکنون عذاب آتش و سیم و زرى را که می اندوختید بچشید.
این پژوهشگر در ادامه با اشاره به مصادیق بزرگ دیگر تضییع حق الناس مى‏گوید: کم‏فروشى و گرانفروشى نیز از مصادیق بزرگ و رایج ضایع کردن حق‏الناس است که در سطح بسیار وسیعى حقوق عامه را مورد دستبرد قرار مى‏دهد خداوند متعال حتى از این کار تعبیر به فساد فرموده است، در آیه 85 سوره اعراف در این باره آمده است:
کم نفروشید و گرانفروشى نکنید و در سنجش وکیل و وزن با مردم عدل و درستى پیشه سازید و کم فروشى در جنس و وقت و کار و... نکنید و در زمین فساد ایجاد نکنید.
کامرانیان در باره مصادیق دیگر عدم رعایت حق الناس اضافه مى‏کند در هر جامعه‏اى، معمولا افراد ضعیف و کودکان و کسانى که قدرت استیفای حقوق خود را ندارند، بیشتر در معرض تضییع حقوق قرار مى‏گیرند. از این گروه‏ها مى‏توان به عنوان مثال به ایتام و فقرا به عنوان دو گروه مهم اشاره کرد. خداوند متعال درباره رعایت حقوق ایتام در آیه 10 سوره نساء مى‏فرمایند: کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مى‏خورند در حقیقت فقط آتش مى‏خورند و بزودى در شعله‏هاى آتش دوزخ مى‏سوزند.
همچنین خداوند متعال به پیامبر اسلام و همه مؤمنان و دست اندرکاران امور امر فرموده‏اند که از حقوق فقرا پاسدارى کنند و حتى لحظه‏اى از آنها غافل نشوند زیرا اغنیاء و پول پرست‏ها و هوس بازها و گناهکاران این افراد ضعیف را زودتر استثمار مى‏کنند و حقوقشان را ضایع مى‏سازند.
در آیه 28 سوره کهف خطاب به پیامبر آمده است:
همیشه خود را در نهایت بردبارى به محبت کسانى که صبح و شام خدا را مى‏خوانند و طالب رضاى او هستند وادار کن و یک لحظه از آنها چشم نپوش که به زینت‏هاى دنیا مایل شوى...
به عقیده این کارشناس: به عدالت سخن گفتن، واسطه ازدواج شدن، شهادت حق دادن، دفاع از جان و مال و ناموس مردم، حمایت از مظلومان، برخورد با ظالمان و برخورد با متقلبان و... از جمله مواردى است که مى‏تواند موجبات عدم تضییع حق عمومى مردم را فراهم سازد.
امام على(علیه السلام) درباره اهمیت توجه به حقوق مردم در خطبه 167 نهج‏البلاغه مى‏فرمایند: هرکس حقوق بندگان خدا را بجای آورد در حقیقت حدود خداوند را بجا آورده است.
وى اضافه مى‏کند: رعایت حقوق مردم شامل مصادیق مختلفى مى‏شود از جمله در محل کار و تحصیل، در خانواده و در جامعه...
این پژوهشگر همچنین ادامه مى‏دهد مثلا در محیطهاى کارى افراد باید تلاش کنند که حقوق یکدیگر را تضییع نکنند و به حقوق یکدیگر احترام بگذارند، از ایجاد سرو صدا و مزاحمت، خنده‏هاى بلند، صحبت‏هاى بلند نامناسب و آلوده سازى محیط جلوگیرى کنند تا دیگران به راحتى بتوانند به انجام وظیفه خود بپردازند مخصوصاً در محیطهاى جمعى این مسئله حتماً باید رعایت شود.
وى به مسئله استفاده شخصی از وسائل عمومى نیز در این رابطه اشاره مى‏کند و مى‏گوید: استفاده از وسایل عمومی ادارات مثل اتومبیل ها، منازل، رایانه ها، اوراق و دفاتر و سایر وسایل موردنیاز ادارات براى استفاده‏هاى شخصى در حقیقت نوعى تجاوز به حقوق دیگران و بیت‏المال و عدم رعایت عامه مردم است، یا مثلا در محیطهاى تحصیلى وقت گذرانى درکلاس، گرفتن وقت اساتید به بهانه‏هاى مختلف با بحث‏هاى شخصى و بیهوده، ایجاد مزاحمت و... از جمله مسایلى است که به حقوق دانش آموزان، طلبه‏ها و دانشجویان لطمه‏هاى جدى وارد مى‏سازد.
به عقیده این کارشناسان البته بوجود آوردن فضاى بحث و گفت وگو در محیطهاى آموزشى اگر بصورت عمومى، علمى و فراگیر باشد و جنبه آموزشى هم براى دیگران داشته باشد، نه تنها بد نیست بلکه اطلاعات عمومى دیگران را هم بالا مى‏برد و براى دیگران بسیار سودمند خواهد بود لیکن مزاحمت‏هاى شخصى و گرفتن وقت کلاس نه تنها استفاده‏اى براى عموم ندارد بلکه وقت دیگران هم گرفته مى‏شود، و به ضرر آنان خواهد بود.

منبع: سایت اندیشه قم

عبادت غیرخدا

از بزرگترین گناهان این است که انسان، مالک و مربى حقیقى خود، و خالق و به وجود آورندهاش را که معبود واقعى اوست، و جز او احدى کلید سعادت و خوشبختیاش را در دست ندارد رها کند، و از حضرتش روى بگرداند، و به بندگى و عبادت غیراو که بیاذن حق کاره‏اى نیست، و قدرت و قوتى در اختیار ندارد برخیزد، و وجود خود را درحالى که جز زیان و خسارت به بار نمیآورد هزینه او کند.

رسول خدا (علیهما السلام) میفرماید:

«ملعون ملعون من عبد الدینار و الدرهم:»

از رحمت خدا دور است، از رحمت خدا دور است کسى که دینار و و درهم را بندگى کند.

از على (ع) روایت شده است:

«من عبد الدنیا وآثارها على الآخرة استوخم العاقبة:»

کسى که دنیار را بندگى کند و آن را برآخرت ترجیح دهد، عاقبت بدى خواهد یافت.

حضرت صادق (ع) در روایاتى میفرماید:

«من اطاع رجلًا فى معصیة فقد عبده:»

کسى که در معصیتى از کسى فرمان ببرد، به حقیقت او را بندگى کرده است.

«من اصغى الى ناطق فقد عبده فان کان الناطق عن الله فقد عبدالله، وان کان الناطق عن ابلیس فقد عبد ابلیس:»

کسى که به گوینده‏اى گوش فرا دهد، یقیناً او را عبادت کرده است، پس اگر گوینده از سوى خداست خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابلیس است ابلیس را بندگى کرده است.

«لیس العبادة هى السجود ولا الرکوع انما هى طاعة الرجال من اطاع المخلوق فى معصیة الخالق فقد عبده:» عبادت و بندگى فقط سجود و رکوع نیست، فرمان بردن از مردم هم عبادت است، کسى که از مخلوق در معصیت خالق اطاعت کند پس او را عبادت کرده است.

«الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً ....»

خدائى را عبادت و بندگى کنید که زمین را به سود شما و متناسب با نیازهایتان گسترده قرار داد.

بخش عظیمى از زمین که خالى از کوه و دریا و درّه و سنگلاخ است بسترى گسترده و همراه با خاک حاصل خیز میباشد، که انسان میتواند همراه و وسائل و ابزارى که از این گنجینه الهى به دست آورد درآن زندگى کند و به نیازهاى خود تا جائى که لازم است پاسخ دهد.

در طول میلیونها سال عواملى چون مراکز یخبندان، نمو گیاهان، حیوانات، آب، اکسیژن، ایند کربنیک؟؟ هوا، رودخانهها، باد، حرارت، آتش فشانها، به اراده‏ حکیمانه حضرت حق تغییراتى در زمین در جهت پدید آوردن زمینه مناسب براى زندگى انسان به وجود آوردند، و بسترى لازم به خاطر فرزندان آدم ساختند.

عوامل فرسایش که مواد سخت زمین و سنگها را خرد میکنند، و عوامل دیگر که این مواد را از نقطه‏اى به نقطه دیگر میبرند اگر درکار نبود به یقین خیمه زندگى در زمین برپا نمیشد.

عمل فرسایش که نتیجه آن به وجود آمدن زمینه مناسب براى زندگى است بسیار بسیار اهمیت دارد زیرا باعث تشکیل خاک میگردد.

مواد خرد شده‏اى که قسمتهاى سخت و سنگها را میپوشاند پوشش خاکى نامیده میشوند، از این پوشش خاکى آنچه که محل رشد گیاهان و در حقیقت عامل به دست دادن رزق و روزى انسان است خاک زراعتى نام دارد.

با ارزش ترین و سودمندترین مادّه زمین چیست؟ شاید فکر کنید طلا یا نقره یا فلز دیگرى باشد که به صورت معادن وسیع در دل کوهها و اعماق زمین قرار دارد، محققاً این فلزات بسیار مفیدند و ما بدون آنها در زحمت خواهیم بود.

ولى بیشتر ثروت ما در خاک است، موجودات زنده براى بقاى خود به خاک احتیاج دارند، گیاهان آب و مواد کافى را مستقیماً از خاک میگیرند، انسان و جانوران دیگر از گیاهان که از خاک برخاستهاند تغذیه میکنند، غذاهائى که به بدن ما میرسد از خاک به دست میآید.

در طى هزاران سال کشاورزى یکى از صنایع اساسى انسان بود، امروزه جمعیت زمین به سرعت زیاد میشود و بیش از همیشه به محصولات کشاورزى نیاز داریم.

نه فقط غذا و خوراک خود را از کشاورزى تهیه میکنیم، بلکه برخى از مواد لازم براى تهیه البسه، و دارو و ساختمان و بسیارى از چیزهاى مفید دیگر هم از خاک به دست میآید.

اگر خاک را به دقت آزمایش کنید خواهید دید «خاک تنها» نیست. بیشتر خاکها از مواد معدنى تشکیل یافتهاند که به صورت ذرات کوچک سنگ درآمدهاند، این ذرات خردشده و تراشیده از سنگهاى بزرگ ترى هستند که تحت اثر نیروهاى طبیعى تشکیل یافتهاند.

خاکهاى بسیارمفید، محصولات مزارع، و باغات معمولًا مخلوطى از شن و گلِرس و کود است.

مخلوطى که تقریباٌ به مقدار مساوى و گلِرس داشته باشد خاک گلدانى نامیده میشود، خاکهائى که گلِرس آنها بیشتر از شن باشند خاک رسى، و آنها که شن بیشتر از گلِرس در بردارند خاک شنى نام دارند.

شن و گلِرس موجود در خاک از تخریب سنگها به وسیله عوامل متعدد حاصل میگردد.

کود شامل بقایاى پوسیده اجساد گیاهان و جانوران و مواد زائد آلى نظیر برگ گیاهان یا مدفوعات جانوارن است، این مواد به خاک رنگ تیره‏اى میدهند، کود زمین را متخلل میسازد به طورى که میتواند آبى را که براى رشد گیاهان لازم است جذب کرده در خود نگهدارد، ضمناً داراى ذخائر فراوانى از عناصر ازت و پتاسیم و فسفر است که براى رشد گیاهان لازم میباشند.

خاک مقدارى هوا وآب در بردارد، آب براى ساختن غذا و انحلال مواد لازم براى رشد گیاهان به کار میآید، فضاى میان ذرات خاک را هوا پرکرده است، مقدارى هم هوا در آب داخل خاک حل شده است.

گیاهان به هوا احتیاج دارند، زیرا اکسیژن در بردارد، ریشه آنها بدون اکسیژن رشد نمیکند، اکسیژن یکى از احتیاجات موجودات زنده دیگر خاک است.

خاک موجودات زنده بسیارى در بردارد، یک مشت خاک ممکن است شامل میلیونها موجود میکروسکوپى به نام باکترى باشد، بسیارى از باکتریها براى رشد گیاهان عالى تر مفیداند، علاوه بر باکتریها بسیارى از کپکها و جلبکها و انواع مختلف جانواران در خاک یافت میشوند، بسیارى ازاین موجودات زنده، خاک را متخلل میکنند و به این طریق آن را براى رشد گیاهان آماده تر میسازند، ضمناً به تغییر ذرات معدنى و کود کمک میکنند به طورى که آنها را قابل حل شدن در آب میسازند.

بسیارى از گیاهان کوچک موجود در خاک قادرند موادى تهیه کنند که عوامل مولّد بیماریها را از بین ببرند.

اگر مقدارى خاک از زمین حاصل خیز بردارید چیزى غیرعادى در آن نخواهید دید، ولى عده موجودات زنده‏اى که در آن مقدار خاک وجود دارد محتملًا بیش از جمعیت تمام جهان است!!

برخى دانشمندان که در پى کشف داروهاى جدیدند مقدارى از خاک را در یک لوله آزمایش وارد میسازند و آب مقطر به آن اضافه میکنند و آن را تکان میدهند، سپس قدرى از مخلوط را در یک جعبه پترى (که بشقاب مخصوصى است که براى رویانیدن کولونى کپکها و باکتریها به کار میرود) وارد مینمایند، پس از آن کولونیهاى کپکها و باکتریها رشد کردند فرآوردههاى شیمیائى مخصوصى را که براى از بین بردن یا متوقف ساختن رشد موجودات زیان آور تهیه کردهاند روى آنها میریزند. پیدا کردن یک دارو با این روشها همانند پیدا کردن یک سوزن در یک دسته علف خشک است، ولى با این روش بود که داروهاى معجزه آسائى نظیر پنى سیلین، اورئومایسین و اسپرپتومایسن، از بین برنده مولدهاى امراض انسانى کشف شد!

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً

راستى چه شگفت آور است، مسئله تشکیل خاک به وسیله عوامل متعدد، مواد معدنى خاک، نرمیخاک، قابلیت جابهجائى خاک، موجودات ذرهبینى خاک، در اختیار بودن خاک، و استعداد خاک براى به دست دادن انواع گیاهان و محصولات و رزق و روزى موجودات زنده به ویژه انسان و ....

وَ السَّماءَ بِناءً

و آسمان را سقفى برافراشته قرار داد.

سما در لغت به معناى همه عوامل و هر چیزى است که بالاى سر قرار گرفته باشد.

دانش تا به امروز فقط از گوشه‏اى از عوالم بالا یا به تعبیر قرآن سماء خبر یافته، و اطلاع بر مجموعه آنچه به نام آسمان خوانده میشود و چون سقفى برافراشته است تا پایان جهان غیرممکن مینماید!

من فقط براى این که به گوشه‏اى از قدرت بینهایت حکیمانه حضرت حق آگاه شوید، و بدانید مسئله شگفتانگیز آسمان از چه قرار است، و ما و سایر موجودات زنده زیر چه سقفى با همه تأثیراتى که بر زمین دارد و ما از بسیارى از آنها بیخبریم زندگى میکنیم ابتدا به ظاهرى از منظومه شمسى که در برابر عظمت و پهناى هستى نقطه‏اى نوارنى بیش نیست، و سپس به گوشه‏اى از بیرون منظومه اشاره میکنیم و تو از این مجمل حدیث مفصل بخوان.

خورشید و ستارگانى که به دور آن در گردشاند منظومه شمسى یا منظومه خورشیدى را تشکیل میدهند.

زمین و هشت سیاره بزرگ دیگر به دور خورشید میگردند، برخى از این سیارات قمر یا قمرهائى دارند. گذشته از این اجرام صدها جسم کوچک تر به نام سیارات صفار جزء منظومه شمسى هستند، به علاوه در این منظومه ستارههاى‏ عجیبى به نام دنباله دار یا ذوذنب و میلیونها اجسام بسیار کوچک به نام شهاب وجود دارند.

همه این اجرام گوناگون تحت تأثیر دو نیروى عظیم در روى مسیرهاى معینى به دور خورشید گردش میکنند، آزمایش زیر به شما نشان میدهد که چگونه این نیروها در آسمان عمل میکنند.

سنگى را به نخى ببندید و آن را به دور سرخود بگردانید، آیا کشش سنگ را احساس میکنید، نیروئى که سنگ را میکشد تا آن را از شما دور کند گریز از مرکز نام دارد، شما هم نخ را میکشید تا سنگ را نگاه دارید این نیروى جذب به مرکز است، دو نیرو با هم تعادل میکنند و در نتیجه سنگ به روى دایره‏اى به دور سر شما میگردد.

مسیر زمین و هر جرم سماوى دیگر تقریباً به شکل دایره است میدانید چرا؟ خورشید جسمى است بسیار بزرگ، و به تنهائى از زمین و هشت سیاره دیگر با هم بزرگ تر و سنگین تر است، و هر سیاره را با نیروئى شگرف «اراده حق» به سوى خود جذب میکند، این قوه جذب به مرکز را ثقل یا جاذبه نامند، در همان حال هر سیاره با نیروى گریز از مرکز خود از خورشید میگریزد، و اگر نیروى جاذبه خورشید نبود سیاره چنان در فضا دور میشد که هیچ گاه باز نمیگشت!

«إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً:» «1»

یقیناً خدا آسمانها و زمین را از این که از مدار معینشان و فاصله‏اى که با مرکز خود دارند، دور شوند و منحرف گردند نگاه میدارد و اگر دور شوند هیچ‏ کس بعد از خدا نمیتواند نگاهشان دارد، بیتردید خدا همواره بردبار و بسیار آمرزنده است.

پس به اداره خدا دو نیروى متضاد در کار است، نیروى سیاره که آن را از خورشدى دور میکند، و نیروى خورشید که سیاره را به سوى آن میکشاند، هیچ یک از این دو نیرو بر دیگرى نمیچربد و غلبه نمیکند.

پس هر سیاره بر روى مدارى به دور خورشید میچرخد، و این سیر را در طى قرون و اعصار ادامه داده است و تا زمانى که خالق آنها بخواهد ادامه میدهد.

خورشید مهم ترین عضو منظومه شمسى است و خیلى بزرگ تر از ستارههاى ثابت دیده میشود، آن هم به خاطر این است که خیلى به ما نزدیک است و فاصلهاش را ما فقط صد و پنجاه میلیون 150000000 کیلومتر است، پس از خورشید نزدیک ترین ستاره ثابت به زمین در فاصله 40 تریلیون/ 40000000000000 کیلومتر قرار دارد.

حجم خورشید نسبت به زمین بسیار بسیار بزرگ است قطر زمین 12800 کیلومتر اما قطر خورشید 1384000 کیلومتر است، پس حجم خورشید نزدیک به یک میلیون برابر حجم زمین میشود، یعنى اگر خورشید میان تهى بود یک میلیون جسم مانند زمین در درون آن جاى میگرفت، یا اگر خورشید را به اندازه یک توپ بسکتبال فرض کنیم زمین به اندازه یک دانه برنج خواهد بود.

شنیدستم که هر کوکب جهانى است‏

جداگانه زمین و آسمانى است زمین درجنب این افلاک مینا چو خشخاشى بود در قعر دریا تو خود بنگر کزین خشخاش چندى ج سزد تا بر غرور خود بخندى جخورشید بسیار داغ است اما نمیدانید به چه داغى؟ اگر کارخانه فولادسازى را دیده باشید دیده اید که فلز مذاب که از فرط حرارت رنگش سپید شده است‏

چگونه از دهانه کوره بیرون میریزد، فولاد مذاب 1450 درجه حرارت دارد، این درجه حرارت خیلى بالاست، اما درجه حرارت خورشید قابل مقایسه با آن نیست، در سطح خورشید درجه حرارت نزدیک به 6000 درجه و در مرکز آن شاید 17000000 میلیون درجه باشد!

ما حیات خود را مدیون خورشیدیم، خورشید تقریباً سرچشمه تمام انرژیهاست، بینور خورشید ابرى تشکیل نمیشود، و باران و برفى نمیبارد، و گیاهى رشد نمیکند، و غذائى به وجود نمیآید، چون زندگى جانداران بسته به گیاهان است بینور خورشید جانورى به روى زمین وجود نداشت.

چوب و زغال و نفتى که هر روز مصرف میکنیم و نیز سایر عوامل انژیزا کارمایه را در اعصار قدیم از خورشید گرفته و در خود نهفتهاند.

خورشید از عناصرى چند که بر روى زمین هم یافت میشوند ترکیب شده است، تقریباً شصت عنصر از آنها که بر روى زمیناند در خورشید هم وجود دارند، عناصر اصلى خورشید عبارتاند از هیدروژن، اکسیژن، هلیوم، ازت، کربن، آهن و چند فلز دیگر، اما در نتیجه حرارت فوق العاده فلزاتى که بر روى زمین به شکل جامدند در خورشید به صورت گاز هستند. «1» تشکیل مجموعه جهان هستى و موجوداتش در خطبه اول نهج البلاغه از زبان نورانى و ملکوتى امیرالمؤمنین (ع) گرچه کلّى و بدون شرح و تفصیل ذکر شده است بسیار خواندنى است و باید گفت از معجزات علمى آن حضرت است، و هنوز احتمالات و فرضیات بزرگ ترین دانشمندان کیهان شناس که با مهمترین‏ ابزارهاى علمى و روشهاى تجربى و محاسبات دقیق به تحلیل آن میپردازند نه این که به پختگى آن نیست، بلکه فهم آنان از درک دقایق و لطایف آن عاجز است!

استحکام و استوارى بیان آن حضرت به گونه‏اى است که گویا خداى مهربان ابتدا، او را آفریده و وى را شاهد خلقت و آفرینش قرار داده تا پس از برپا شدن نظام هستى چگونگى تکوین آن را براى انسانها بازگو کند، آن حضرت میفرماید: خلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فکر و اندیشه اى، یا استفاده از تجربه اى، بیآن که حرکتى ایجاد کند یا عزم و تصمیمى مضطرب در او راه داشته باشد.

براى پدید آمدن موجودات وقت مناسبى مقرر کرد، و موجودات متنوع و گوناگون را هماهنگ نمود، و در هریک غریزه و طبیعت ویژه خودش را قرار داد، و غرائز را همراه آنان کرد، وجود مقدسش پیش از آن که موجودات را به وجود آورد از همه جزئیات و جوانب آنها آگاهى داشت و حدود و پایان آنها را میدانست و به اسرار و درون و بیرون پدیدهها آشنا بود.

سپس خداى منزه و پاک از هر عیب و نقص طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را باز کرد و هواى راه یافته به آسمان و زمین را آفرید، و درآن آبى روان ساخت آبى که امواج متلاطم آن شکننده بود، که یکى بردیگرى مینشست، آب را بر بادى طوفانى و شکننده قرار داد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد وبه نگهدارى آب مسلّط ساخت و حدّ و مرز آن را به خوبى تعیین نمود فضا در زیر تندباد و آب بر بالاى آن در حرکت بود، سپس خداى سبحان طوفانى برانگیخت که آب را متلاطم نمود و امواج آب را پیدرپى در هم کوبید، طوفان به شدت وزید و از نقطه‏اى دور دوباره آغاز شد، سپس به طوفان فرمان داد تا امواج دریاها را به هرسو روان سازد و برهم کوبد و با همان شدت که در فضا وزیدن داشت‏ بر امواج آبها حمله ورگردد، از ابتداى آن برمیداشت و به پایانش میریخت و آبهاى ساکن را به امواج سرکش برگردانید، تا آنجا که آبها روى هم قرار گرفتند، و چون قلّههاى بلند کوه بالا آمدند، امواج تند کفهاى برآمده از آبها را در هواى باز و فضاى گسترده بالا بردند که از آن هفت آسمان را پدید ساخت.

آسمان پائین را چون موج مهارشده، و آسمانهاى بالا را مانند سقفى استوار و بلند قرار داد، بیآن که نیازمند به ستونى باشد، یا میخهائى که آنها را استوار نماید، آنگاه فضاى آسمان پائین را به وسیله نور ستارگان درخشنده زینت داد و در آن چراغى روشنائى بخش و ماهى درخشان به حرکت درآورد که همواره در مدار فلکى گردنده و برقرار و سقفى متحرک و صفحه‏اى بیقرار به گردش خود ادامه میدهند.