بر ما لازم است که به طور مستمر در ضمن قرائت قرآن با توجه به مفاهیم عالى آیات، خود را بر کتاب الهى عرضه کرده و در مقام تطبیق خود با آیات الهیه برآییم، تا اگر آنچه قرآن مىخواهد در ما باشد، به حفظ آن بکوشیم و آنچه نمىخواهد اگر در ما هست به علاج آن اقدام نماییم.
امام خمینى رحمه الله در این زمینه مىگوید:
یکى از آداب مهمه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بىشمار نایل کند، تطبیق است و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر مىکند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع نماید و امراض خود را به آن شفا دهد.
مثلًا در قصه شریفه حضرت آدم ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجدهها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهیر کند؛ زیرا مقام قرب الهى جاى پاکان است، با اوصاف و اخلاق شیطانى قدم در آن بارگاه نتوان گذاشت.
از آیات شریفه استفاده مىشود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینى و عجب بوده که کوس:
[أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ] .
من از او بهترم، مرا از آتش پدید آوردهاى و او را از گِل آفریدى.
زد و این خودبینى اسباب خودخواهى و خودفروشى- که استکبار است- شد و نتیجه استکبار خودرأیى و استقلال و سرپیچى از فرمان دوست گشت و به این خاطر او را مطرود درگاه نمودند.
آه بر عدهاى از ما که از اول عمر، شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متصف هستیم و در فکر آن نشدیم که آنچه سبب مطرودیت درگاه قدس است در هر حال از خود دور کنیم، شیطان خصوصیتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور کرد، اگر در ما باشد ما را هم نگذارد به آن پیشگاه پاک راه یابیم، بترسیم از اینکه لعنهایى که به ابلیس مىکنیم، خود در آن شریک باشیم!
و نیز تفکر کنیم در همین قصه شریفه و سبب مزیت آدم و برترى او از ملائکة اللّه، ببینیم چه بوده که خود نیز به قدر طاقت به آن آراسته گردیم؛ مىبینیم تعلیم اسما سبب برترى او گشت و مرتبه عالیه تعلیم اسما تحقق به مقام اسماء اللّه است چنانچه مرتبه عالیه از احصاى اسما که در روایت شریفه است:
إنَّ لِلّهِ تِسْعة وَتِسْعینَ أسْماءٌ مَنْ أحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ .
تحقّق به حقیقت آنها است که انسان را به جنت اسمایى نایل مىکند، انسان با ارتیاضات قلبیه مىتواند مظهر اسماء اللّه و آیات کبراى الهیه شود و وجود او وجود ربانى و متصرف در مملکت او دست جمال و جلال الهى باشد و در حدیث، قریب به این معنى است که:
همانا روح مؤمن اتصالش به خداى تعالى شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید .
در هر صورت کسى که بخواهد از قرآن شریف حظ وافر و بهره کافى بردارد باید هر یک از آیات شریفه را با حال خود تطبیق کند، تا استفاده کامله کند، مثلًا در آیه شریفه سوره انفال آمده:
[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ]
مؤمنان، فقط کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان ترسان مىشود، وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید، و بر پروردگارشان توکل مىکنند.
شخص سالک باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است یا نه؟ آیا وقتى یاد خدا به میان مىآید، قلبش فرو مىریزد و ترسناک مىشود؟ و وقتى آیات شریفه الهیه بر او خوانده مىشود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا مىکند و اعتمادش بر خداست؟
یا در هر یک از مراتب راجل و از هر یک از این خواص محروم است؟ اگر بخواهد بفهمد که از حق ترسناک است و قلبش ازترس او فرو مىریزد به اعمال خود نظر کند؛ انسان ترسناک در محضر کبریایى جسارت به مقام مقدسش نکند و در حضور حضرت حق هتک حرمات الهیه ننماید، اگر با آیات الهیه ایمان قوى شود نور ایمان به مملکت ظاهرش نیز سرایت کند.
ممکن نیست قلب که نورانى باشد و زبان و کلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد؛ بشر نورانى آن است که تمام قواى ملکیه و ملکوتیهاش نوربخش باشد و علاوه بر آنکه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم کند به دیگران نیز نورافشانى نموده، آنها را به راه راست هدایت کند.
چنانچه اگر کسى به خداى تعالى توکل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران کند و بار احتیاج خود را به درگاه غنى مطلق افکند و دیگران را که چون خود او فقیرند، مشکلگشا نداند؛ پس وظیفه سالک الى اللّه آن است که خود را به قرآن شریف عرضه بدارد.
چنانچه میزان در تشخیص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حدیث و روایت آن است که آن را به کتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن است باطل و زخرف شمارند؛ میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است که در میزان کتاب اللّه درست و مستقیم درآید.
و چنانچه خُلق رسول خدا صلى الله علیه و آله قرآن بود، امت هم باید خلق خود را با قرآن موافق کند تا با خلق ولى کامل نیز مطابق گردد و اخلاقى که مخالف با کتاب خداست زخرف و باطل است و هم چنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با کتاب خدا تطبیق کند تا به حقیقت قرآن متخلّق گردد و قرآن مجید صورت باطنى او شود.
کسى کو هر چه دید از چشم جان دید | هزاران عرش در مویى عیان دید | |
عدد از عقل خواست اما دل پاک | عدد گردید در گفت و زیان دید | |
چو این آن است و آن اینست جاوید | چرا پس عقل احول این و آن دید | |
چو دریا عقل دایم قطره بیند | به چشم او نشاید جاودان دید | |
کسى کو بر احد حکم عدد کرد | مجال بىنشانى را نشان دید | |
به جان بین هر چه مىبینى که توحید | کسى کو محو شد از جسم و جان دید | |
دو عالم چیست از یک سایه توست | که آنجا ذره را خط امان دید | |
دلى کان گنج پى برد از طلسمش | فنا شد تا دو عالم طیلسان دید | |
زخود گم گردى اى عطار اینجا | که تا خود را توانى کامران دید |