رابطه ی منطقی بین سؤال و شبهه، عموم و خصوص مطلق است؛ هر شبهه ای سؤال است، اما هر سؤالی شبهه نیست. شبهه خودش نوعی سؤال است، اما سؤالی است که برای استفهام و طلب فهم، مطرح نشده است. برای دانستن و گسترش معلومات و هدایت یافتن به راه صحیح ، نیست. |
اولین ویژگی این است که شبهه دارای محتوای هجومی و نفی کننده است.
ویژگی دوم که بی ارتباط با ویژگی اول نیست، این است که شبهه به انگیزه ی تخریب یک عقیده صورت می گیرد. این جا دیگر قصد فهمیدن نیست؛ قصد متزلزل کردن عقیده است.
سومین ویژگی شبهه این است که با جاروجنجال و تبلیغات و استفاده از ابزارهای مختلف برای رساندن آن شبهه همراه است. غوغاسالاری درآن حاکم است.
ویژگی چهارم شبهه این است که با پاسخ منطقی، بحث پایان نمی گیرد. کتاب های مختلفی که در چگونگی مباحثات شبهه انگیزان چاپ شده است، گویای این واقعیت است. هر جا علمای ما به پاسخ گویی برخاسته اند و مدارک و ادله و استدلال و براهین قطعی ارایه کرده اند، به سرعت بحث را منحرف می کنند و یک بحث انحرافی دیگری پیش می کشند. بحث بر این نیست که شبهه انگیز باید قانع شود؛ مهم این است که کسانی که تحت تأثیر شبهه های او قرار می گیرند، طرف مقابل و عقیده ی مورد هجومش را بی دفاع نبینند. جوان دانشگاهی ما فریب نخورد و گمان نکند که آن شبهه ها بی پاسخند.
ویژگی پنجم شبهه این است که معمولاً در فضایی غیر پاسخ گو رشد می کند. شبهه انگیز در مجامع علمی کار نمی کند. شبهه اش را در مؤسسات تحقیقاتی شما مطرح نمی کند. از رسانه های مختلف استفاده می کند؛ مقاله می نویسد؛ مصاحبه می کند و حتی در سطحی بین المللی حرفش را ابزار می کند تا کسانی که مخاطبش هستند، همان کسی که هیچ سیطره ی علمی به موضوع ندارند، متزلزل شوند. می خواهد عقاید صاف آنان را متزلزل کند.
ویژگی ششم این شبهه این است که در حجمی زیاد و زمانی کم در جامعه فراگیر می شود.
هفتمین ویژگی شبهه این است که فراوانی آن، متناسب با اوضاع اجتماعی است. اگر در جامعه جوی ایجاد شود که خشونت ستیزی رسم شود، حتی قوانین جزایی دستگاه قضا نیز مورد تردید قرار خواهد گرفت. می گویند: مگر اسلام می تواند دینی خشونتی باشد؛ یا به تعابیر دیگر. ناگهان می بینید که در موضوع مهدویّت نیز این شبهه بیش تر اوج می گیرد و رشد می یابد که امام زمان که دو سوم مردم دنیا را می کشد؛ حتی برای این مطلب، به روایات استناد می کنند.
قرآن، داستان ذوالقرنین را در سوره کهف، آیات 83 تا 98 بیان کرده و برای او ویژگیهایی را بر شمرده است. مفسران در این که ذوالقرنین کیست؟! اختلافنظر دارند; برخی او را اسکندر مقدونی و عدهای او را "شین هوانک تی" و... دانستهاند و هر یک کوشیدهاند تا این ویژگیهای قرآنی را به آنها تطبیق دهند; امّا نظری را که علامه طباطبایی;، آیةالله مکارم شیرازی، و... محتملالصدق میدانند، این است که ذوالقرنین همان کورش کبیر، پادشاه هخامنشی است. قرینههایی که ایشان برای تأیید نظر خود میآورند از این قرار است: 1. ذوالقرنین شخصیتی است که خداوند به او تمکن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت کورش که بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ را تأسیس کرده است، توافق دارد. 2. ذوالقرنین مطرح شده در قرآن خداشناس و موحد است و کورش هم خداشناس و یکتاپرست بوده است و معقولترین تاریخی که برای ظهور زرتشت یاد میشود، بین قرن ششم پیش از میلاد با تاریخ حیات کورش توافق دارد. 3. ذوالقرنین سفر یا لشکرکشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این با لشکرکشی کورش به سیری در آسیای صغیر و تسخیر آن سرزمین انطباق دارد. 4. ذوالقرنین سفر یا لشکرکشی به شرق یا مشرق خورشید داشته است و این با لشکرکشی کورش به جنوب شرقی و (مکران و سیستان) و شمالشرقی (حدود بلخ) انطباق دارد. 5. ذوالقرنین با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن کورش به سمت شمال و نبرد با اقوام وحشی "سکا" که به عبارتی همان یأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در این جا کورش اقوام وحشی را عقب میراند و در معبر داریال سدّی با آهن و مس میسازد که هنوز بقایای این سد برپاست.(ر.ک: داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان، حسین فعال عراقی، ج 1، ص 447، نشر سبحان، و نیز: مجله بینات، ش 14، ص 105.) بعضی معتقدند نامگذاری ذوالقرنین به این نام به خاطر آن است که او به شرق و غرب عالم که عرب از آن تعبیر به قرنیالشمس (دو شاخ آفتاب) میکند، رسید. عدهای هم میگویند: در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد. برخی نیز عقیده دارند که او تاج مخصوصی داشت که دارای دو شاخ بود. بنابراین مسأله شاخ داشتن ذوالقرنین به احتمالات مذکور تفسیر شده است.
(برای آگاهی بیشتر ر.ک: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی;، ج 13، ص 355 ـ 364، مؤسسه اعلمی بیروت / تفسیر نمونه، آیةالله مکارم شیرازی و دیگران، ج 12، ص 150 ـ 532، دارالکتب الاسلامیة.)
پایگاه پرسمان قرآنی
1- هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز کار همیشگى آن بزرگواران نبوده است.
2- هزار رکعت نماز خواندن در شبانه روز همه وقت را نمى گیرد، بلکه وقت بسیارى براى خوراک، استراحت و... باقى مى ماند؛ خصوصاً اگر در نماز فقط حمد خوانده شود. زیرا در نمازهاى مستحبى حمد کافى است و نیازى به خواندن سوره نمى باشد. و به واجبات نماز اکتفا شود.
در یک حساب و کتاب ساده ، همان طور که گفته شد در نماز های مستحبی خواندن سوره نیازی نیست و گفتن یک سبحان الله کفایت میکنه و در سلام (حتی قسمت پایانی سلام) کفایت میکند که هر 2 رکعت روی هم حدودا 1 دقیقه وقت می گیرد و با حساب 10 ثانیه استراحت بین هر نماز حدود 10 ساعت بیشتر برای خواندن 1000 رکعت نماز طول نمی شکد.
پس این کار از نظر عقلی مشکلی ندارد و ممکن است.
3- نمازه های نافله و مستحبی را می توان در حال راه رفتن هم خواند و رکوع و سجود را با اشاره انجام داد .
در این صورت در حال طی کردن مسیر خانه تا مسجد یا خانه تا محل کار چندیدن رکعت نماز نافله می توان خواند.
4- عده اى از علما نیز این کار را انجام مىدادهاند. به عنوان نمونه علامه امینی برای اثبات این موضوع و خاموش کردن افرادی که این سخنان را میگفتند 3 شب در حرم امام رضا هر شب 1000 رکعت نماز خواندند و اثبات کردند که میشود.(الغدیر، علامه امینی، ص 30.)
به نام خدا
شکی نیست که نگاه سرآغاز لغزش و گاه سقوط و انحراف است. ممکن نیست کسی نگاه خود را کنترل نکند اما موفق به «مهار نفس و شهوت» بشود، زیرا پس از دیدن «میل و هوس» تحریک میشود.
بنابراین اولین قدم اساسی و عملی در کنترل میل و هوس ـ به خصوص برای مرد ـ مراقبت از نگاه است. اسلام دستور داده که اگر کسی به طور غیر ارادی چشمش به نامحرم افتاد، از نگاه مجدد که مسلّماً عمدی و آلوده است بپرهیزد، حتی چهره طرف مقابل را در ذهن خود تداعی نکند و از هر گونه فکر و خیال وسوسهانگیز خودداری نماید.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «نگاه به نامحرم تیری زهرآلود از ناحیه شیطان است. هر کس از ترس خدا آن را ترک گوید، خدا به او ایمانی میدهد که شیرینیاش را در دل احساس کند».(1)
براى کنترل نگاه از گناه راهکارهایى وجود دارد که مهمترین آنها عبارتند از:
1- خداباورى: اعتقاد به خدا و یقین داشتن به این که انسان در محضر او است و خدا ناظر بر تمام احوال و درون آدمى است، به انسان کمک مىکند نگاه خود را کنترل نماید. امام صادق(ع) مىفرماید: «فروبستن چشم از گناه میسّر نیست مگر این که انسان عظمت و جلال پروردگار را در قلبش دیده باشد».
از امام على(ع) سؤال شد: توانایى بر کنترل چشم چگونه حاصل مىشود؟ فرمود: «این که خود را تحت قلمرو سلطان آگاه از همه مسائل بدانى و تسلیم او باشى».(2)
2- توجه به آثار فروبستن چشم: اگر انسان بداند کنترل نگاه چه آثار و برکاتى دارد، قطعاً به ادامه آن تشویق خواهد شد. آثار و فوائدى که بر چشم پوشى مترتب است، عبارتند از:
أ) راحتى دل: کسى که چشمش را فرو بندد، دلش را آرام کرده است.
با چشم چرانى انسان احساس آرامش نمىکند، زیرا آنچه دیده میبیند، دل به سوی آن روان میشود.
زدست دیده و دل هر دو فریاد هر آن چه دیده بیند، دل کند یاد
امیرمؤمنان(ع) مىفرماید: «کسى که چشمش را فرو بندد، دل را آسوده کند».(3)
احساسات و غرایز شهوانى تمام نشدنى و سیرىناپذیر است و نفس اماره انسان را به بدى و زشتى هر چه بیشتر وادار مىکند.
امام على(ع) مىفرماید: «کسى که چشم فرو بندد، دلش را صفا داده است».(4)
ب) کشف حقایق: رسول اکرم(ص) مىفرماید: «چشمتان را فرو بندید تا شگفتیها را ببینید».(5)
ج) شیرینى عبادت را حس کردن: پیامبر مىفرماید: «مسلمانى چشم خود را از زن نامحرم فرو نمىبندد مگر آن که خداوند شیرینى عبادتش را در دل او ایجاد مىکند».(6)
د) تزویج حور العین: امام صادق(ع) مىفرماید: «کسى که نگاهش به زن نامحرمى بیفتد، پس چشمش را به سوى آسمان افکند و یا نگاهش را فرو بندد، خداوند حورالعین را به ازدواج او در مىآورد».(7)
3- توجه به پیامدهای چشم چرانى: کسى که بداند چشم چرانى چه پیامدهاى ناگوارى دارد، قطعاً به ضرر خود اقدام نخواهد کرد و نگاهش را کنتزل خواهد کرد.
چشم چرانى، زاینده گناهان و از ترفندهاى شیطان است. امام علی(ع) مىفرماید: «چشمها کمینگاه شیطان است».(8)
به نظر کارشناسان، چشمچرانى منشأ عوارضى چون دشوارى تنفس، درد اطراف قلب، تپش قلب، ضعف و خستگى عمومى، سردرد، بى قرارى و خستگى فکرى است. (9) پس چشم چرانى عوارض جسمانى و روحى بسیارى دارد که شناخت این امور در درمان چشم چرانى مؤثر است. کسى که خواهان روانى شاد و آرام است، باید از این عادت دست بردارد.
رسول اکرم(ص) مىفرماید: «کسى که چشمش را از حرام پر کند، خداوند روز قیامت چشمش را از آتش پر خواهد کرد، مگر آن که توبه کند و برگردد».(10)
در روایت دیگر مىفرماید: «نگاه تیرى از تیرهاى مسموم شیطان است».(11)
حضرت مسیح(ع) فرمود: «از نگاه به نامحرم بپرهیزید که بذر شهوت و رشد دهنده فسق است».(12)
4- راندن افکار شیطانى: براى کنترل نگاه، باید اندیشه را از نفوذ افکار شیطانى دور نگه داشت، زیرا گام نخست در انحراف، فکر کردن درباره آن است. امام على(ع) مىفرماید: «کسى که در باره گناه بسیار بیندیشد، سرانجام به آن کشیده خواهد شد».(13)
5- پرهیز از عوامل تحریکزا: تخیّلات تحریک کننده، رفت و آمد در جاهایى که نامحرم است، گفت و گو با نامحرم، دیدن فیلمها و عکسهاى مبتذل، زمینه را براى چشم چرانى فراهم مىکند.
6- دقت در دوستیابى: بررسىها نشان مىدهد که نوجوانان، اوّلین قدمهاى انحراف و تباهى را به کمک دوستان ناباب برداشته، سپس در سراشیبى سقوط قرار گرفتهاند.(14) آلودگى و انحراف، به سرعت از طریق دوستان نا اهل به افراد پاک و سالم سرایت مىکند و چشم چرانى از این قاعده مستثنا نیست.
امام على(ع) مىفرماید: «از معاشرت با مردم فاسد بپرهیز که طبیعت تو، ناخودآگاه ناپاکى را از طبع آنها دریافت مىکند».(15)
7- ازدواج: یکى از راههاى مؤثر در کنترل نگاه، ارضاى صحیح غریزه جنسى از طریق ازدواج است. رسول خدا(ص) مىفرماید: «اى گروه جوانان! هر یک از شما که قدرت ازدواج دارد، حتماً اقدام کند، زیرا این بهترین وسیله است که چشم را از نگاههاى آلوده و عورت را از بى عفتى نگه میدارد».(16)
8- تقویت اراده: چشم چرانى اگر به صورت عادت در آمده باشد، همچون ویژگیهای طبیعى و ذاتى، دامنه دار و پر نفوذ مى گردد و به صورت طبیعت دوم در مىآید. در این حال رهایى از این عادت ناپسند، نیاز به تصمیم و عزمى راسخ دارد. آن چه در شروع کار مهمّ است، خواستن و انگیزه داشتن است. براى مبارزه با چشم چرانى باید دو کار انجام گیرد:
الف) به خواسته نفس پاسخ مثبت داده نشود،
ب) عادت پسندیدهاى جایگزین گردد و خود را به کارهاى پسندیده مانند مطالعه کتاب و ورزش مشغول سازد.
پىنوشتها:
1ـ بحار الانوار، ج 104، ص 38.
2ـ همان، ج 101، ص 41.
3ـ مستدرک الوسائل، ج 4، ص 268.
4ـ میزان الحکمة، ج 4، ص 3289.
5ـ بحارالأنوار، ج 101، ص 42.
6ـ میزان الحکمة، ج 4، ص 3292.
7. همان.
8ـ همان، ص 3288، ح 20244.
9ـ دکتر پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر، ج 16، ص 22.
10 ـ بحارالأنوار، ج 73، ص 334.
11 ـ همان، ج 101، ص 38.
12ـ همان، ص 42.
13ـ غررالحکم، ج 5، ص 321.
14ـ محمد على سادات، راهنماى پدران و مادران، ج 1، ص 99.
15ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 272.
16ـ مکارم الاخلاق، ص 10.