تکرار لغت ذوالنون در قرآن

لغت ذوالنون, نام یکی از پیامبران, در قرآن ۱ بار در آیات زیر تکرار شده است
سوره ۲۱, آیه ۸۷

و ذوالنون را [یاد کن] آنگاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم تا در [دل] تاریکیها ندا درداد که معبودى جز تو نیست منزهى تو راستى که من از ستمکاران بودم

    

عشق خداوند به بندگانش بر طبق آیات قرآن

قرآن, سوره ۳, آیات ۳۱ و ۳۲

“بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است”
“بگو خدا و پیامبر [او] را اطاعت کنید پس اگر رویگردان شدند قطعا خداوند کافران را دوست ندارد”

تصویری که از خداوند در قرآن مجید رسم شده است , متفاوت با تصویری است که بعضی ادیان بزرگ دیگر نمایش می دهند. بر طبق نظر مسلمانان, رفتار خداوند مجموعه ای است از عشق و محبت به انسانهای خوب و ابراز انزجار از انسانهای بد. به این موضوع حداقل در چهل آیه از آیات قرآن بر مبنای تصویری روشن از انسانهای خوب و بد اشاره شده است. هدف این مقاله این است که این تصویر از انسانهایی که خداوند آنها را دوست دارد برمبنای آیاتی از قرآن تصویر شود.

همانطور که در دو آیه بالا به آن اشاره شده است, قدم اول برای دریافت عشق خداوند, دنبال کردن مسیری است که پیامبرانش به ما نشان داده اند. این زیباترین تصویری است که می توان از عشق دو طرفه خالق و مخلوق ترسیم کرد. اگر خداوند را دوست دارید, قرآن شما را راهنمایی می کند تا خود را آماده دریافت عشق خداوند بکنید. ولی در عین حال به این موضوع نیز اشاره شده است که اگر از راه راستی که پیامبران نشان داده اند پیروی نکنید, مشمول عشق خداوند نخواهید شد.ش

این موضوع, احتیاج به توضیحات بیشتری دارد تا منظور قرآن از راه درست و خصایل انسانهای خوب آشکار شود. شاید بتوان گفت که بارزترین مشخصه انسانهای خوب که در پنج آیه (۲:۱۹۵, ۳:۱۳۴, ۳:۱۴۸, ۵:۱۳ و ۵:۹۳) از آیات قرآن به آن اشاره شده است,نیکوکاری نسبت به بقیه انسانهاست. نیکوکاری می تواند کمک به انسانهای فقیر, حمایت از یتیمان و یا حتی احترام به پدر و مادر باشد.ش

علاوه بر این, بر طبق قرآن, انسانهایی که خداوند دوستشان دارد انسانهایی هستند که:ش

از خود در برابر گناه محافظت می کنند (۳:۷۶, ۹:۴, ۹:۷)ش
منصفانه قضاوت می کنند (۵:۴۲, ۴۹:۹, ۶۰:۸)ش
در راه خدا تلاش و مجاهده می کنند (۶۱:۴)ش
خود را برای خداوند خالص می کنند (۲:۲۲۲, ۹:۱۰۸)ش
از کارهای بد توبه می کنند (۲:۲۲۲)ش
به خداوند توکل می کنند (۳:۱۵۹)ش
و در برابرمشکلات صبور هستند (۳:۱۴۶) ش

از سویی دیگر, خداوند فردی را دوست ندارد که:ش

به او معتقد نباشد (۳:۳۲, ۳۰:۴۵)ش
متکبر باشد (۱۶:۲۳, ۴:۳۶, ۳۱:۱۸, ۵۷:۲۳)ش
به دیگران بدی کند (۳:۵۷, ۳:۱۴۰, ۴۲:۴۰)ش
ناسپاس باشد (۲:۲۷۶, ۲۲:۳۸)ش
تجاوزکار باشد (۲:۱۹۰, ۵:۸۷, ۷:۵۵)ش
اسرافکار باشد (۶:۱۴۱, ۷:۳۱)ش
دیگران را گمراه کند (۲:۲۰۵, ۵:۶۴, ۲۸:۷۷)ش
عهد و پیمانش را بشکند (۸:۵۸, ۴:۱۰۷)ش
وبه داشتن مال و ثروت شادی کند (۲۸:۷۶)ش

قرآن و درس نفاق شناسی

قران و خدا

بحث آسیب شناسی نفاق فراتر از مباحث سیاسی است که تحلیل آن چون کلیدی، راهگشای بسیاری از مباحث است.

چطور می شود انسان هایی با سابقه ی بسیار درخشان، که برای تحقق یک سری اصول و مبانی حتی با فداکاری های جانی و مالی قابل تقدیر، برای محقق شدن شعار هایی آرمانی و ارزشی تلاش کنند اما به تدریج چنان تغییر ماهیت داده که در جهت عکس آن آرمان ها هم سخن می گویند و هم عمل می کنند؟ در تاریخ اسلام، بسیارند کسانی که در سطح معنوی به درجات خیلی بالایی رسیدند، کراماتی پیدا کردند، به بخشی از مفاهیم الهی واقف شدند اما پس از مدتی چنان دنیا زده شدند که از آن مقامات سقوط کردند؛ افرادی چون «بلعم باعور» که قرآن تعبیر «اخلد الی الارض» را در مورد او بکار می برد.

با توجه به آیات 175 و 176 سوره اعراف و آیه 5 سوره جمعه، قرآن در مورد افرادی که با وجود رسیدن به مقامات معنوی، دنیا زده می شود و به دنبال قدرت، ثروت و شهرت می روند؛ تخریب نموده و تعبیر الاغی که حامل کتاب است و سگ هاری که زبانش بیرون افتاده را در موردشان بکار می برد. «و بخوان بر این مردم حکایت آن کس (بلعم باعور) را که ما آیات خود را به عطا کردیم و او از آن آیات بیرون رفت و شیطان او را تعقیب کرد تا از گمراهان عالم گردید و اگر می خواستیم به آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم، لیکن او به زمین چسبید و پیرو هوای نفس گردید، و در این صورت حکایت حال او به سگی ماند که اگر به او حمله کنی و یا او را به حال خود واگذاری به عوعو زبان کشد. این است مثل مردمی که آیات ما را بعد از علم به آن تکذیب کردند. پس این حکایت را بگو، باشد که به فکر آیند» یا «وصف حال آنان که علم تورات بر آنها نهاده شد ولی آن را حمل نکردند در مثل به الاغی ماند که بار کتابها را بر پشت کشد و از آن هیچ نفهمد و بهره نبرد...». در اسلام هم بودند کسانی که زمانی جز مجاهدین بودند سابقه جبهه داشتند از اصحاب پیامبر بودند ولی پس از مدتی علیه اسلام عمل کردند.

اشخاصی چون ابن ملجم و شمر که هر دو سابقه رزمندگی در جبهه اسلام را دارند، جز کفار نبودند که بعد ها قاتل علی بن ابی طالب و سید الشهدا (علیهم السلام) شدند.

هرچند قرآن خواندن اکثر ما از باب تفال و تبرک است اما قرآن «فیه شفا للناس» است که علاج دردهای فردی اجتماعی ما در آن است، یکی از این بیماری ها، بیماری دوچهرگی است. درد نفاق.

نفاق یعنی شکاف اخلاقی درون شخصیتی، شکاف اعتقادی فکری، شکاف بین ظاهر و باطن، فاصله بین آنچه هستیم و آنچه می نمائیم، که بعد اخلاقی فردی آن ابعاد سیاسی اجتماعی می گیرد و علاج آن به تعبیر امام(ره) خود را در محضر خدا دیدن است.

امیرالمومنین(ع) نسبت به منافق می فرماید: منافقین هم خود گمراه می شوند و هم بخشی از جامعه را هم گمراه می کنند هم خود می لغزند و هم دیگران را می لغزانند

ریشه ی نفاق سیاسی اجتماعی، نفاق فردی و اخلاقی است و نفاق سیاسی اجتماعی یعنی خط عوام فریبی، تظاهر به شعار های دینی و انقلابی و در عین حال خلاف اون مسیر حرکت کردن، نوعی عوام فریبی و برخورد ابزاری با دین و به تعبیر قرآن «یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم» چیزی که به زبان می گوید، قلباً معتقد به آن نیستند.

خصیصه های منافق با توجه به روایتی از پیامبر(ص) «عالمٌ لسان» و «یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون»، کسانی که با زبانی عوام فریبانه حرف های زیبا می زنند ولی در مواضع سیاسی اجتماعی خود خلاف آن رفتار می کنند؛ است که خداوند در افشا منافق در آیه 179 سوره ی آل عمران می فرماید: «خداوند هرگز مومنان را بدین حال کنونی که بر آنید وانگذارد تا آنکه (با آزمایش خود) بدسرشت را از پاک گوهر جدا کند...» طبق این آیه منافق بالاخره رسوا می شود و همیشه نمی توانند چهره ی خبیث خود را مخفی نگه دارند «...حتی یمیز الخبیث من الطیب» سنت الهی است.

منافق

با توجه به آیه 137 سوره ی نسا رفتار کسانی را که ابتدا مومن اند ولی پس از مدتی تغییر ایدئولوژی داده و آن را مخفی می کنند، حتی کسانی که در زمان شاه به نام خدا وارد مبارزه شدند یا سازمان هایی که به نام جهاد وارد صحنه شدند، شهید دادند، زندان رفتند، شکنجه شدند، تبعید شدند، بعضی ها تا حد مرجعیت هم بالا رفتند، مرجع تقلید بودند، اما پس از مدتی تغییر ماهیت دادند و بعضا با دشمنان انقلاب و مردم همکاری کردند؛ تاویل این آیه است که «ان الذین ءامنوا ثم کفروا ثم ءامنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم ولا لیهدیهم سبیلا؛ کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگر بار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها! را نخواهد بخشید، و آنها! را به راه (راست) هدایت نخواهد کرد.»

چرایی این موضوع وجود شکاف های عمیق تئوریک و نظری در باطن این افراد که ذهنشان آلوده به مفاهیم غیر اسلامی است یا شکاف های روحی اعتقادی ایمانی که شخص گاهی مذهبی می شود گاهی سکولار، شخصی که 30 سال شعار دین و مذهب و جهاد و شهادت زده تبدیل می شود به موجودی خطرناک و وحشی که درست مثل دشمنان انقلاب با همان ادبیات با همان منش به جنگ انقلاب می آید.

کسانی که بعد از انقلاب به مخالفت امام پرداختند همه ضد انقلاب و کافر و سلطنت طلب و لامذهب نبودند بعضا چهره های انقلابی بودند که بین خدا و دنیا شکاف فکری داشتند.

امیرالمومنین(ع) نسبت به منافق می فرماید: منافقین هم خود گمراه می شوند و هم بخشی از جامعه را هم گمراه می کنند هم خود می لغزند و هم دیگران را می لغزانند.

در قرآن 35 بار کلمه نفاق ذکر شده است افزود: 34 مورد آن در سوره های مدنی است چون مسلمانان در مدینه صاحب قدرت و حکومت بودند و زمینه نفاق هم در چنین شرایطی بالفعل است.

منافق به سرعت رنگ عوض می کند، گاهی از در شرع وارد می شوند گاهی از در کفر، زمانی که گفتمان دینی حاکم می شود اینها رنگ مذهبی به خود می گیرند زمانی که گفتمان سکولار حاکم می شود، اینها سکولار دوآتشه می شوند.

_منافقین با اینکه در جبهه مسلمین اند اما قلب هایشان با کفار است و آنها را به ولایت و دوستی می گیرند«الذین یتخذون الکفرین اولیاء من دون المومنین ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا؛ آن گروه که کافران را دوست گیرند و مومنان را ترک گویند، آیا نزد کافرانعزت می طلبند؟ عزت همه نزد خداست 139 سوره نسا ».

_جریان نفاق کسانی هستند بین مومنین، بین انقلابیون اما پنهانی قلب شان با دشمن است و با آنها رابطه دارند با آنها هماهنگ عمل می کنند و مصادیق آن بسیار زیاد است چه در زمان صدر اسلام، چه اکنون.

_وقتی با کفار خلوت کنند گویند ما با شمائیم«و اذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلوا الی شیطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزءون؛ و چون به اهل ایمان برسند، گویند: ما ایمان آوردیم و وقتی با شیاطین خود خلوت کنند، گویند ما با شمائیم، جز این نیست که مومنان را مسخره می کنیم 14 سوره بقره ».

گروهی منافق را که دلهایشان ناپاک است خواهی دید که در راه دوستی ایشان می شتابند و می گویند: ما از آن می ترسیم که در گردش روزگار مبادا آسیبی از آنها به ما رسد؛ باشد که خدا فتحی پیش آوردو یا امر دیگر از طرف خود تا منافقان از آنچه به نفاق در دل نهان کردند سخت پشیمان شوند52 سوره مائده»

برای آنکه مومنین را راضی کنند قسم می خورند «یحلفون لکم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا یرضی عن القوم الفسقین؛ برای شما قسم یاد می‏کردند، تا از آنها راضی شوید; اگر شما از آنها راضی شوید، خداوند (هرگز) از جمعیتش فاسقان راضی نخواهد شد!96 سوره توبه».

_منافقین قلبی مریض دارند وقتی به ایشان گفته شوند موضع خود را در برابر کفار روشن کنید، دلهایشان به آنها متمایل است و می گویند ما نباید هیچ کسی را از دست بدهیم باید با همه رابطه ی خوبی داشته باشیم حتی با جریان های مخالف انقلاب «فتری الذین فی قلوبهم مرض یسرعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائره فعسی الله ان یاتی بالفتح او امر من عنده فیصبحوا علی ما اسروا فی انفسهم ندمین؛ گروهی منافق را که دلهایشان ناپاک است خواهی دید که در راه دوستی ایشان می شتابند و می گویند: ما از آن می ترسیم که در گردش روزگار مبادا آسیبی از آنها به ما رسد؛ باشد که خدا فتحی پیش آوردو یا امر دیگر از طرف خود تا منافقان از آنچه به نفاق در دل نهان کردند سخت پشیمان شوند52 سوره مائده».

_منافق به خداوند سوء ظن دارد و خداوند آنها را به همان عذابی دچار می کند که آنها به خاطر چنین بلا هایی حاضر نبودند از دشمنان برائت بجویند «و یعذب المنفقین و المنفقت و المشرکین و المشرکت الظانین بالله ظن السوء علیهم دائره السوء و غضب الله علیهم و لعنهم و اعد لهم جهنم و ساءت مصیرا؛ و (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد می‏آیند... مجازات کند; (آری) حوادث ناگواری (که برای مؤمنان انتظار می‏طلبیم. تنها) بر خودشان نازل می‏سازیم; خداوند بر آنان، غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته، و جهنم را برای آنان، آماده کرده; که بد سراپرده‏اش است 6 سوره فتح».

قرآن

_منافق به دشمن پیغام دوستی می دهد؛ منافق با وجود تظاهر و ایجاد جنگ روانی ترسوست و در لحظه عمل موش می شوند «و یقول الذین ءامنوا اهولاء الذین اقسموا بالله جهد ایمنهم انهم لمعکم حبطت اعملهم فاصبحوا خسرین؛ و اهل ایمان گویند: آیا اینان هستند که با جدیت و مبالغه بسیار به خدا سوگند یاد می کردند که ما از شما هستیم ؟! اعمالشان باطل گردید و سخت زیانکار شدند53 سوره مائده»

_خداوند منافقینی را که ادعای دین دارند در فتنه ها امتحان می کند تا چهره خود را آشکار کنند«احسب اناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لا یفتنون، آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: ایمان آوردیم، به حال خود رها می‏شوند و آزمایش نخواهند شد؟!؛ و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکذبین؛ ما کسانی را که پیش از آنان، بودند آزمودیم و اینان را نیز امتحان، می کنیم، همانا خداوند دروغگویان و راستگویان را کاملا می شناسد 2 و 3 سوره عنکبوت».

_منافقین مومنان را احمق و نادان می دانند که اینقدر در شعار های خود پایدارند «و اذا قیل لهم ءامنوا کما ءامن الناس قالوا انومن کما ءامن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لکن لا یعلمون؛ و چون به ایشان گفته شود ایمان آورید چنانچه دیگران ایمان آوردند گویند: چگونه ایمان آوریم مانند بی خردان؟! آگاه باشید که اینان خود بی خردند ولی نمی دانند13 سوره بقره»

_منافق در هنگام مبارزه و جهاد با بهانه تراشی شانه خالی می کنند«فرح المخلفون بمقعدهم خلف رسول الله و کرهوا ان یجهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله و قالوا لا تنفروا فی الحر قل ناذ جهنم اشد حرا لو کانوا یفقهون؛ آنهایی که از جهاد در رکاب رسول خدا باز نهاده شدند از این بازماندنشان خوشحالند و مجاهده به مال و جانشان در راه خدا را خوش نداشتند و مومنان را از جهاد منع کرده به آنها گفتند:شما در این هوای سوزان از وطن خود بیرون نروید! آنان را بگو آتش دوزخ بسیار سوزان تر است آگر می فهمیدند81 سوره توبه»؛ «و لا تصل علی احد منهم مات ابده و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون؛ و هیچ گاه به نماز میتآن منافقان حاضر مشوو بر جنازه و قبر آنها به دعا مایست که آنها به خدا و رسولش کافر شدند و در حال فسق و بدکاری مردند84 سوره توبه»

_منافقین دچار تذبذب هستند، اگر مومنین در نبرد پیروز شوند می گویند: برای جهاد توفیق نداشتیم؛ اگر مومنین در نبرد مغلوب شوند زخم زبان می زنند «و لیعلم الذین نافقوا و قیل لهم تعالوا قتلوا فی سبیل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعنکم هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمن یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم والله اعلم بما؛ و تا معلوم کند حال آنان که نفاق و دورویی کردندو چون به آنها گفته شد بیایید در راه خدا جهاد و یا دفاع کنیدعذر آوردند و گفتند که اگر به فنون جنگی دانا بودیم از شما تبعیت نموده و به کارزار می آمدیم اینان به کفر نزدیک ترند تا به ایمان به زبان چیزی اظهار کنند که در دل خلاف آن پنهان داشته اندو خدا بر آنچه پنهان می دارندآگاه تر از خود آنهاست167 سوره آل عمران»

_منافق چنانچه زمینه فراهم شود فورا با جریان کفر همکاری می کند«و لو دخلت علیهم من اقطارها ثم سئلوا الفتنه لاتوها و ما تلبثوا بها الا یسیرا؛ آن منافقان از آن پیش در جنگ احد که اکثر فرار کردندبا خدا عهد محکم بسته بودندکه به جنگ پشت نکنند و از عهد خدا پرسش خواهد شد14 سوره احزاب»

_منافق حقیقتا و قطعی ایمان نمی آورند«ثم کان عقبه الذین اسئوا السوای ان کذبوا بایت الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!10 سوره روم-»

کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز هم ایمان آوردند، و دیگر بار کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، خدا هرگز آنها! را نخواهد بخشید، و آنها! را به راه (راست) هدایت نخواهد کرد

رضای خدا برای منافق مهم نیست، نزد آنان رضای مردم اهمیت دارد در صورتی که رضای خدا و رسول او مهم تر است «یعتذرون الیکم اذا رجعتم الیهم قل لا تعتذروا لن نومن لکم قد نبانا الله من اخبارکم و سیری الله عملکم و رسوله ثم تردون ال علم الغیب و الشهده فینبئکم بما کنتم تعملون، وقتی که شما از جنگ سالم و فاتح به سوی آنها بر می گردید آنها به عذر های بیجا می پردازند به آنها پاسخ ده که ما هرگز به این عذر تراشی ها تصدیق شما نکنیم بی شک خدا حقیقت حال شما را بر ما روشن گردانید...94 سوره توبه»که شان نزول این آیات جدا شدن 80 نفر مسلح از سپاه پیامبر در جریان جنگ تبوک است.

نفاق

_مطابق با قرآن راه شناسایی منافق از مومن نوع رابطه افراد با جریان کفر است در طول 30 سال انقلاب، جنگ احزاب زیادی علیه انقلاب برپا شد جریان هایی علی رغم اختلاف های آشکار علیه انقلاب متحد شدند افزود در مواجهه با این شرایط منافق به وعده های خدا ایمان ندارد «و اذ یقول المنفقون و الذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا؛ و نیز در آن هنگام منافقان و آنان که در دلهاشان مرضی بود با یکدیگر می گفتند: آن وعده فتح و نصرتی که خدا و رسول به ما وعده دادند غرور و فریبی بیش نبود12 سوره احزاب»

_منافق از شهادت و مرگ می ترسد و پیروزی را فقط پیروزی مادی می دانند در حالی که قرآن در نبرد با کفار دو پیروزی را برای مومنان متصور است یا شکست کفار یا شهادت در راه خدا«ثم انزل علیکم من بعد الغم امنه نعاسا یغشی طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجهلیه یقولون هل لنا من الامر شیء ما قتلنا ههنا قل لو منتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم والله علیمبذات الصدور؛ ... و گروهی هنوز در در غم جان خود بودند و از روی نادانی به خدا گمان ناحق می برند و می گفتند: آیا ممکن استما را قدرتی بدست آید؟ بگو تنها خداست که بر عالم هستی فرمانرواست؛ منافقان خیالات باطل خود را که در دل می پرورندبا تو اظهار نمی دارند و با خود می گویند: اگر ما را قدرت و پیروزی بود شکست نمی خوردیم و در اینجا کشته نمی شدیم، بگو اگر در خانه هایخود هم بودید باز کسانی که سرنوشت آنها شهادت و کشته شدن است از خانه ها به پای خود به قتلگاه بیرون می آمدند، تا خدا آنچه در سینه دارید بیازمایدو آنچه در دل داریدپاک و خالص گرداند و خدا از راز درون سینه ها آگاه است154 سوره آل عمران»

_منافق حتی خدا را هم می خواهد فریب دهد«ان المنفقین یخدعون الله و هو خداعهم و اذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یرآءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا؛ همانا منافقان با خدا مکرو حیله می کنند و خداوندنیز با آنان مکر می کند و چون به نماز آیندبا حال بی میلی و کسالت نماز کنندو برای ریاکاری آیند و ذکر خدا را جز اندک نکنند142سوره نسا»

_منافقین اگر کارهای نیکی نیز انجام دهند چون خالص نبوده خداوند آنها را نیز باطل می گرداند و تعبیر سراب را در مورد اعمال آنان بکار می برد«و منهم الذین یوذون النبی و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یومن بالله و یومن للمومنین و رحمه للذین ءامنوا ونکم و الذین یوذون رسول الله لهم عذاب الیم؛ و بعضی از منافقان هستند که دائم پیامبر را می آزارند و می گویند او شخص ساده و زود باوری است، بگو زودباوری او لطفی به نفع شماست که به خدا ایمان آورده و به مومنان هم اطمینان داردو برای مومنان حقیقی وجودش رحمت است و برای آنها که رسول را آزار دهند عذابی دردناک مهیاست61سوره توبه».

 

منبع: پایگاه فاطمیون

جهرمی زاده- گروه دین و اندیشه تبیان

 

قرآن شناسی

 بسم الله الرحمن الرحیم 

هر پیامبری برای اثبات پیامبری خود معجزه یا معجزاتی داشته است. واژه «معجزه» به معنی: "ناتوان کننده" است. و به معجزات انبیاء به این خاطر معجزه اطلاق شده که "دیگران نمی توانسته اند مانند آن انجام بدهند و شکست می خورده اند. نوع معجزه یا معجزات هر پیامبری به شرایط دوران وی بستگی داشته است. مثلاً دوران حضرت صالح مردم کوه می تراشیده اند و در آن ساختمان می ساخته اند. به این خاطر معجزه وی  شکافتن کوه و درآوردن شترِ زنده از آن بوده است. دوران حضرت سـلـیـمـان عصر آهنگری و ریخته گری بوده است. به این خاطر یکی از معجزات حضرت سلیمان کار با آهـن بوده است. وی آهن را بدون اینکه حرارت بدهـد ذوب می کرده و بدون اینکه قالب ریزی کند اسباب و وسایل و قطعات ظریف و پیچیده می ساخته است (یعنی با دست آنها را شکل می داده است). موسی در دوران سحر زندگی می کرده است. و معجزات وی متناسب با کار ساحران بوده است. مثلاً چوب را اژدها می کرده یا از زمین چشمه جاری می کرده است. دوران حضرت عیسی عصر پزشکی بوده است. به این خاطر معجزات وی در کادر مسائل پزشکی بوده است. وی نابینا را با یک لمس بینا می کرده، و بیماری پیسی مادرزادی را با یک لمس شفا می داده، و مرده را زنده می کرده است. دوران حضرت محمد (کـه بعد از وی نیز شامل می شود) عصر علم و ادبیات بوده است. به این خاطر معجزه وی در زمینه علم و ادبیات بـوده است. و اولین واژه ای که بر محمد نازل شده نیز واژه «اِقرأ» بوده است که فعل امر از قرائت است. قرائت در اصل بمعنی: "بترتیب چیدن و پیش رفتن" است. در معنی دوم خود از جمله بمعـنی: "خواندن" بکار رفته است (که در خواندن حروف و واژه ها بترتیب چیده می شوند). و قرائت نیز بطور ضمنی و تلـویحی و توضیحی به معنی: " آموختن، مطالعه کن، با سواد شدن"، و مفاهیمی از این قبیل بکار رفته است (چنانکه در زبان فارسی نیز چنین است. یعنی وقتی می خواهیم به کسی بگوئیم: با سواد شو، با فرهنگ شو، بیاموز، تحصیل کن، و مواردی از این قبیل، می گوئیم بخوان!). بنابر این اولین واژه ای کـه به محمد وحی شده نیز مربوط به علم و ادبیات بوده است.

 و "معجزه" بودن قرآن به این معنی است که کسی نمی تواند کتابـی مانند آن بنویسد. یعنی علومی که در قرآن آمده ارتباطی به سواد خواندن و نوشتن داشتن یا نابغه بودنِ ندارد، که یک یا چند  نفر باسواد یا نابغه بتوانند بنشینند و مانند آن بنویسند،  بلکه علوم آن یا تلسکوپی است یا میکـروسکوپی، یا برای رسیدن به آنها نیاز به فرستادن زیر دریائی دراعماق چند کیلومتری اقیانوسها است، یا نیاز به داشتن هواپیما و پرواز نمودن است، و یا سایر دستگاههای دیگرِ امروزی، و یا نیاز به داشتن انبوهی از اطلاعات علمی امروزی که غالباً با دستگاه و در آزمایشگاهها بدست آمده اند می باشد.

البته کمی از علومی که در رده نظریه پردازیهای بشر است نیز در قرآن وجود دارد که برای تصحیح اندیشه های مسلمانان و دور کردن آنها از نظریه های نادرست آن روز بوده است. ولی باز هم گفته شدن آنها از طرف قرآن و از طرف انسان دقیقاً یکی نیست. مثلاً کسی که گـفـت زمین به دور خورشید می گردد بر این مبنی این حرف را زد کـه با تلسکوپ دید که سیاره زهره بدور خورشید می گردد نه بدور زمین. و یا کسی که گفت خشکی های زمین از هم جدا و دور شده بر این مبنی این نظر را داد که نقشه زمین را در دست داشت و دید که قاره ها تقریباً به هم منطبق هستند. ولی قرآن که در سوره زُمر گفته زمین حرکت می کند یا خشکی های زمین از هم دور برده شده، هیچ زمینه ای برای گفتن آن در 1400 سال پیش وجود نداشته است.

صالح غلامی

 17ـ10ـ1380 استکهـلـم

ویـژگـیـهـای قـرآن

واژه «قـُرآن» از مصدر «قـرء» می آیـد و خود نیز  هـم مـصـدر می باشـد. به مـعـنی: "بترتیب چیدن و پیش رفـتن". بعـد به خواندن (از روخوانی) اطـلاق شـده، چـون در وضعـیـت مـزبـور خوانـنده حروف و واژه ها را بترتیب می چیند و پیش می رود. قـرآن به معنی اسمی به معنی: "خواندنی ـــ از رو خـوانـی، و  به نـظـم و ترتیب چـیـنی" است. قـرآن 1400 سال عـمـر دارد. در مـدت بـیـن 22 الی 23 سال به محمد وحی شده است. وقـتی مـحـمـد آیه یا آیاتی که نازل می شـده اند را بـر دیگـران می خوانده آنـها آنرا بر روی چیزهای مختـلفی که آن زمان برای نوشتن روی آن استفاده می شده می نوشته اند. و برخی نیز آیات را از بر می کرده اند. محل قرار دادن آیات در سوره ها نیز خود محمد مشخص می کرده  است. در زمان محمد قرآن بصورت یک کـتـاب کـه هـمـه آن یکجا جمع بوده باشد وجود نداشته، بلکه دوسال پس از وفات وی برای اولین بار قرآن جمع آوری شده و بصورت یک کتاب درآورده شده است.

از آنجا که محمد آخرین پیامبر است و پس از وی اسلام گسترش پیدا می کـنـد و مـسـلـمانان در شرایط مختلفی خواهند بود، قرآن با ویژه گیهائی پرداخته شده است که بتواند برای همیشه و همه جا مناسب و پاسخگو باشد. ویژگیهای آن از جمله:

ـــــ  آیات محکم و متشابه داشتن آن است.

ـــــ  مـنسوخ شدن آیات آن است.

ـــــ  تـفـسیر و تأویل و تبیین شدنِ آیات آن است.

ـــــ راهـهای متنوعی برای رستگاری ارائه دادنِ آن است. (که عـمـدتا موارد سه گانه هستند).

ـــــ  حروف و واژه های آن حساب شده و قانونمند بکار برده شده اند.

هر کدام از این موارد را بطور فـشرده بررسی می کنیم:

آیات محکم و متشابه 

آل عمران 7: «هُـوَ الـَّذی اَنـْزَلَ عَـلَـیْکَ الْکِتابَ مِنـْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُـنَّ اُمُّ الْکِتابِ وَ اُخَـرُ مُتـَشابِهاتٌ. فـَمـّا الـَّذیـنَ فـی قـُلـُوبـِهِـمْ زَیْـغٌ فـَیَـتـَّبـِعُـونَ مـا تـشـابَـهَ مِـنـْهُ اِبـْتِـغـاءَ الْـفِـتـْـنـَةِ و ابْـتِـغـاءَ تـَأویـلِـهِ. وَ مـا یَـعْـلـَمُ تـأویـلِـهِ اِلاّ اللهُ و الرّاسِخوُنَ فی الْعِـلْـمِ یَـقـُولُـونَ آمَنـّا بـِهِ کُـلٌّ مِنْ عِـنْـدِ ربِّـنـا».

«این خداست که قرآن را بر تـو نازل نـمـود. برخی از آیات آن محکم هسـتـنـد که آنها اصل این کتاب می باشند و بـقـیه متشابه. و امّا افرادی که مسائلی در دل دارند همیشه به متشابهات آن استناد می کنند، کـه بـرخی از مـوضـع مسئله سازی این کار را می کنند و برخی نیز از موضع ارتـبـاط دادن آیات بـه مـسائل مربوط به آنها! در حالیکه ارتباط  آیات با مسائل فقط خـدا می داند و انـدیـشـمـنـدانی می دانـنـد کـه می گـویند: ما به تمامیت آن ایمان داریم، محکم و متشابه آن همه حرف خداست».

واژه «مُحْکـَم» به معنی: "ثابت، پابـرجا، استوار، خلل ناپذیر" و مـواردی از این قبیل است. و واژه «مُـتـَشـابـِه»: در لغت در اصل به معنی: "چیزی است که با چیز دیگری همانند نمائی و همگون نمائی می کند" (یعنی هـمانـنـدیـها و همگونیهائی زیادی را با آن دارد). و در معـنی دوم خود بـطور ضمنی و تلویحی به معنی: "چیز مناسب، متناسب، هـمگـون، هـم سـنخ" و غیره بکار رفـته است.

با توجه به معنی واژه های «محکم» و «متشابه»، آیات «مـحـکـم» آیـاتِ "ثابت" هـستند. یعنی: در هـر زمــان و مکـان و شرایطی همچنان بـقــوت خود باقـی هستند. و آیات «متشابه» آیاتِ "مناسب و متناسب" هستند. یعـنی: هـمـیـشه بقـوت خود باقی نیستند بلکه «مناسب و متناسب وضعیت و شرایط خاص فـردی، اجتماعی، تاریخی و غـیره هستند.

در آیه 20 سوره مزمل در رابطه با نحوه بکارگیری قـرآن چنین می خوانیم:

« عَـلِـمَ اَنْ سَـیَـکُـونُ مِـنْـکُـمْ مَـرْضـی، وَ آخَـرُونَ یَـضْـرِبُـونَ فِـی الاَرضِ یَـبْـتـَغـُونَ مِـنْ فَـضْـلِ اللهِ وَ آخَـرُونَ یُـقـاتِـلـوُنَ فی سَـبـیـلِ اللهِ، فـَاقـْرَؤُا ما تـَیَـسَّـرَ مِـنْـهُ».

«خدا می داند کسانی از شماها مریض خواهند شد، کسانی برای امرار معاش خود در مسافرت خواهند بود و کسانی نیز در راه وی در جنگ خـواهـنـد بـود. بـنـابـر ایـن آنچه از قرآن مناسب شما است آنرا  بگیرید».

مثال برای آیه متشابه:

احزاب 58 ـ 60:«وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغـَیْرِ مَا اکْـتَسَـبُوا فَـقـَدِ احْـتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا ــ یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ قُـلْ لِأَزْوَاجِـکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَـلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْـرَفْـنَ فَـلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ــ لَئِنْ لَمْ یَـنْـتَهِ الْمُنَافِـقُـونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَـنّـَکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا».

« و کسانیکه بـه زنان و مردان ایمان آورده بـرای کار ناکرده زخم زبان می زنند، مرتکب تهمت زنی و گناه بزدلانه سنگینی می شوند. ای پیامبر!  به زنـان و دخـتـران خـود و زنـان مــردان ایـمـان آورده بگو بخشی از جلباب خود را روی خود بکشند. این کار بهترین راه بـرای شناخته نشدن و از زخم زبان رنجیده نشدنِ آنها است. خـدا مسائل را بـرای آمرزیدن  شدن فعلاً کنار می گذارد و بیش از استحقاق نـیـز می بخشد. اگر منافـقـیـن و کسـانیکـه مـرض دارند و افراد هرزه  شهر نیز دست برندارند به تو امکان برخورد با آنها را می دهیم، و پس از آن جز تعداد کمی از آنها همسایه تو نخواهند ماند».

این آیات مـربوط به دستشوئی رفـتن افراد در زمانی بوده که عربها دستشوئی را جدا و دور از واحد مسکونی خود درست می کرده اند. وقـتی خانواده محمد و بقـیه ایمان آورندگان به دستشوئی می رفته اند مخالـفـیـن محمد چنانکه آیه مـطرح کرده به ایمان آورندگان تـهـمت و زخم زبان می زنده اند. (مـصدر «اذی» مربوط به آزار دادن با زبان است). آیه به محمد گفـته که به "دختران و زنان خود و زنان ایمان آورندگان" بگوید که بخشی از جلباب خود (جـلـبـاب پـوشـشی اسـت کـه روی پوشش اصلی و رسـمی می پوشـند و لـبـاس سـنتی عربها است. فرق آن با چادر این است که جلباب آستین و دکمه دارد ولی چـادر ندارد) را روی صـورت خود بیندازند تا شناخته نشوند. و با شناخته نشدن از زخم زبان آزرده نمی شوند. (یعنی اگر کسی روی خـود را بپوشاند و دیگران او را در حالـیـکـه نمی شـناسـنـد بـدگـوئی کـنـنـد، او آزرده نمی شـود. چون او می داند که هوچی گرها او را نمی شناسند). و بعـد آیه می گوید: خدا غـفـوز رحیم است. غـفـور یـعـنی: کـسیکه مسئله ای را فعلاً کنار می گذارد تا اینکه بـعـدهـا به آن رسیدگی کند. و رحیم یعنی: کسیکه بیش از استحقاق می بخشد. و «غـفـور رحـیـم» در آیه یعنی اینکه: خدا فعلاً از کـردار کسانیکه دختران و زنان  پیامبر و و زنان ایمان آورندگان را اذیت می کـنـنـد صـرف نظـر می کند تا اگر بعـدها آدمهای درستی شدند این عـمـلـکـردهـای آنـهـا را ببخشد. بعـد نیز در ادامه می گوید: اگر دست برندارند بـه مـحـمـد امـکـان بـرخـورد بـا آنها داده خواهد داد تا جائی که جز تعداد کمی از آنها بـقـیه از همسایگی وی بروند.

این آیات آیات متشابه است. یعنی هـمـیـشه و هـمه جا بقوت خود باقی نیستند، بلکه مربوط به شرایطی است که مـسـلـمانـان مورد اذیت و آزار و تهـمت واقع شوند. (الـبـته اگر مـناسبترین راه برخورد با افـراد هـرزه در آن شرایط همین باشد).

نمـونـه دیگـر بـرای آیـات مـتـشـابـه:

بقره 204ــ 205: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَـوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُـشْـهِـدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَـلْـبِـهِ وَهُـوَ أَلَـدُّ الْخِصَامِ ـــ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الْأَرْضِ لِیُـفْـسِـدَ فِیهَا وَیُهْـلِـکَ الْحَـرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْـفَـسَـادَ.

«در میان مردم افرادی هستند کـه حـرف آنها پیش از رسیدن به حاکـمیت چـشم انسان را می گیرد، خدا آنچه در دل وی می گذرد را می بیند، او کسی است که هـیچ فضا و امکانی را به کسی نخواهد داد ـــ وقـتی به حاکمیت می رسد همه فعالیتهای خود در کشور را بر بی عـدالتی می گـذارد(یعنی برای خود کار می کند) و اقـتصاد و انسانها هر دو را نابود می کـند».

این آیات مـربـوط به زمان انـتخـابـات است. در زمـان محـمـد مـوضـوعـیتی نداشته است. پس از محمد تا به امروز نیز جز گهگاهی در  مدت کوتاهی، اساساً موضوعیت پیدا نکرده است. امروزه نیز در مـیان مسـلـمانان موضوعـیـتی ندارد.

هرگاه جائی انتخابات شد وقـت بکار گرفـتن ایـن آیات است. و منظورِ آیات نرفـتن دنـبال شعر شعار افـراد و بلکه مراجعه نمـودن به عـملکرد و کارنامه آنها و مواردی از این قـبیل است. آیات اینچنینی که مـربـوط به شـرایـط خـاصـی اسـت آیـات مـتـشـابـه است.

مـثـال بـرای آیـه مـحـکـم:

بقره 184: « أَیَّامًا مَعْـدُودَاتٍ فَـمَـنْ کَـانَ مِـنْـکُـمْ مَرِیضًا أَوْ عَـلَى سَـفَـرٍ فَـعِـدَّةٌ مِـنْ أَیَّامٍ أُخَـرَ وَعَـلَى الَّذِینَ یُطِـیـقُـونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَـهـُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُـومُـوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُـنْـتُمْ تَعْـلَمُونَ».

« روزه در روزهـای مشـخصی است. اگـر کـسی از شـما در آن روزها مریض بـود یـا در مسافـرت، روزهای دیگری را روزه بگیرد. کسانیکه از روزه گـرفـتـن رنـج می برند، بجای روزه گـرفـتـن فـرد بـیـنـوائـی را غــذا بدهند. اگر کسی نفرات بیشتری را غذا بدهد برای خود خوبی بیشتر کرده. و روزه گرفتنِ شما وقتی آنرا بشناسید آنرا بنفع خود خواهید دید».

این آیه از آیات «مُحْکـَم» است. یعنی: ماه رمضان در هر زمان و مکان و شرایطی که واقع شود، این آیه بقوت خـود باقی است. هر که بتواند روزه بگیرد روزه می گـیـرد و هـر کـه مریض باشـد یا در مـسـافـرت، روز های دیگری (پس از ماه رمضان) روزه می گـیرد و هـر کـه از روزه گرفـتـن رنـج می برد بجای روزه گرفـتـن فـرد بینوائی ( یا اگر خواست بینوایان بیشتری را) غـذا می دهـد.

آیـات مـنـسـوخ

بـقـره 106: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِـثـْلِهَا. أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

« آیه ای را منسوخ یا فراموش نمی کنیم مگر اینکه بهتر از آن یا مانند آن را میآوریم».

واژه « نـَسْـخ» به معنی: "از دور اسـتـفـاده خارج نـمـودن و کـنار گـذاشتن" است. و «منسوخ» به معنی: "از دور استفاده خارج شده و کنار گـذاشـتـه شده" است. قرآن آیاتی دارد که مربوط به وضعـیت یا دوران خاصی است و پـس از عـبور از آن وضعیت دیگر اعتبار و موضوعیت خود را از دست می دهند و مطلقاً بکار گرفته نمی شوند. این آیات آیات «منسوخ» (یعنی: آیات از دور اسـتـفـاده خارج شده) نامیده می شوند. مانند:

نـسـاء 43: « یا اَیُّـهَـا الذیـنَ آمَـنـُوا لاتـَقـْرَبُـوا الـصَّـلاةَ وَ اَنـْتـُمْ سُـکـاری حَـتـّی تـَعـْلَـمُـوا ما تـَقـُولـُونَ».

«کسانیکه ایمان دارید! وقـتی که مست هستید به نماز خواندن نزدیک نشوید تا وقـتیکه بدانید (در نماز) چه می گوئید».

این آیه با آیه 90 سوره مائده منسوخ شده: « یا اَیُّـهَـا الـّذیـنَ آمَـنـُوا اِنـَّمـا الْـخَـمْـرُ وَ الْـمَـیْـسِـرُ وَ الاَنـْصـابُ وَ الاَزْلامُ رِجْـسٌ مِـنْ عَـمَـلِ الشَّـیْـطـانِ  فـَاجْـتـَنِـبُـوهُ لـَعَـلـَّکُـمْ تـُفـْـلِـحـُونَ».

در جاهای دیگر نیز به تحریم مشروب اشاره شده از جـمـله در آخر آیـه بعـدی آیه مزبور گفـته: فـَهَـلْ اَنـْتـُمْ مُـنـْتـَهُـون = آیا می خواهید از آن دست بردارید (یعنی از آن دست بردارید).

("فـراموش کردن" آیه ای به معنی: "رها کردن آن تا بکارگیری مجدد آن در شرایط مشابه بعدی" است. ولی"نـَسْخ نمودن" آیه به معنی: "مـطـلـق کـنار گذاشتن آن برای همیشه" است).

چرا قرآن آیات محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد؟

پاسخ روشن است. محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ خاص قرآن نیست. به هر چیزی که ما در جهان و در زندگی نگاه کنیم بنوعی و بنحوی و در رابطه ای ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارند. مثلاً وقتی ما به کلاس دوم دبستان می رویم. کلاس اول توسط کلاس دوم منسوخ می شود. و این به این معنی نیست که به کلاس اول  رفتن چیز بی خود یا اشتباه بوده است.

همینطور در رابطه با پوشاکها و ابزارهائی که استفاده می کنیم، یا روند و فرایند رشد و شکل گیری پدیده ها، و همینطور مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و غیره، همه و همه محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارند.

تـفـسـیـر

واژه «تـَفـسیر» به معـنی: "روشن نـمـودن چیز ناروشن" است. مثلاً وقتی بیمار به پزشک مراجعه میکند و مشکل خود را به پـزشـک می گـوید، کاری که پزشک می کند (یعنی معاینه و آزمـایـشـاتی که بـرای روشـن و مشخص نمودن نوع و دلیل ناراحتی بیمار انجام می دهد) تـفـسـیر است.

تـفـسـیـر نمودن قـرآن نیز به همین ترتیب است. یعنی قـرآن از نظر معنی آیات ناروشن دارد که باید روشن کرده شوند. مثال:

« وَ جَـعَـلَ لَـکُـمُ الـسَّـمْـعَ  وَ الاَبـْـصـارَ = و برای شما شنوائی و بـیـنـائـیـهـا قرار داد» (سجده 9). 

در این آیه واژه «سَـمع (شنوائی)» مـفـرد آمده  و واژه «ابصار (بینائیها)» جمع آمده است. مـفـرد بـودن شـنـوائی و جـمـع بودن بینائی" مـقـوله ناروشنی است و باید آنرا روشن کرد. روشن نمودن آن تفـسیر نمودن آن است.

مـثـال دیـگـر:

فصلت 37: «لا تـَسْـجُـدوا لِلشَّـمْـسِ وَ لا لِـلْـقَـمَـرِ وَ اسْـجُـدوا لِلهِ الـَّذی خَـلـَقـَهُـنَّ».

« نه به خورشید و نه ماه هیچکدام سجده نکنید بلکه برای کسی سجده کنید که آنها را آفـریده است».

در این آیه یک نکته ناروشن وجود دارد و آن این است که در زبـان عـربی ضـمـیـر بـرای مـفـرد (یک چیز) و برای مثنی (دو چـیز) و برای جمع (سه چیز به بالا) صرف می شود. در حالـیـکـه آیـه از مـاه و خورشـیـد کـه دو چیز هستند صحبت می کند ولی بجای ضـمیر مناسب آنها که ضمیر دوتائی «هُـمـا» به معنی آنـدو باشد ضمـیر جمع « هُـنَّ » بمعـنـی «آنها» بکار برده،؟ یعنی گفـته «ماهـهـا و خورشیدها» را آفرید! این موضـوع روشـن نیست و نیاز به روشن شدن دارد. روشـن نـمـودن آن  تفـسـیـر  نمودن آنست.

تفسیر قرآن اساساً مربوط به معانی واژه ها و جملات و دستور و زبان و ادبیات می شود. و از این فراتر نمی رود.

تـأویـل

«تأویل» در اصل به معنی: "برگشتن یا برگرداندن چـیـزی بجای خـودش یـا بحالـت خودش یا به اصل خودش" و مواردی از این قـبیل است.

تـأویـل نمـودن آیات قـرآن نیز به معنی: بـرگرداندن آنها بـه اصل خودشان است. یعنی: ربط دادن آنها به مسائل و وضعیتها و واقعیتهای مربوط به آنها است. مثال:

انفطار 3: « وَ اِذا الْـبـِحارُ فـُجـِّـرَتْ =  و وقتی دریاها طغـیان کنند».

تکویر 6: «وَ اِذا الْـبـِحـارُ سُـجـِرَّتْ = «و وقتی دریاها بغـلیان آمده و تبخیر شوند».

این دو آیه مربوط به دریاها مربوط به چه زمـان و شـرایطی است؟ یعنی: چه وقت آب آنها زیاد می شود و وارد خشکی و شهرهای ساحلی می شوند؟ و چه وقت بجوش می آیند و تبخیر می شوند؟

وقـتی ما زمان و موضوعـیت این آیه ها را پیدا کنیم و آنها را در مجموعه رخدادهای مربوط به طبیعـت در جای خود قرار دهـیم آنها را تأویل کرده ایم!

تأویل قرآن اساساً مربوط به مسائل علمی میشود. که شامل علوم طبیعی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و غیره همه میشود. (و تفسیر چنانکه گفتیم مربوط به معنی واژه و جمله و دستور و زبان و کلاً ادبیات میشود).

تـبـیـیـن

«تـَبـیـیـن» بمعنی: باز و بررسی نمودنِ چیز کلّی، پرداختن به جزئیات یک چیز کلّی، و مفاهیمی از این قبیل است. و عمل تبیین در رابطه های مختلف به شیوه های گوناگون صورت می گیرد. مثلاً وقتی دولت در بودجه خود یک میلیارد تومان به وزارت آموزش و پرورش اختصاص می دهد، این یک چیز کلی است. بعد وزارت آموزش و پروش این یک میلیارد را باز و بررسی و برنامه ریزی میکند. مثلاً می گوید اینقدر آموزگار داریم، اینقدر امکانات آموزشی نیاز داریم، اینقدر هزینه فلان چیز خواهد شد و الی آخر. این نوعی «تبیین» است.

قرآن نیز آیاتی دارد که یک چیز کلی هستند. و در هر زمانی اسلام شناسانی که در زمینه حقوقی و قانونگذاری کار میکنند می بایست آنها را تبیین کنند. مثلاً قرآن می گوید دست دزد را قطع کنید ولی میزان و مبلغ موردِ دزدی را تعیین نمی کند. در هر زمانی با توجه به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و ماهیت نظام حاکم و غیره، مبلغ و میزان دزدی که در حد  قطع نمودن دست دزد بشود از طرف قانونگذاران اسلام شناس تعیین می شود.

مـوارد مختلف بـرای رسـتـگـار شـدن

از آنجا که مـسـلـمانان در شـرایط مخـتلفی خواهند زیست و مسائل و شرایط مختلف فکری، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و غیره خواهند داشت، قرآن برای رسـتگار شـدن مـوارد مـتـنوعی که عـمـدتاً موارد سه گانه هستند را ارائه داده تا هر کسی به فـراخور وضعیت خود بتواند رویه مناسب خود را برای رستگار شدن در پیش بگیرد. از جمله: 

بقره 3ــ 5: « الـَّذیـنَ یُـؤمِـنـُونَ بـِالْـغـَیْـبِ وَ یُـقـیمُـونَ الصَّـلاةَ وَ مِـمّـا رَزَقـْـناهُـمْ یُـنـْفِـقـُونَ ـــ وَ الـَّذیـنَ یُـؤْمِـنـُونَ بـِمـا اُنـْزِلَ اِلـَیْکَ وَ ما اُنـْزِلَ مِـنْ قـَبْـلِکَ وَ بـِالآخِـرَةِ هُـمْ یُـوقِـنـُونَ ــ اُولئِکَ عَـلی هُـدیً مِـنْ رَبـِّهـِمْ وَ اُولـئِکَ هُـمُ الْـمُـفـْلِحُونَ».

« کـسـانـیکه  "در جائیکه کسی نیست" بخدا ایمان دارند و نـماز را پـایـدار می دارند و از درآمد خود انفاق می کـنـنـد ـــ و کسانیکه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل شده ایمان دارند و به آخرت یقـین ـــ آنها بر هدایت پرودگار خود هستند و آنها رستگار خواهـند شد».

لقمان 4ــ5: « اَلَّـذیـنَ یُـقـیـمُـونَ الصَّـلاةَ وَ یُـؤتـُونَ الـزَّکوةَ وَ هُـمْ بـِالآخِرَةِ هُمْ یُـوقِـنـُونَ ــ اُولئِکَ عَـلی هُـدیً مِـنْ رَبـِّهـِمْ وَ اُولـئِکَ هُمُ  الْـمُـفـْلِحُونَ».

«کسانیکه نماز خود را بپا می دارند و مازاد بر نیاز و هزینه و مصرف خود را می دهـند و به آخرت یقـین دارند، آنها بر هدایت پروردگار خود هستند و آنها رستگار خواهـند شد».

آل عمران 104: « وَلْـتـَکُـنْ مِـنـْکـُمْ اُمَّـةٌ یَـدْعُـونَ اِلَی الْـخَـیْـرِ وَ یَأمُـرُونَ بـِالْـمَـعْـرُوفِ وَ یَـنـْهَـوْنَ عَـنِ الْـمُـنـْکَـرِ وَ اُولـئِـکَ هُـمُ الْـمُـلِحُونَ».

«از شما کسانی باشند که دیگران را به اسلام دعـوت کـنـنـد و به انجام خوبیها و دست کشیدن از بدیها سفارش بدهـنـد. آنها رستگار خواهند شد».

ذاریات 17 ــ 19: « کَانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ ــ وَ بِالْأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ ــ وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ».

« اوقات کمی از شب می خوابیدند ــ و بامدادان آمرزش می طلبیدند ــ و از مال خود همیشه به کسانیکه کمک می خواستند و کسانیکه کسی نداشتند کمک می کردند».

(این آیات از کسانی صحبت می کنند که روز رستاخیز رستگار شده اند، و بعنوان متقین از آنها یاد شده).

 

آل عمران 134 ــ 135: « الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ـــ وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاّ اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ».

« کسانیکه در شرایط نامناسب بدنی و مالی خود انفاق می کنند، و علی رغم داشتن توان خشم خود را فرو می نشانند، و مردم را می بخشند. و خدا افرادی که بیش از آنچه به آنها خوبی شده خوبی میکنند را دوست دارد ـــ و کسانیکه وقتی مرتکب موردی از فحشاء میشوند یا به خود ستمی می کنند خدا را یاد می کنند و بیدرنگ آمرزش می طلبند. که کسی غیر از خدا نیز نیست که بخواهد گناهان را ببخشد. و در صورت آگاه بودن از (بد بودن) آنچه انجام داده اند سعی نمی کنند که (برای دیگران) استدلال بیاورند».

در آیه اول سه موردِ "انفاق نمودن"، "فروخوردن خشم در زمانی که فرد توان پاسخ دادن دارد" و "بخشیدن مردم" برای رستگار شدن مطرح شده، و در آیه بعدی نیز سه موردِ "یادِ خدا پس از گناه یا ستم"، "آمرزش خواستن" و "بهانه جوئی ننمودن برای کرده بد خود" مطرح کرده است. و در آیه پس از آن گفته که اینها رستگار خواهند شد.

هر کسی که یکی از آیاتی که دیدیم را در زندگی خود بکار بگیرد رستگار می شود و به بهشت می رود. البته رستگار شدن و در بهشت بودن سلسله مراتبی دارد. بالاترین آنها به گفته قرآن از جمله کسانی هستند که با زندگی و دارائی خود در راه خدا مبارزه می کنند. و کسانیکه پیشتاز هستند. 

حروف و واژه های قرآن حساب شده و قانونمند بکار برده شده اند 

قرآن از نظر بکارگیری واژه ها و حروف و حتی تعداد آنها خیلی دقـیق و حساب شده است. از جمله:

1ـــ وقتی در آغاز سوره از قـرآن بنام «قرآن» نام می برد، در آن سوره واژه «قرآن» بیش از واژه «کتاب» بکار رفته. و وقتی در آغاز سوره از قـرآن بـنام «کـتـاب» نـام می برد در آن سـوره واژه «کـتـاب» بیش از واژه قرآن بکار رفته. و چنانچه در آغاز سوره از قرآن بنام «کتاب» و «قرآن» هر دو یاد می کند در آن سوره واژه های «کتاب و قـرآن» بطور مساوی و یا تـقـریباً مساوی بکار رفـته اند. مثال:

ــــ  در آغـاز سوره بـقـره می گوید: ذلک الـکـتاب.  در ایـن سـوره واژه «کـتاب» و مشـتقات آن 47 بار آمـده در حالیکه واژه «قرآن» و مـشـتـقـات آن فـقـط یک بار آمده است. در جمله: شهر رمضان الذی انزل فـیه الـقـرآن.

ــــ در آغاز سوره  طه می گوید: ما انزلنا علیک القرآن  لتشقی. در این سوره واژه «قرآن» سه بار آمده و واژه «کتاب» یک بار.

ــــ در آغاز سوره نمل می گوید: تلک آیات الـقـرآن  و  کتاب  مبین.  در این سوره واژه «قـرآن» چهار بار آمده و واژه «کـتاب» 5 بار. (وقـتی «کتاب» و «قـرآن» با واژه «مبین» می آیند، آنکه با واژه «مبین» آمده در سوره بیشتر بکار رفـته است).

2ــــ خط مشی و رویه ای که در اسلام برای مسلمانان تعیین و پیشنهاد شده «صراط مستقیم» است.«صراط مستقیم» راه و رویه بینابینی، مـیانی، مـتـوازن، مـتعـارف، معتدل، مـیانه روانه و مواردی از این قـبـیـل است. یعنی مثلاً ایـنکه فـرد نـه باید ستم کند و نه ستم بپدیرد ـــ نه مصرفی و تجملاتی زندگی کند و نه هـمـه دار و نـدار خـود را انـفـاق کند و در تنگدستی زندگی کند ـــ نه دنیا را رها کند و به آخرت بچسبد و نه آخرت را رهـا کـند و به دنیا بچسبد بلکه آنها را پنجاه پنجاه بگیرد ـــ هـمـینطـور در رابـطه با پوشش و سایر مسائل دیگر. همه مسائل آن در موضع و وضعیت میانی و بینابینی است.

در همین رابطه خود قـرآن نیز راه و رویه «صراط مستقیم» را در پیش گرفته است. مثلاً: واژه «دنیا» و «آخرت» را هر کدام  115 بار بکار برده است.

3ـــ در اسلام بالاترین ارزش خـدا است. در هـمـین رابطه بیشترین اسمی که در قرآن بکار برده شده واژه «الله» است که 2702 بار  بکار رفته. و پس از واژه «الله» واژه «رب» که از صفات خداوند است بیشترین واژه ای است که در قــرآن بکار رفته است که تعداد آن 980 بار است.

4ـــ واژه بَـحْـر به معنی دریا 41 بار در قـرآن بکار رفـته و واژه بَـرّ به معنی خشـکی 12 بـار. عــدد «12» 29 درصـد عدد «41»  است. خشکی سـطح زمـیـن نیز 29 درصد است و 71 درصد بـقـیه آن آب است.

5ـــ  واژه یوم بمعنی روز 365 بار بکار رفته که به تعداد روزهای سال است (البته سال 365 روز و ربع است ولی عدد 365 نزدیکترین عدد ممکن برای آنست). در جمع و مثنای خود 30 بار بکار رفته که به تعداد روزهای ماه است. و واژه  ماه 12 بار بکار رفته که به تعداد ماه های سال است.

مـواردی از گـفتـه هـای مخالـفـیـن در رابـطه با قـرآن

ـــ محمد قرآن را خود درآورده. (از جمله در سوره یونس آیه 10).

ــــ محمد دیوانه است. (از جمله در سوره  قلم آیه 51).

ــــ قـرآن افـسانه های پیشینیان است. (از جمله در سوره  فرقان آیه 5).

ــــ محمد سحر زده شده است. (از جمله در سوره بنی اسرائیل آیه 47).  

مـواردی از پاسـخ قـرآن بـه مـخالـفـیـن

ــــ بقـره 23: اگر استلالهای لازم مبنی بر سخن خدا بودن قـرآن را نمی بینید سوره ای از مانند آن بیاورید.

ــــ احقاف 4: «اُئـْتـُونی بـِکـِتابٍ مِـن قـَبـْلِ هـذا اَوْ اَثـارَةٍ مِـنْ عِـلـْمٍ اِنْ کـُنـُتـُمْ صادِقـیـنَ»!

«اگر واقعا فکر می کنید که این کتاب سخن خدا نیست، کتابی پیش این (قرآن) را بیاورید که گفـته های قـرآن در آن بـاشد! یا ردی از عـلمی که عـلوم قـرآن بتواند از آن گرفـته شده باشد»!

ــــ بـنـی اسـرائـیـل 88: « قـُـلْ لَـئِـنِ اجـْـتـَمَـعَـتِ الاِنـْسُ وَ الْجـِـنُّ عَـلـی اَنْ یَأتـُوا بـِـمِـثـْـلِ هــذَا الْـقـُرْآنِ لایَـأتُـونَ بـِمـِثـْلِـهِ وَ لَـوْ کـانَ بَـعْـضُـهُـمْ لِـبَـعْـضٍ ظـَهـیـراً».

«به آنها بگو: اگر انـس و جنّ همدست شوند که کتابی مانند قـرآن بنویسند نخـواهند توانست، حتی اگــر نـسـل بـه نـسـل نیز این کار را ادامه بدهـند».

تأثیر قرآن بر جهانی شدنِ زبان عربی



گسترش زبان عربی در ایران از نخستین سالهای ورود اسلام به این سرزمین آغاز گشت و ملت ایران هم از اسلام، و هم از زبان الهی‌اشان به خوبی پاسداری نمودند؛ به طوری که بزرگترین کتب مرجع صرف و نحو، لغت، بلاغت، تفسیر قرآن و جمع احادیث به دست توانای علمای ایران و یا عرب‌های ایرانی‌تبار نگارش یافت؛ از جمله می‌توان به صاحب تفسیر طبری، الکتاب سیبویه (متولّد بیضای فارس)، امثال و حکم میدانی نیشابوری، مقامات حمیدی، مقامات حریری فیروزآبادی (متولّد شیراز)، نگارنده‌ی معجم عربی قاموس المحیط، جرجانی نگارنده‌ی کتاب أسرار البلاغة، سکّاکی خوارزمی مؤلّف کتاب مفتاح العلوم در علم بیان، صحیح امام بخاری و ابومسلم نیشابوری و....... اشاره نمود.
بنابراین بررسی این زبان، که زبان دین ماست و تنها زبانی است که از بعد زمانی و مکانی دستخوش تغییر و دگرگونی نگشته است ضروری به نظر می‌آید. لذا جهت بررسی آن حتماً لازم است که ادبیات عرب و تاریخ آن مورد کنکاش قرار گیرد، بدین ترتیب دوره‌های ادبی عصر جاهلی تا عصر معاصر و نیز عوامل مؤثر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و هنری و ... در آن روشن شود.
عربها واژه‌ی ادب را در معانی مختلفی به کار می‌برند، در زمان جاهلیت به معنی دعوت به طعام مهمانی مأدوبه بود و در جاهلیت و اسلام به خلق پسندیده و حسن معاشرت با خواص و عوام به کار می‌رفت؛ سپس بر تهذیب نفس و آموزش صفات پسندیده، معارف و شعر اطلاق شد. در قرن نهم میلادی و قرون بعد از آن همه‌ی علوم و فنون یعنی فلسفه، ریاضیات، نجوم، کیمیا، طب، اخبار، انساب، شعر و ... را در برمی‌گرفت.
در میان اعراب شعر بیش از نثر رشد نمود. البته شعر هم از سجع شروع شد و به ارجوزه‌ها رسید و از آنجا به اوزان مختلف راه یافت به‌طوریکه دوره‌های ادب عربی به پنج دوره‌ی زیر تقسیم می‌شود:
1. دوره‌ی جاهلی (475-622 میلادی)
2. دوره‌ی راشدی و اموی (622-750 میلادی)
3. دوره‌ی عباسی (750-1258 میلادی)
4. دوره‌ی ترکی (1258- 1798 میلادی)
5. دوره‌ی معاصر (از اواخر قرن 18 میلادی تاکنون )
بر اساس موشکافی‌های تاریخی و ادبی و مطالعه‌ی تطبیقی زبان‌شناسانه باید خلاف نظر منتقدانی همچون طه حسین و مرغلیوث به اصالت شعر جاهلی نظر داد. ادبیات عربی پس از آن دچار تحول و دگرگونی گردید و شاعران معروفی همچون امرء القیس و زهیر و اعشی و ... ظهور کردند که هرکدام سبک خاص خود را داشتند.
با ظهور اسلام، ادب و زبان عربی نیز از قرآن و اسلام تأثیر پذیرفت و از محدوده‌ی قوم‌گرایی خارج شد و سپس به یک زبان جهانی تبدیل شد.
به این ترتیب، قرآن جایگاه ویژه‌ای در آموزش و یادگیری زبان عربی فصیح (فصحی) به خود اختصاص داد به گونه‌ای که نحویون و مؤلّفان و... هر کجا که قصد تعلیم قاعده‌ای با تبیین موضوعی از علوم عربی را داشتند آنرا با شواهد قرآنی روشن و استوار ساخته‌اند و این نشانگر تأثیر مهم و ارزنده‌ی قرآن بر زبان عربی فصیح می‌باشد که از موقعیتی برخوردار است که هیچ یک از زبانهای دیگر چنان نیست. این موقعیت ویژه عبارت است از ارتباط و پیوند 1400 ساله‌ی آن با قرآن کریم و تدوین میراث عظیم عربی به این زبان زیرا در سایه‌ی همین پیوند بود که در عرصه‌ی علم و دانش علوم متعددی همچون نحو، بلاغت، فقه اللغه و ... به‌وجود آمدند. از سوی دیگر قرآن باعث وحدت زبانی در عربی شد و ادبیات عرب را از الفاظ بیگانه و غریب تهذیب نمود و آن را با کلمات و اصطلاحات جدید دینی مثل صلاة، صوم/صیام، زکاة، قیام، رکوع، کافر، مؤمن و ... غنا بخشید.
شاعران، خطیبان و نویسندگان نیز از سبک و شیوه قرآن پیروی نمودند و در آثارشان از حسن انتخاب الفاظ و کلمات غنی بسیار سود جستند.
علاوه بر مطا لب ذکر شده جایگاه قرآن در فرایند آموزش زبان عربی به شیوه‌ای بود که مسلمانان از ابتدای گسترش اسلام پس از هر فتحی و قبل از هر چیزی به ساختن مساجد و مراکز آموزشی همت می‌گماشتند که اغلب این تعلیمات به زبان عربی صورت می‌گرفت به عنوان مثال فاطمیان و ایوبیان اگرچه عرب‌زبان نبودند ولی به فراگیری و نشرآن اهمیت ویژه‌ای می‌دادند. این توجه خاص به زبان عربی باعث شد تا رفته‌رفته زبان‌های دیگر در ممالک اسلامی رو به زوال بنهند و زبان قرآن غالب شود. بدین‌سان دیری نپایید که دامنه‌ی علوم اسلامی در اقصی نقاط جهان از اسپانیا و کشورهای آفریقایی در سواحل دریای مدیترانه گرفته تا کشورهای آسیایی و شبه قاره‌ی هند وسعت یافت.

جایگاه قرآن در فرایند پیدایش علم نحو:
نگاهی به تاریخ پیدایش علم نحو نشان می‌دهد که علاقه فراوان به قرآن و حفظ و صیانت آن از تحریفاتی که غیر عربها به سبب ناآشنایی با زبان عربی ممکن بود در آن به وجود آورند باعث وضع قواعد و قوانینی برای زبان عربی شد. ابن خلدون در این باره می‌نویسد: «هنگامی که عربها بر کشورهای عراق،شام، مصر و مراکش استیلا یافتند زبانشان اصالت اولیه‌ی خود را از دست داد و به صورت زبانهای دیگر درآمد در پی این تغییر و دگرگونی بیم آن می‌رفت که فهم دو پایه‌ی اسلام یعنی قرآن و احادیث نبوی بر مردم دشوار شود و در نتیجه به تدریج به دست فراموشی سپرده شود از این‌رو برای جلوگیری از این پیشامد، دانشمندان دست به تدوین احکام و وضع قواعد و معیارهایی برای تشخیص صحت زبان قرآن زدند.»
بنابراین علم نحو میزان زبان عربی و تنها معیاری است که با رجوع به آن کلام درست از نادرست تشخیص داده می‌شود و این دستاوردی است که بر اساس قرآن وضع شده است.

جایگاه قرآن در پیدایش علوم بلاغی:
این علوم مشتمل بر سه علم معانی، بیان و بدیع می‌باشد که هریک در رسایی و شیوایی و روانی کلام نقش به سزایی دارند. زیرا به واسطه‌ی علم معانی از اشتباه در ادای معنا پرهیز می‌شود و به واسطه‌ی علم بیان از پیچیدگی و تعقید معنوی پرهیز می‌گردد و به واسطه‌ی علم بدیع سخن نیکو می‌گردد و این علم یکی از دستاوردهای بسیار مهم قرآن است؛ زیرا گزینش واژگان و تعابیر در قرآن بسیار باریک‌بینانه است و کلمات و عبارات آن بی‌دلیل جانشین‌ناپذیرند به گونه‌ای که اگر لفظی از آن تغییر یابد یا معنی به کلی تباه می‌شود و یا از رونق و بلاغت آن کاسته می‌گردد. جاخط در البیان و التبیین می‌نویسد: «مردم با مسامحه الفاظی را به جای هم به کار می‌برند ولی به تفاوتهای باریک و ظریف آنها توجه نمی‌کنند مثلاً خداوند در قرآن لفظِ «جُوع» را جز در موضع تنگدستی و نیاز شدید و ناتوانی آشکار به کار نبرده است، حال آنکه مردم این کلمه را در مورد گرسنگی عادی که توأم با تندرستی و امکان توانایی برای خوردن است به جای «سَغَب» نیز به کار می‌گیرند.»
خلاصه‌ی مطلب اینکه زبان عربی در بستر قرآن رشد و نمو یافت و با تکیه بر آن توانست در مسیر اعتلا و پیشرفت خود پایدار باشد. و بر هر فرد مسلمان و مخصوصاً دعوتگران دینی لازم است که کما بیش با این زبان آشنایی پیدا کنند زیرا بدون آشنایی با زبان عربی استفاده از میراث عظیم اسلام دشوار است. اللهُ أکبرُ وَلله الحمدُ


منابع و مآخذ:
1- حنّا الفاخوری، تاریخ الأدب العربی.
2- د.عمر فروخ، تاریخ الأدب العربی.
3- د.نایف معروف و د.عمر الأسعد، علم العروض التطبیقی.
4- حسن عرفان، جواهر البلاغة.
5- د.سعید نجفی اسداللهی، الطریقة الجدیدة من دروس دار العلوم العربیة.
6- مجله‌ی رشد معارف اسلامی شماره 49.

نویسنده: محمّد جهانگیریِ اصل-تهران