نوشته: آیت الله استاد حسین انصاریان
دوّمین اصلى که زندگى عارفان بر محور آن مىچرخد، «امید» است. امید به لطف حق. امید به رحمت دوست. امید به عنایت او. امید به خداوندى که بدون درخواست از او، انسان را از فیض وجود بهرهمند نمود و از ابتداى تکوین نطفه، تا بیرون رفتن از دنیا، در همه شؤون حیات، آدمى را غرق در نعمت و لطف و عنایت خود فرموده است.
امیدِ انسان به حضرت دوست، میوه یقین او به واقعیّتهایى است که از خداوند مهربان نسبت به انسان صادر شده است. و این امید یکى از بهترین سرمایههاى معنوى است که با کمک آن، انسان به کمالاتى که مافوق تصوّر است مىرسد.
امید شیرینترین میوهاى است که قلب انسان چشیده و برترین سرمایهاى است که آدمى به وسیله آن سودمندترین تجارت را انجام داده است.
براى به دست آوردن یقینى که سازنده امید است باید سه حقیقت را در نظر گرفت:
1- رفتار خداوند با انسان.
2- برخورد حضرت حق با گنهکاران پشیمان.
3- توجّه به آیات و روایاتى که درباره امید رسیده است.
در مسئله رفتار خداوند با انسان که چگونه از باب لطف و محبّتش او را آفریده و چه اسرارى در آفرینش او به کار برده و چه نعمتهایى بدون این که مستحق باشد به او ارزانى داشته هزاران کتاب نگاشته شده است. در حالى که این همه کتاب هرگز نتوانسته حتّى گوشهاى از محبّتهاى آن وجود مقدّس را نسبت به انسان بازگو کند.
چگونه مىتوان در چند صفحه محدود و با فکرى ناقص و نارسا عنایت او را نسبت به بندگان بازگو کرد!
سفارشهاى امام صادق علیه السلام به مفضّل
در اینجا به خلاصهاى از فرمایش امام صادق علیه السلام که نشانگر لطف خداى متعال به بندگان است و آن حضرت براى «مفضّل» بیان کردهاند اشاره مىکنیم تا پس از مطالعه این سطور، از خواب غفلت بیدار شده، و آن همه ابر تیره را از روى چهره آن همه محبّت آن حضرت کنار زده و چراغ پر نور امید در دلهایمان روشن گردد.
و این امید باعث مىشود به دامن رحمتش درآویخته و به سوى مقام قرب جنابش به پرواز آییم.
اى مفضّل! اول عبرتها تدبیرى است که، حق تعالى در رحم مادر درباره جنین مبذول مىدارد، در حالى که او پنهان است در سه ظلمت یعنى تاریکى شکم، تاریکى رحم و تاریکى بچهدان. هنگامى که در طلب غذایى، دفع اذیّتى و بلایى و یا جلب منفعتى و دفع مضرّتى چارهاى ندارد؛ پس به سوى او از خون حیض، آن مقدار که غذاى او شود، جارى مىشود. چنانچه آب غذا مىشود و پیوسته این غذا به او مىرسد تا خلقتش تمام مىشود و بدنش مستحکم، پوستش براى تحمّل فشار هوا آماده و آن چنان قدرت مىگیرد که از سردى و گرمى درامان بماند.
چشمان او قدرت دیدن روشنایى را پیدا مىکند. در این حال مادرش را درد زاییدن مىگیرد تا طفل متولد گردد. چون از تنگناى رَحِم به میدان جهان درآید و به نوع دیگر از غذا محتاج باشد، مدبّر حقیقى، همان خون کثیف را که در رحم مادر غذاى او بود به شیر لطیف مبدّل گرداند و کسوت گلگون خون را از او کنده، لباس سفید شیر بر او مىپوشاند و مزه و رنگ و صفاتش را تبدیل کند؛ زیرا در این حالت این غذا براى بدن او از غذاى سابق موافقتر است و در همان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مىشود، به حکم حکیم قدیر غذاى شیر براى او مهیاست و به الهام الهى زبان بیرون مىآورد و لبها را مىجنباند و طالب غذا مىشود و در آن وقت دو پستان مادر، براى او مانند دو مشک کوچک آویخته که هر زمان احتیاج پیدا کند برایش مهیا باشد.
تا زمانى که بدنش تر و تازه و نازک و دستگاه گوارشش نرم و لطیف است و تاب غذاهاى غلیظ را ندارد، به این شیر اکتفا مىکند و چون نشو و نما کرد و بزرگتر و قویتر شد و احتیاج به غذاى غلیظ پیدا کرد، تا بدنش بدان وسیله محکم شود و اعضایش قوت بگیرد، از برایش دندانهایى که چون آسیاهاى خرد کننده است روییده مىشود تا با آن غذا را بجود و فرو بردنش آسان گردد. بر این احوال رشد مىکند تا به سن بلوغ برسد. هنگام بلوغ اگر مرد است به روى او موى مىرویاند که علامت مردان و موجب عزت ایشان است و اگر زن باشد رویش را از موى پاک مىنماید تا حسن و طراوتش باقى مانده و موجب میل مردان به سوى او گردد.
به زبان مزههاى مختلف را مىچشد و میان آنها فرق مىگذارد که کدام تلخ و کدام شیرین و کدام ترش و کدام شور و کدام گندیده و پاکیزه است.
زبان ابزارى است براى فرو دادن طعام و آب و دندانها شکل دهنده لبها است که از درون دهان حافظ لبهاست تا سست نشوند و نیاویزند. براى هریک از
عضوهاى بدن انسان فایدههاى زیادى است.
پلک را ببین که براى چشم به منزله پرده است. هر وقت بخواهند بیاویزند و هرگاه لازم باشد بالا روند و دیده را در میان گودالى قرار داده و به وسیله پلک و موهاى ویژه آن را در بند حفاظت کشیده است.
دل را میان سینه قرار داده و پنهان نموده و پیراهنى که به منزله پردهاى براى دل است به روى آن کشانده و دندهها را حافظ آن گردانیده و گوشت و پوست را روى آن دندهها قرار داده است، تا دل از عوارض خارجى محفوظ بماند.
تأمل کن در آب دهن و منفعتى که در آن است، حق تعالى مقرّر فرموده همیشه جارى باشد که دهان و گلو را رطوبت دهد؛ زیرا بدون این رطوبت دهان و زبان و گلو فاسد مىشد و اگر این آب نبود، غذا گوارا نمىشد. این رطوبت به منزله مرکبى است که غذا را به معده مىرساند. هم چنین این رطوبت به زَهْرِه مىرسد و موجب سلامت حال انسان مىشود «1».
آنگاه حضرت به بسیارى دگر از نعمتهاى مادى و معنوى که از جانب حق به انسان عطا شده است اشاره مىفرماید و از انسان دعوت مىکند که در برابر این همه لطف و نعمت، فرمانبر آن وجود مقدس باشد.
آیا این همه نعمت که شبانهروز در برابر دیدگان ماست که اگر یکى از آنها نبود انسان دچار مشکلات غیر قابل حل مىشد در حالى که خداى متعال همه را از راه لطف و محبّت به آدمى عنایت کرده است بدون درخواست و خواهش و اصرارى، سازنده یقین در عمق جان و دل انسان نسبت به کرم و عنایت خدا به آدمى نیست؟!
از هنگامى که بشر نطفهاى در سلب پدر بود، تا به امروز که غرق در انواع
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 3/ 62، باب 4، الخبر المشتهر بتوحید المفضّل و 57/ 377، باب 41، حدیث 98.
نعمتهاى غیر قابل شمارش است، دایم مورد احسان بوده و این احسان حتمى و حسى است که دلیل و راهنماى انسان به سوى «امید» است. و این که با وجود چنین خداى کریم و رحیمى که در همه امور به خصوص در مسئله قبول توبه و عذر و این که تنها حضرت اوست که از باب لطف و کرمش تمام کمبودها را جبران مىکند باید به جنابش امید داشت و از یأس و نومیدى که طبق آیات سوره یوسف «1» کفر محض است، پرهیز کرد.
البته تذکر یک نکته بسیار مهمّ در اینجا ضرورى است و آن این است که کسى باید به حضرت حق امید ببندد که فرمان او را اجرا کرده و مىکند و براى آینده و آخرتش بذر عمل بکارد و در برابر گناهان انجام گرفته به سلاح توبه مسلح شود، وگرنه از نظر قرآن و سنّت، امید انسان به مزد و بخشش پروردگار، بدون عمل و منهاى جبران گناه، امید بیجایى است.
کشاورزى که زمین در اختیار دارد و در فصل پاییز، زمین را از سنگ و خار و خاشاک پاک نکرده و آن را شخم نزده و فعالیتهاى لازم را انجام نداده و هیچگونه بذرى در آن نکاشته است، اگر امید برچیدن محصول از آن زمین داشته باشد، این امید از کمال جهل و بىخردى است. چنین امیدى به خدا نه این که از نظر اسلام امید نیست؛ بلکه امنیّت از مکر اللّه است که از گناهان کبیره و علّت عذاب در روز قیامت است.
انسان زمانى که ساز و برگِ جنگِ با دشمن درونى و بیرونى را مهیّا کرده و به میدان درآمده باشد باید، امید به پیروزى داشته و یقین کند که حق تعالى او را یارى مىدهد.
______________________________
(1)- یوسف (12): 87.
انسان وقتى که تمام واجبات حق را ادا نموده و از گناهان پرهیز کرده باشد، باید، امید به لطف و محبّت حق داشته و به انتظار مزد و اجر و ثواب سرشار، باشد.
انسان وقتى که نسبت به هر گناهى توبه مخصوص آن گناه را انجام داده باشد، باید، امید به بخشش و مغفرت و قبول عذر داشته باشد.
اگر امید بعد از عمل و یا توبه نباشد، امید نیست و بدون زحمت و اجراى دستورهاى دوست و کنارهگیرى از محرّمات، نباید امید داشت. چنان که آیات قرآن و روایات و اخبار به طور صریح بیانگر این واقعیّت است که در بخشهاى بعد ذکر خواهیم کرد.
آرى، با تماشاى الطاف حق، یقین به لطف و عنایت دوست به دست مىآید یقین نیز عامل ایجاد امید است که روزى انسان مستحق هیچ لطفى نبود و از خداوند طلبى نداشت و طفل بیچاره و ناتوان، یا انسان تهیدست و ضعیفى بود؛ امّا این همه محبّت و لطف در حق او شد. آرى، امروز که به دستور خدا این همه خود را در رنج عبادت و اطاعت قرار مىدهد و براى ارتکاب یک گناه این همه بیدارى شب کشیده و ناله و انابه دارد. چگونه امید به مزد عمل و بخشش و مغفرت گناه نداشته باشد؟!
روزى که عمل و توبه از او نمىخواست، این همه او را در احسان و نعمت غرق کرد، امروز که از او مزد، ثواب، بهشت و دور شدن از عذاب جهنّم را با عمل و توبه طلب مىکند، چگونه در برابر فرمانبرى مزد ندهد و در مقابل توبه، آدمى را غرق در رحمت و مغفرت نکند؟! پس امید همراه عمل صحیح است. چنانچه به موسى خطاب مىکند:
ما أَقَلَّ حَیاءً مَنْ یَطْمَعُ فى جَنَّتى بِغَیْرِ عَمَلٍ یا مُوسى کَیْفَ أَجْوَدُ بِرَحْمَتى عَلى مَنْ
یَبْخَلُ بِطاعَتى «1».
چه کم حیاست کسى که بدون عمل طمع در بهشت دارد. اى موسى! چگونه رحمتم را با کسى که در اطاعت من بخل ورزیده معامله کنم.
منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد یک
در روایتی از امام سجاد ـ علیه السلام ـ حقّ مادر این چنین بیان شده است: «و اما حق مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمی کند و از میوة دلش به تو داد که أحدی به دیگری نمی دهد و تو را با تمام أعضایش حفظ کرد و اهمیتی نمی داد که خود گرسنه باشد، اما تو سیر باشی و خودتشنه باشد اما تو را سیراب کند و خود برهنه باشد اما تو را بپوشاند و خود زیر آفتاب باشد امّا تو را سایه افکند و به خاطر تو خواب را بر خود حرام کند و از گرما و سرما نگاهت دارد، تا تو را داشته باشد و از دست ندهد. بنابراین تو جز با کمک و توفیق الهی، از پس قدردانی او بر نمی آیی.»[1]
و در جای دیگر حق پدر را اینگونه بیان می دارد:
«اما حق پدرت، این است که بدانی او اصل و ریشة توست؛ زیرا اگر اونبود تو هم نبودی، پس هر خصلت خوشایندی که در خود دیدی بدان که منشاء و ریشة آن نعمت در وجود پدرت می باشد. بنابراین خدای را بستای و برای آن نعمت از پدرت سپاسگزار باش.»[2]
حقی که پدر و مادر بر گردن فرزندان دارند به هیچ وجه برای فرزندان قابل أداء کردن نیست. زیرا حقوق والدین بسیار بیشتر از آن حدّی است که توسط فرزندان قابل أدا کردن باشد به همین خاطر در روایات متعدّد داریم که چون نمی توانید حقوق والدین را اداء کنید به همین خاطر احسان و نیکی به والدین کنید.[3]
حقوق پدر و مادر آنقدر عظیم است که در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است که: «کمترین بی احترامی به پدر و مادر «أفّ» گفتن است و اگر خداوند عزّوجلّ چیزی کمتر از آن سراغ داشت، بی گمان از آن نهی می کرد.»[4]
پس پدر و مادر برای فرزند آنقدر زحمت می کشند که شایستگی بیشترین خدمات و نیکی ها از طرف فرزندان را داشته باشند. و این مهربانی ها و نیکی ها و کمک هاست که پدر و مادر را دلگرم می کند تا صاحب فرزند شوند و تمام مشکلات آنها را تحمّل کنند و در موقعی که فرزندان نیاز دارند نیازهای آنها را از هر جهت فراهم کنند. ولی اگر فرزندان موقعی که بزرگ شدند و پدر و مادر به کمک و محبت آنها نیاز داشتند فرزندان هر کدام راه خود را کشیده و بروند و بر نیازهای پدر و مادر اعتنائی نکنند و این کم توجهی و بی محبتی نسبت به پدر و مادر در جامعه شایع شود در این صورت است که هیچ زن و شوهری به خود جرأت نمی دهد که صاحب فرزند شود و او را با زحمات فراوان بزرگ کنند و موقعی که بزرگ شد به دنبال زندگی خودش برود و پدر و مادر را به حال خود رها کند و به نیازهای آنها اصلاً توجهی نکند. حداکثر لطفی که بکند آنها را به خانة سالمندان بفرستد. دیگر پدر و مادر انگیزة تولید نسل و تربیت آنها را نخواهد داشت. و اگر در جامعه ای چنین روحیه ای حاکم شود به سرعت نسل ها منقرض می شود و اگر بچه ای هم متولد شود بی پدر و مادر خواهد ماند و نتیجه و عاقبت چنین فرزندی که بدون مهر مادری و محبت پدری رشد کرده باشد، روشن است. چون طبق نتایج خود جامعه شناسان غربی اکثر جرم و جنایت و فحشاها را این فرزندان بی هویت انجام می دهند. و اگر جامعه ای به چنین مسأله ای مبتلا شود هیچ قانون یا سنّتی قادر نخواهد بود دیگرنهاد خانواده را مستحکم و جامعه را از بدبختی ها نجات دهد.[5]
در روایتی از امام رضا ـ علیه السلام ـ داریم: خداوند نافرمانی پدر و مادر را از این جهت حرام فرموده است که موجب از دست دادن توفیق طاعت خداوند عزوجل و بی احترامی به پدر و مادر و ناسپاسی نعمت و از بین رفتن شکر و سپاسگزاری و کم شدن نسل و قطع شدن آن می شود؛ زیرا نافرمانی والدین سبب می گردد که به پدر و مادر احترام گذاشته نشود، حقّ و حقوق آنها شناخته نشود، پیوندهای خویشاوندی قطع گردد، پدر و مادر به داشتن فرزند بی رغبت شوند و به علت نیکی نکردن و فرمان نبردن فرزند از پدر و مادر، آنان نیز کار تربیت او را رها سازند.»[6]
پی نوشت:
[1] . میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ترجمة حمیدرضا شیخی، ناشر دارالحدیث، چاپ اول، 1377، جلد 14،ص 7095.
[2] . همان، ص 7103.
[3] . اخلاق در قرآن، استاد مصباح یزدی، ناشر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ج 3، چاپ اول، 1378، ص 53.
[4] . میزان الحکمه، جلد 14، ص 7099.
[5] . ترجمه المیزان، علامه طباطبائی، ترجمه موسوی همدانی، ناشر انتشارات اسلامی، چاپ 11، 1378، ج 7، ص 516.
[6] . میزان الحکمه، ج 14، ص 7101.
قرآن, سوره ۵, آیه ۷۷
"بگو اى اهل کتاب در دین خود بناحق گزافهگویى نکنید و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را گمراه کردند و [خود] از راه راست منحرف شدند نروید"
قرآن, سوره ۴, آیه ۱۷۱
"اى اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و در باره خدا جز [سخن] درست مگویید…"
دو آیه بالا از آیات جالبی هستند که در زندگی روزمره ما با کمی توجه مصداقهای بسیاری پیدا می کنند. خیلی مواقع گزافه گوییهایی که در دین می شوند مثل معجزاتی که به آدمهای مختلف نسبت داده می شوند, بی ضرر به نظر می رسند و در نگاه اول بی تاثیر روی کل دین. ولی متاسفانه بعضی از این غلوها به قدری با مهارت طراحی شده اند که در دراز مدت روی اعتقادات خیلها تاثیر می گذارند. برای اینکه این موضوع کاملا آشکار شود, با چند مثال بحث را آغاز می کنیم.ش
ابتدا به سه مثال بسیار ساده ولی معروف می پر دازیم که اثبات نادرستی آنها ساده می باشد:ش
مثال اول, اعجاز در طبیعت
ادعا: در مزرعه ای در آلمان, شاخه های درخت به صورت لا اله الا الله در آمده اند. خیلی از مردم آلمان با دیدن این منظره مسلمان شده اند.ش
واقعیت: دکتر الخودری یک هنرمند مسلمان است که در دانشگاه المنصوری مصر به طبابت هم مشغول است. این عکس یکی از کارهای هنری اوست.ش
مثال دوم, اعجاز در بدن انسان
ادعا: شکل لوله های هوا در شش انسان به صورت لا اله الا الله محمد رسول اله خوانده می شود. این عکس با دقت بسیار بالا توسط کامپیوتر گرفته شده است.ش
واقعیت: عکس دیگری از کارهای هنری دکتر الخودری.ش
مثال سوم, اعجاز در اکتشافات جدید
ادعا: در صحرایی در عربستان, دانشمندان بقایای یک اسکلت عظیم انسان را کشف کرده اند. دانشمندان معتقدند که این انسان متعلق به قوم عاد بوده که در قرآن ذکر شده است. این کشف اثبات درستی قرآن کریم است.ش
واقعیت: این عکس برنده جایزه سوم مسابقه فوتوشاپ در یک وبسایت است. عکس اولیه متعلق به یک حفاری در آمریکا است که بعدا عکس اسکلت با نرم افزار به آن اضافه شده است.ش
مثال بعدی احتیاج به دقت بیشتری برای تشخیص دارد
مثال چهارم, کد نوزده در قرآن
قرآن, سوره ۷۴, آیات ۳۰,۳۱
ش"[و] بر آن [دوزخ] نوزده [نگهبان] است. و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم و شماره آنها را جز آزمایشى براى کسانى که کافر شدهاند قرار ندادیم تا آنان که اهل کتابند یقین به هم رسانند و ایمان کسانى که ایمان آوردهاند افزون گردد و آنان که کتاب به ایشان داده شده و [نیز] مؤمنان به شک نیفتند و تا کسانى که در دلهایشان بیمارى است و کافران بگویند خدا از این وصفکردن چه چیزى را اراده کرده است این گونه خدا هر که را بخواهد بیراه مىگذارد و هر که را بخواهد هدایت مى کند و [شماره] سپاهیان پروردگارت را جز او نمىداند و این [آیات] جز تذکارى براى بشر نیست "ش
در سال ۱۹۷۸, شخصی به نام رشاد خلیفه, نتیجه تحقیقات آماری خود بر قرآن را منتشر کرد. بر اساس دو آیه بالا, او معتقد بود که قرآن دارای یک کد پنهان نوزده است. برای نمونه, تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ است که مضربی از نوزده است. بسم الله الرحمن الرحیم که در اول سوره های قرآن می آید, دارای نوزده حرف است. اولین وحی به پیامبر دارای نوزده کلمه است. آخرین سوره نازل شده بر پیامبر یعنی سوره نصر, دارای نوزده کلمه است و اولین آیه در سوره نصر هم نوزده حرف دارد. تمامی این اطلاعات در نگاه اول بسیار جذاب و قابل قبول می آید. ولی حقیقت این است که هر کسی می تواند در هر متنی به دنبال یک طرح و الگوی ریاضی بگردد. رشاد خلیفه در واقع به قدری به کد نوزده معتقد بود, که می خواست هر چیزی در قرآن را در این فرمت بگنجاند. یکی از این موارد تعداد آیات قرآن بود. تعداد آیات قرآن کریم ۶۳۴۸ است. و این عدد به نوزده قابل قسمت نیست. این شاید می توانست خط بطلانی باشد بر نظریه کد نوزده در قرآن. ولی در کمال تعجب, رشاد خلیفه اعلام کرد که دو آیه آخر سوره توبه جزو قرآن نیست و باید از قرآن حذف شود. با حذف این دو آیه, تعدادآیات قرآن ۶۳۴۶ می شود که به نوزده قابل قسمت می شود. این شاید یک مثال جالب از حالتی باشد که غلو کردن در دین باعث گمراهی شده است.ش
مثال پنجم, معجزات پیامبر
در قرآن به روشنی از پیامبر به عنوان بک بشر عادی یاد شده است که به او وحی می شود (۴۱:۶). در واقع خداوند قرآن راتنها معجزه پیامبر عنوان می کند مثلا در ۲۸:۴۸, ۱۷:۵۹, ۱۷:۹۰-۹۳, ۶:۸ ش
یکی از دلایل این امر این است که معجزه آخرین پیامبر باید برای همه نسلهای بعد از او باشد وبه زمان وابسته نباشد. ولی با اینکه به روشنی قرآن می گوید: "گفتند چرا نظیر آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است آیا به آنچه قبلا به موسى داده شد کفر نورزیدند", باز هم برای پیامبر صدها معجزه ذکر می شود. مثلا جاری شدن آب از لای انگشتان ایشان برای سیراب ساختن یارانشان و یا احترام سنگها به پیامبر وقتی ایشان از کنارشان می گذشتند. بیان این مطالب ازجانب کسانی که اعجاز قرآن را درک نکرده اند , به عنوان راه حلی است تا اعتقادات سست خود را استحکام ببخشند.ش
واقعیت این است که عنوان این مطالب معمولا از جانب دو گروه مردم است: اول عده ای ساده اندیش که دنباله رو نظرات دیگران هستند. گروه دوم اما کسانی هستندکه معتقد هستند برای پیشبرد دین و گسترش اسلام می توان دروغ گفت و به دین شاخ و برگ داد. هر دو این گروه ولی در یک چیز مشترکند: هر دو از قرآن بهره ای نبرده اند. اگر در حقیقت برده بودند, به نشر و گسترش تنها معجزه پیامبر می پرداختند.
ای مردم از آنچه خدا به آن اولیای خود را پند داده پند گیرید، مانند بدگویی او از
دانشمندان یهود آنجا که میفرماید: «چرا دانشمندان الهی، آنان را از گفتار گناهشان
باز نمیدارند؟» و میفرماید: «از میان بنیاسرائیل آنان که کفر ورزیدند لعن شدند»
تا میفرماید: «چه بد بود آنچه میکردند.»
و بدین سان خداوند آنان را نکوهش کرد،
چون آنان از ستمگر میان خود کارهای زشت و فساد میدیدند و نهیشان نمیکردند به طمع
آنچه از آنها به ایشان میرسید و از بیم آنچه از آن میترسیدند، با اینکه خدا
میفرماید:
از مردم نترسید و از من بترسید.1
و میفرماید:
مردان و زنان با
ایمان دوستان یکدیگرند، به کارهای پسندیده وا میدارند و از کارهای ناپسند باز
میدارند.2
خدا از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان تکلیف واجبی از خود،
آغاز کرده است، زیرا میدانسته که اگر این فرضیه ادا شود و برپا گردد، همة فرایض ـ
از آسان و دشوارـ برپا شوند، چه امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است
همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیتالمال و غنایم، و گرفتن زکات از جای
خود و صرف آن در مورد بسزای خود.
سپس شما ای گروه نیرومند! دستهای هستید که به
دانش و نیکی و خیرخواهی معروفید، و به وسیلة خدا در دل مردم مهابتی دارید که
شرافتمند از حساب میبرد و ناتوان شما را گرامی میدارد و آنان که هم درجه شمایند و
بر آنها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود پیش میدارند، شما واسطة حوایجی هستید که
از خواستارانشان دریغ میدارند و به هیبت پادشاهان و ارجمندی بزرگان در میان راه،
گام برمیدارید. آیا همه اینها از آن رو نیست که به شما امیدوارند که به حقّ خدا
قیام کنید؟ اگر چه از بیشتر حقوق خداوندی کوتاهی کردهاید از این رو حق امامان را
سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساختهاید و به پندار خود حقّ خود را گرفتهاید.
شما در این راه نه مالی خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره
انداختید و نه برای رضای خدا با عشیرهای درافتادید، آیا شما به درگاه خدا بهشت و
همنشینی پیامبران و امان از عذاب او را آرزو دارید؟
ای آرزومندان به درگاه خدا!
من میترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی
دست یافتهاید که بدان بر دیگری برتری دارید و کسی را که به وسیلة خدا (بر شما)
شناسانده میشود گرامی نمیدارید با اینکه خود به خاطر خدا در میان مردم احترام
دارید، شما میبینید که پیمانهای خدا شکسته شده و نگران نمیشوید با اینکه برای یک
نقض پیمان پدران خود به هراس میافتید. میبینید که پیمان رسول خدا(ص) خوار و ناچیز
شده و کورها و لالها و از کار افتادهها در شهرها رها شدهاند و رحم نمیکنید، و
در خور مسئولیت خود کار نمیکنید و به کسانی که در آن راه تلاش میکنند وقعی
نمینهید و خود به چاپلوسی و سازش با ظالمان آسودهاید. همه اینها همان جلوگیری و
بازداشتن دستهجمعی است که خداوند را بدان فرمان داده و شما از آن غافلید. مصیبت بر
شما از همة مردم بزرگتر است، زیرا در حفظ منزلت علما مغلوب شدید، کاش (در حفظ آن)
تلاش میکردید.
این برای آن است که زمام امور و گذرگاه احکام (یعنی پستهای
کلیدی) به دست عالمان به خداست که بر حلال و حرام خدا امیناند و از شما این منزلت
را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطة تفرّق شما از حقّ و اختلاف شما در
سنت پیامبر(ص) با اینکه دلیل روشن بر آن داشتید. و اگر بر آزارها شکیبا بودید و در
راه خدا هزینهها (و تعهدها) را تحمل میکردید، زمام امور خدا بر شما در میآمد و
از جانب شما به جریان میافتاد و به شما برمیگشت، ولی شما ظالمان را در جای خود
نشاندید و امور خدا را به آنان سپردید تا به شبهه کار کنند و در شهوت و دلخواه خود
راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که از شما جدا خواهد شد
[آنان را بر این منزلت چیره کرده] بدینسان ضعیفان را به دست آنان سپردید که برخی
را برده و مقهور خود ساخته و برخی را ناتوان و مغلوب زندگی روزمره کردند، در امور
مملکت به رأی خود تصرف میکنند و با هوسرانی خویش ننگ و خواری پدید میآورند به سبب
پیروی از اشرار و گستاخی بر خدای جبار!
در هر شهری خطیبی سخنور بر منبر دارند که
به سود آنان سخن میگوید، سرتاسر کشور اسلامی بیپناه مانده و دستشان در همه جای آن
باز است و مردم بردگان آنهایند که هیچ دست برخورد کنندهای را از خود
نرانند.
آنها که برخی زورگو معاندند و برخی بر ناتوان سلطهگر و تندخویند،
فرمانروایانی که نه خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که دیار
اسلامی در اختیار فریبکاری نابکار و مالیات بگیری ستمگر و فرمانروای بیرحم بر
مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما کشمکش داریم حاکم است و در آنچه اختلاف داریم داوری
میکند.
خدایا! تو میدانی که آنچه از ما سرزد، برای رقابت در فرمانروایی و نیز
دسترسی به مال بیارزش دنیا نبود، بلکه از آن روست که نشانههای آیین تو را
بنمایانیم و سروسامان بخشی را در سرزمینهایت آشکار سازیم تا بندگان ستمدیدة تو
آسوده گردند و به فرایض و سنن و احکام تو عمل کنند. و شما (ای مردم!) اگر ما را (در
این راه مقدس) یاری نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران (بیش از پیش) بر شما نیرو
گیرند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل داریم
و به سوی او بازمیگردیم و سرانجام به سوی اوست.
منبع :ماهنامه موعود شماره 61
روانشناسان معتقدند تفاوتهای فردی فراوانی بین افراد وجود دارد، اینطور نیست که
بتوانیم معیارهای عام و فراگیر را برشماریم و بگوییم چنانچه در این موارد، همسطح
بودید بنابراین، هم کفو هستید. با توجه به اصل تفاوتهای فردی، همسطح هر کسی به طور
موردی فرق می کند. لذا حساسیت های نبی مکرم اسلام(ص) در مورد حضرت فاطمه(س) زیاد
بود و در مورد سایر خواهرهای ایشان حساسیتی نداشتند. ایشان در مورد ازدواج حضرت
فاطمه می فرمودند که : «تصمیم ازدواج ایشان با من نیست» امام صادق(ع) می فرمایند: «
اگر علی (ع) نبودند از حضرت آدم تا هنگام قیامت، همسری هم شان و هم رتبه حضرت فاطمه
(س) پید ا نمی شد».
یکی از شرایط هم کفوی این است که «المسلم کفو المسلمه»، دختر
و پسر مسلمان همسری را که هم کیش و هم آیین خود باشند، انتخاب کنند که این معیار
متأسفانه امروز کمرنگ شده است.
دقت حضرت امیرالمومنین (ع) در انتخاب ام البنین و
آن نکته ای که به محمد بن حنفیه فرمودند بیانگر آن است که بخش عظیمی از شخصیت فرزند
از طریق ژنتیک (ژنها – کروموزومها) منتقل می شود. البته کروموزومها تمام صفات را به
طور کامل منتقل نمی کنند. این صفات در مرحله تجزیه و ترکیب شیمیایی و در فرآیند رشد
فیزیولوژیک زمینه بروز بعضی از صفات شخصیتی را فراهم می کنند.
آیا در اسلام
بیشتر بر ویژگیهای شخصیتی مادر تأکید شده است یا ویژگیهای پدر هم حائز اهمیت می
باشد؟
همانطور که روایاتی در مورد دقت در گزینش مادر وجود دارد، در مورد ویژگی
های پدر هم توصیه هایی شده است. اما در اسلام صفات مادر دارای اهمیت بیشتری می
باشد، به خاطر اینکه در اسلام، ازدواج فرهنگ خاصی دارد، برخلاف بعضی از کشورها که
انتخاب و گزینش دو طرفه است یا زن، مرد را می یابد یا مرد، زن را می یابد، در اسلام
مرد همسرش را برمی گزیند. چون مقید است که حریم و آن حالت خودنگهداری و حرمت و شأن
زن ارج نهاده شود.
اسلام توصیه می کند که در انتخاب همسر دقت کنید که این
ویژگیها در نسل بعدی نمود می یابد. بطور نمونه حضرت علی (ع) در انتخاب ام البنین با
راهنمایی عقیل که حسب و نسب شناس بود، دانستند که کدام یک از تیره های عرب شجاع
هستند تا حضرت عباس با آن شجاعت رشد کرد. اما حضرت علی (ع) وقتی حضرت محمد بن حنفیه
را به صف دشمن می فرستادند، او عقب می نشست. باز حضرت او را کمک می کرد، او دوباره
بازمی گشت. حضرت به ایشان فرمودند: پسرم تو فرزند من هستی، ولی در برخورد با دشمن
مانند من نیستی، بلکه تو در بحران شکنی ناتوانی و به مادرت رفته ای. لذا آدم ترسو و
بزدل از لحاظ شخصیت و بافت ژنیتیکی فرزندی مانند خود می پروراند. هر چند گفته می
شود بسیاری از خصوصیات با تربیت و آموزش تصحیح می شود، اما اگر پایه و مبانی صفر
باشد، با تلاش فراوان هم، اثر کمی عاید خواهد شد. به هر حال باید دستمایه اولیه
باشد تا در محیط شکوفا شود.