امید به خدا

نوشته: آیت الله استاد حسین انصاریان

دوّمین اصلى که زندگى عارفان بر محور آن مى‏چرخد، «امید» است. امید به لطف حق. امید به رحمت دوست. امید به عنایت او. امید به خداوندى که بدون درخواست از او، انسان را از فیض وجود بهره‏مند نمود و از ابتداى تکوین نطفه، تا بیرون رفتن از دنیا، در همه شؤون حیات، آدمى را غرق در نعمت و لطف و عنایت خود فرموده است.

امیدِ انسان به حضرت دوست، میوه یقین او به واقعیّت‏هایى است که از خداوند مهربان نسبت به انسان صادر شده است. و این امید یکى از بهترین سرمایه‏هاى معنوى است که با کمک آن، انسان به کمالاتى که مافوق تصوّر است مى‏رسد.

امید شیرین‏ترین میوه‏اى است که قلب انسان چشیده و برترین سرمایه‏اى است که آدمى به وسیله آن سودمندترین تجارت را انجام داده است.

براى به دست آوردن یقینى که سازنده امید است باید سه حقیقت را در نظر گرفت:

1- رفتار خداوند با انسان.

2- برخورد حضرت حق با گنهکاران پشیمان.

3- توجّه به آیات و روایاتى که درباره امید رسیده است.

در مسئله رفتار خداوند با انسان که چگونه از باب لطف و محبّتش او را آفریده و چه اسرارى در آفرینش او به کار برده و چه نعمت‏هایى بدون این که مستحق باشد به او ارزانى داشته هزاران کتاب نگاشته شده است. در حالى که این همه کتاب هرگز نتوانسته حتّى گوشه‏اى از محبّت‏هاى آن وجود مقدّس را نسبت به انسان بازگو کند.

چگونه مى‏توان در چند صفحه محدود و با فکرى ناقص و نارسا عنایت او را نسبت به بندگان بازگو کرد!

سفارش‏هاى امام صادق علیه السلام به مفضّل‏

در اینجا به خلاصه‏اى از فرمایش امام صادق علیه السلام که نشانگر لطف خداى متعال به بندگان است و آن حضرت براى «مفضّل» بیان کرده‏اند اشاره مى‏کنیم تا پس از مطالعه این سطور، از خواب غفلت بیدار شده، و آن همه ابر تیره را از روى چهره آن همه محبّت آن حضرت کنار زده و چراغ پر نور امید در دل‏هایمان روشن گردد.

و این امید باعث مى‏شود به دامن رحمتش درآویخته و به سوى مقام قرب جنابش به پرواز آییم.

اى مفضّل! اول عبرتها تدبیرى است که، حق تعالى در رحم مادر درباره جنین مبذول مى‏دارد، در حالى که او پنهان است در سه ظلمت یعنى تاریکى شکم، تاریکى رحم و تاریکى بچه‏دان. هنگامى که در طلب غذایى، دفع اذیّتى و بلایى و یا جلب منفعتى و دفع مضرّتى چاره‏اى ندارد؛ پس به سوى او از خون حیض، آن مقدار که غذاى او شود، جارى مى‏شود. چنانچه آب غذا مى‏شود و پیوسته این غذا به او مى‏رسد تا خلقتش تمام مى‏شود و بدنش مستحکم، پوستش براى تحمّل فشار هوا آماده و آن چنان قدرت مى‏گیرد که از سردى و گرمى درامان بماند.

چشمان او قدرت دیدن روشنایى را پیدا مى‏کند. در این حال مادرش را درد زاییدن مى‏گیرد تا طفل متولد گردد. چون از تنگناى رَحِم به میدان جهان درآید و به نوع دیگر از غذا محتاج باشد، مدبّر حقیقى، همان خون کثیف را که در رحم مادر غذاى او بود به شیر لطیف مبدّل گرداند و کسوت گلگون خون را از او کنده، لباس سفید شیر بر او مى‏پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش را تبدیل کند؛ زیرا در این حالت این غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق‏تر است و در همان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مى‏شود، به حکم حکیم قدیر غذاى شیر براى او مهیاست و به الهام الهى زبان بیرون مى‏آورد و لبها را مى‏جنباند و طالب غذا مى‏شود و در آن وقت دو پستان مادر، براى او مانند دو مشک کوچک آویخته که هر زمان احتیاج پیدا کند برایش مهیا باشد.

تا زمانى که بدنش تر و تازه و نازک و دستگاه گوارشش نرم و لطیف است و تاب غذاهاى غلیظ را ندارد، به این شیر اکتفا مى‏کند و چون نشو و نما کرد و بزرگتر و قویتر شد و احتیاج به غذاى غلیظ پیدا کرد، تا بدنش بدان وسیله محکم شود و اعضایش قوت بگیرد، از برایش دندان‏هایى که چون آسیاهاى خرد کننده است روییده مى‏شود تا با آن غذا را بجود و فرو بردنش آسان گردد. بر این احوال رشد مى‏کند تا به سن بلوغ برسد. هنگام بلوغ اگر مرد است به روى او موى مى‏رویاند که علامت مردان و موجب عزت ایشان است و اگر زن باشد رویش را از موى پاک مى‏نماید تا حسن و طراوتش باقى مانده و موجب میل مردان به سوى او گردد.

به زبان مزه‏هاى مختلف را مى‏چشد و میان آنها فرق مى‏گذارد که کدام تلخ و کدام شیرین و کدام ترش و کدام شور و کدام گندیده و پاکیزه است.

زبان ابزارى است براى فرو دادن طعام و آب و دندانها شکل دهنده لب‏ها است که از درون دهان حافظ لبهاست تا سست نشوند و نیاویزند. براى هریک از

عضوهاى بدن انسان فایده‏هاى زیادى است.

پلک را ببین که براى چشم به منزله پرده است. هر وقت بخواهند بیاویزند و هرگاه لازم باشد بالا روند و دیده را در میان گودالى قرار داده و به وسیله پلک و موهاى ویژه آن را در بند حفاظت کشیده است.

دل را میان سینه قرار داده و پنهان نموده و پیراهنى که به منزله پرده‏اى براى دل است به روى آن کشانده و دنده‏ها را حافظ آن گردانیده و گوشت و پوست را روى آن دنده‏ها قرار داده است، تا دل از عوارض خارجى محفوظ بماند.

تأمل کن در آب دهن و منفعتى که در آن است، حق تعالى مقرّر فرموده همیشه جارى باشد که دهان و گلو را رطوبت دهد؛ زیرا بدون این رطوبت دهان و زبان و گلو فاسد مى‏شد و اگر این آب نبود، غذا گوارا نمى‏شد. این رطوبت به منزله مرکبى است که غذا را به معده مى‏رساند. هم چنین این رطوبت به زَهْرِه مى‏رسد و موجب سلامت حال انسان مى‏شود «1».

آن‏گاه حضرت به بسیارى دگر از نعمت‏هاى مادى و معنوى که از جانب حق به انسان عطا شده است اشاره مى‏فرماید و از انسان دعوت مى‏کند که در برابر این همه لطف و نعمت، فرمانبر آن وجود مقدس باشد.

آیا این همه نعمت که شبانه‏روز در برابر دیدگان ماست که اگر یکى از آنها نبود انسان دچار مشکلات غیر قابل حل مى‏شد در حالى که خداى متعال همه را از راه لطف و محبّت به آدمى عنایت کرده است بدون درخواست و خواهش و اصرارى، سازنده یقین در عمق جان و دل انسان نسبت به کرم و عنایت خدا به آدمى نیست؟!

از هنگامى که بشر نطفه‏اى در سلب پدر بود، تا به امروز که غرق در انواع‏

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 3/ 62، باب 4، الخبر المشتهر بتوحید المفضّل و 57/ 377، باب 41، حدیث 98.

نعمت‏هاى غیر قابل شمارش است، دایم مورد احسان بوده و این احسان حتمى و حسى است که دلیل و راهنماى انسان به سوى «امید» است. و این که با وجود چنین خداى کریم و رحیمى که در همه امور به خصوص در مسئله قبول توبه و عذر و این که تنها حضرت اوست که از باب لطف و کرمش تمام کمبودها را جبران مى‏کند باید به جنابش امید داشت و از یأس و نومیدى که طبق آیات سوره یوسف‏ «1» کفر محض است، پرهیز کرد.

البته تذکر یک نکته بسیار مهمّ در اینجا ضرورى است و آن این است که کسى باید به حضرت حق امید ببندد که فرمان او را اجرا کرده و مى‏کند و براى آینده و آخرتش بذر عمل بکارد و در برابر گناهان انجام گرفته به سلاح توبه مسلح شود، وگرنه از نظر قرآن و سنّت، امید انسان به مزد و بخشش پروردگار، بدون عمل و منهاى جبران گناه، امید بیجایى است.

کشاورزى که زمین در اختیار دارد و در فصل پاییز، زمین را از سنگ و خار و خاشاک پاک نکرده و آن را شخم نزده و فعالیتهاى لازم را انجام نداده و هیچ‏گونه بذرى در آن نکاشته است، اگر امید برچیدن محصول از آن زمین داشته باشد، این امید از کمال جهل و بى‏خردى است. چنین امیدى به خدا نه این که از نظر اسلام امید نیست؛ بلکه امنیّت از مکر اللّه است که از گناهان کبیره و علّت عذاب در روز قیامت است.

انسان زمانى که ساز و برگِ جنگِ با دشمن درونى و بیرونى را مهیّا کرده و به میدان درآمده باشد باید، امید به پیروزى داشته و یقین کند که حق تعالى او را یارى مى‏دهد.

______________________________
(1)- یوسف (12): 87.

انسان وقتى که تمام واجبات حق را ادا نموده و از گناهان پرهیز کرده باشد، باید، امید به لطف و محبّت حق داشته و به انتظار مزد و اجر و ثواب سرشار، باشد.

انسان وقتى که نسبت به هر گناهى توبه مخصوص آن گناه را انجام داده باشد، باید، امید به بخشش و مغفرت و قبول عذر داشته باشد.

اگر امید بعد از عمل و یا توبه نباشد، امید نیست و بدون زحمت و اجراى دستورهاى دوست و کناره‏گیرى از محرّمات، نباید امید داشت. چنان که آیات قرآن و روایات و اخبار به طور صریح بیانگر این واقعیّت است که در بخشهاى بعد ذکر خواهیم کرد.

آرى، با تماشاى الطاف حق، یقین به لطف و عنایت دوست به دست مى‏آید یقین نیز عامل ایجاد امید است که روزى انسان مستحق هیچ لطفى نبود و از خداوند طلبى نداشت و طفل بیچاره و ناتوان، یا انسان تهیدست و ضعیفى بود؛ امّا این همه محبّت و لطف در حق او شد. آرى، امروز که به دستور خدا این همه خود را در رنج عبادت و اطاعت قرار مى‏دهد و براى ارتکاب یک گناه این همه بیدارى شب کشیده و ناله و انابه دارد. چگونه امید به مزد عمل و بخشش و مغفرت گناه نداشته باشد؟!

روزى که عمل و توبه از او نمى‏خواست، این همه او را در احسان و نعمت غرق کرد، امروز که از او مزد، ثواب، بهشت و دور شدن از عذاب جهنّم را با عمل و توبه طلب مى‏کند، چگونه در برابر فرمان‏برى مزد ندهد و در مقابل توبه، آدمى را غرق در رحمت و مغفرت نکند؟! پس امید همراه عمل صحیح است. چنانچه به موسى خطاب مى‏کند:

ما أَقَلَّ حَیاءً مَنْ یَطْمَعُ فى جَنَّتى بِغَیْرِ عَمَلٍ یا مُوسى‏ کَیْفَ أَجْوَدُ بِرَحْمَتى عَلى‏ مَنْ‏

یَبْخَلُ بِطاعَتى‏ «1».

چه کم حیاست کسى که بدون عمل طمع در بهشت دارد. اى موسى! چگونه رحمتم را با کسى که در اطاعت من بخل ورزیده معامله کنم.

منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد یک

فلسفة نیکی به پدرو مادر

در روایتی از امام سجاد ـ علیه السلام ـ حقّ مادر این چنین بیان شده است: «و اما حق مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمی کند و از میوة دلش به تو داد که أحدی به دیگری نمی دهد و تو را با تمام أعضایش حفظ کرد و اهمیتی نمی داد که خود گرسنه باشد، اما تو سیر باشی و خودتشنه باشد اما تو را سیراب کند و خود برهنه باشد اما تو را بپوشاند و خود زیر آفتاب باشد امّا تو را سایه افکند و به خاطر تو خواب را بر خود حرام کند و از گرما و سرما نگاهت دارد، تا تو را داشته باشد و از دست ندهد. بنابراین تو جز با کمک و توفیق الهی، از پس قدردانی او بر نمی آیی.»[1]
و در جای دیگر حق پدر را اینگونه بیان می دارد:
«اما حق پدرت، این است که بدانی او اصل و ریشة توست؛ زیرا اگر اونبود تو هم نبودی، پس هر خصلت خوشایندی که در خود دیدی بدان که منشاء و ریشة آن نعمت در وجود پدرت می باشد. بنابراین خدای را بستای و برای آن نعمت از پدرت سپاسگزار باش.»[2]
حقی که پدر و مادر بر گردن فرزندان دارند به هیچ وجه برای فرزندان قابل أداء کردن نیست. زیرا حقوق والدین بسیار بیشتر از آن حدّی است که توسط فرزندان قابل أدا کردن باشد به همین خاطر در روایات متعدّد داریم که چون نمی توانید حقوق والدین را اداء کنید به همین خاطر احسان و نیکی به والدین کنید.[3]
حقوق پدر و مادر آنقدر عظیم است که در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است که: «کمترین بی احترامی به پدر و مادر «أفّ» گفتن است و اگر خداوند عزّوجلّ چیزی کمتر از آن سراغ داشت، بی گمان از آن نهی می کرد.»[4]
پس پدر و مادر برای فرزند آنقدر زحمت می کشند که شایستگی بیشترین خدمات و نیکی ها از طرف فرزندان را داشته باشند. و این مهربانی ها و نیکی ها و کمک هاست که پدر و مادر را دلگرم می کند تا صاحب فرزند شوند و تمام مشکلات آنها را تحمّل کنند و در موقعی که فرزندان نیاز دارند نیازهای آنها را از هر جهت فراهم کنند. ولی اگر فرزندان موقعی که بزرگ شدند و پدر و مادر به کمک و محبت آنها نیاز داشتند فرزندان هر کدام راه خود را کشیده و بروند و بر نیازهای پدر و مادر اعتنائی نکنند و این کم توجهی و بی محبتی نسبت به پدر و مادر در جامعه شایع شود در این صورت است که هیچ زن و شوهری به خود جرأت نمی دهد که صاحب فرزند شود و او را با زحمات فراوان بزرگ کنند و موقعی که بزرگ شد به دنبال زندگی خودش برود و پدر و مادر را به حال خود رها کند و به نیازهای آنها اصلاً توجهی نکند. حداکثر لطفی که بکند آنها را به خانة سالمندان بفرستد. دیگر پدر و مادر انگیزة تولید نسل و تربیت آنها را نخواهد داشت. و اگر در جامعه ای چنین روحیه ای حاکم شود به سرعت نسل ها منقرض می شود و اگر بچه ای هم متولد شود بی پدر و مادر خواهد ماند و نتیجه و عاقبت چنین فرزندی که بدون مهر مادری و محبت پدری رشد کرده باشد، روشن است. چون طبق نتایج خود جامعه شناسان غربی اکثر جرم و جنایت و فحشاها را این فرزندان بی هویت انجام می دهند. و اگر جامعه ای به چنین مسأله ای مبتلا شود هیچ قانون یا سنّتی قادر نخواهد بود دیگرنهاد خانواده را مستحکم و جامعه را از بدبختی ها نجات دهد.[5]
در روایتی از امام رضا ـ علیه السلام ـ داریم: خداوند نافرمانی پدر و مادر را از این جهت حرام فرموده است که موجب از دست دادن توفیق طاعت خداوند عزوجل و بی احترامی به پدر و مادر و ناسپاسی نعمت و از بین رفتن شکر و سپاسگزاری و کم شدن نسل و قطع شدن آن می شود؛ زیرا نافرمانی والدین سبب می گردد که به پدر و مادر احترام گذاشته نشود، حقّ و حقوق آنها شناخته نشود، پیوندهای خویشاوندی قطع گردد، پدر و مادر به داشتن فرزند بی رغبت شوند و به علت نیکی نکردن و فرمان نبردن فرزند از پدر و مادر، آنان نیز کار تربیت او را رها سازند.»[6]
پی نوشت:
[1] . میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ترجمة حمیدرضا شیخی، ناشر دارالحدیث، چاپ اول، 1377، جلد 14،ص 7095.
[2] . همان، ص 7103.
[3] . اخلاق در قرآن، استاد مصباح یزدی، ناشر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ج 3، چاپ اول، 1378، ص 53.
[4] . میزان الحکمه، جلد 14، ص 7099.
[5] . ترجمه المیزان، علامه طباطبائی، ترجمه موسوی همدانی، ناشر انتشارات اسلامی، چاپ 11، 1378، ج 7، ص 516.
[6] . میزان الحکمه، ج 14، ص 7101.

گزافه گویی در دین

قرآن, سوره ۵, آیه ۷۷

"بگو اى اهل کتاب در دین خود بناحق گزافه‏گویى نکنید و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را گمراه کردند و [خود] از راه راست منحرف شدند نروید"

قرآن, سوره ۴, آیه ۱۷۱

"اى اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و در باره خدا جز [سخن] درست مگویید…"

دو آیه بالا از آیات جالبی هستند که در زندگی روزمره ما با کمی توجه مصداقهای بسیاری پیدا می کنند. خیلی مواقع گزافه گوییهایی که در دین می شوند مثل معجزاتی که به آدمهای مختلف نسبت داده می شوند, بی ضرر به نظر می رسند و در نگاه اول بی تاثیر روی کل دین. ولی متاسفانه بعضی از این غلوها به قدری با مهارت طراحی شده اند که در دراز مدت روی اعتقادات خیلها تاثیر می گذارند. برای اینکه این موضوع کاملا آشکار شود, با چند مثال بحث را آغاز می کنیم.ش

ابتدا به سه مثال بسیار ساده ولی معروف می پر دازیم که اثبات نادرستی آنها ساده می باشد:ش

مثال اول, اعجاز در طبیعت

ادعا: در مزرعه ای در آلمان, شاخه های درخت به صورت لا اله الا الله در آمده اند. خیلی از مردم آلمان با دیدن این منظره مسلمان شده اند.ش

La ilaha illallah written in branches

واقعیت: دکتر الخودری یک هنرمند مسلمان است که در دانشگاه المنصوری مصر به طبابت هم مشغول است. این عکس یکی از کارهای هنری اوست.ش

مثال دوم, اعجاز در بدن انسان

ادعا: شکل لوله های هوا در شش انسان به صورت لا اله الا الله محمد رسول اله خوانده می شود. این عکس با دقت بسیار بالا توسط کامپیوتر گرفته شده است.ش

La ilaha illallah written in human lung

واقعیت: عکس دیگری از کارهای هنری دکتر الخودری.ش

مثال سوم, اعجاز در اکتشافات جدید

ادعا: در صحرایی در عربستان, دانشمندان بقایای یک اسکلت عظیم انسان را کشف کرده اند. دانشمندان معتقدند که این انسان متعلق به قوم عاد بوده که در قرآن ذکر شده است. این کشف اثبات درستی قرآن کریم است.ش

giant human skleton

واقعیت: این عکس برنده جایزه سوم مسابقه فوتوشاپ در یک وبسایت است. عکس اولیه متعلق به یک حفاری در آمریکا است که بعدا عکس اسکلت با نرم افزار به آن اضافه شده است.ش

مثال بعدی احتیاج به دقت بیشتری برای تشخیص دارد

مثال چهارم, کد نوزده در قرآن

قرآن, سوره ۷۴, آیات ۳۰,۳۱

ش"[و] بر آن [دوزخ] نوزده [نگهبان] است. و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم و شماره آنها را جز آزمایشى براى کسانى که کافر شده‏اند قرار ندادیم تا آنان که اهل کتابند یقین به هم رسانند و ایمان کسانى که ایمان آورده‏اند افزون گردد و آنان که کتاب به ایشان داده شده و [نیز] مؤمنان به شک نیفتند و تا کسانى که در دلهایشان بیمارى است و کافران بگویند خدا از این وصف‏کردن چه چیزى را اراده کرده است این گونه خدا هر که را بخواهد بیراه مى‏گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى کند و [شماره] سپاهیان پروردگارت را جز او نمى‏داند و این [آیات] جز تذکارى براى بشر نیست "ش

در سال ۱۹۷۸, شخصی به نام رشاد خلیفه, نتیجه تحقیقات آماری خود بر قرآن را منتشر کرد. بر اساس دو آیه بالا, او معتقد بود که قرآن دارای یک کد پنهان نوزده است. برای نمونه, تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ است که مضربی از نوزده است. بسم الله الرحمن الرحیم که در اول سوره های قرآن می آید, دارای نوزده حرف است. اولین وحی به پیامبر دارای نوزده کلمه است. آخرین سوره نازل شده بر پیامبر یعنی سوره نصر, دارای نوزده کلمه است و اولین آیه در سوره نصر هم نوزده حرف دارد. تمامی این اطلاعات در نگاه اول بسیار جذاب و قابل قبول می آید. ولی حقیقت این است که هر کسی می تواند در هر متنی به دنبال یک طرح و الگوی ریاضی بگردد. رشاد خلیفه در واقع به قدری به کد نوزده معتقد بود, که می خواست هر چیزی در قرآن را در این فرمت بگنجاند. یکی از این موارد تعداد آیات قرآن بود. تعداد آیات قرآن کریم ۶۳۴۸ است. و این عدد به نوزده قابل قسمت نیست. این شاید می توانست خط بطلانی باشد بر نظریه کد نوزده در قرآن. ولی در کمال تعجب, رشاد خلیفه اعلام کرد که دو آیه آخر سوره توبه جزو قرآن نیست و باید از قرآن حذف شود. با حذف این دو آیه, تعدادآیات قرآن ۶۳۴۶ می شود که به نوزده قابل قسمت می شود. این شاید یک مثال جالب از حالتی باشد که غلو کردن در دین باعث گمراهی شده است.ش

مثال پنجم, معجزات پیامبر

در قرآن به روشنی از پیامبر به عنوان بک بشر عادی یاد شده است که به او وحی می شود (۴۱:۶). در واقع خداوند قرآن راتنها معجزه پیامبر عنوان می کند مثلا در ۲۸:۴۸, ۱۷:۵۹, ۱۷:۹۰-۹۳, ۶:۸ ش
یکی از دلایل این امر این است که معجزه آخرین پیامبر باید برای همه نسلهای بعد از او باشد وبه زمان وابسته نباشد. ولی با اینکه به روشنی قرآن می گوید: "گفتند چرا نظیر آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است آیا به آنچه قبلا به موسى داده شد کفر نورزیدند", باز هم برای پیامبر صدها معجزه ذکر می شود. مثلا جاری شدن آب از لای انگشتان ایشان برای سیراب ساختن یارانشان و یا احترام سنگها به پیامبر وقتی ایشان از کنارشان می گذشتند. بیان این مطالب ازجانب کسانی که اعجاز قرآن را درک نکرده اند , به عنوان راه حلی است تا اعتقادات سست خود را استحکام ببخشند.ش

واقعیت این است که عنوان این مطالب معمولا از جانب دو گروه مردم است: اول عده ای ساده اندیش که دنباله رو نظرات دیگران هستند. گروه دوم اما کسانی هستندکه معتقد هستند برای پیشبرد دین و گسترش اسلام می توان دروغ گفت و به دین شاخ و برگ داد. هر دو این گروه ولی در یک چیز مشترکند: هر دو از قرآن بهره ای نبرده اند. اگر در حقیقت برده بودند, به نشر و گسترش تنها معجزه پیامبر می پرداختند.  

 

عوامل ناامنى از دیدگاه قرآن

امنیت به عنوان اهداف حکومت ها بلکه یکى از مهم ترین اهداف آنها براى رسیدن به توسعه و رفاه مطرح بوده است. هر چند که نمى توان آن را به عنوان غایت الغایات حکومت ها و هدف نهایى برشمرد و تنها ابزارى است تا اهداف نهایى در سایه سار آن تأمین گردد با این همه به عنوان یک هدف متوسط مورد توجه اندیشمندان، فیلسوفان، حاکمان و حکومت ها بوده است.
قرآن حوزه هاى امنیت را در ابعاد چندى چون روحى و روانى، فردى و اجتماعى مورد توجه قرار داده و براى تحقق آن گزاره هاى معرفتى و آموزه هاى دستورى و ارشادى صادر نموده است تا به تحقق امنیت انسان به کمال خود در دنیا دست یابد. تبیین حوزه هاى امنیت و جایگاه آن در قرآن خود نوشتار دیگرى را مى طلبد که بدان در جاى خود پرداخته مى شود.
در این نوشتار عناصر و عوامل ناامنى مورد توجه است تا بدانیم از نظر قرآن چه عواملى باعث مى شود تا امنیت در معرض خطر و نابودى قرار گیرد؟
یکى از عناصرى که در زندگى انسان ضرورت دارد «قانون» و «اجراى آن» است; زیرا اگر قانون از زندگى انسان و جامعه انسانى رخت بربندد، ترس، وحشت و ناامنى نیز زندگى فردى و اجتماعى را فلج مى سازد. عمده ترین عامل نابسامانى و ناامنى در زندگى انسان تخلف و سرپیچى از قانون ـ چه قانون طبیعى یا اجتماعى یا الهى ـ است. سرپیچى از قانون جرم و گناه به شمار مى آید و متخلفان و هنجارشکنان مجازات مى گردند.*
 

ظلم و ستمگرى
یکى از مصادیق جرم و تخلف از قانون ظلم، ستمگرى و بى عدالتى است که امنیت و آسایش را به مخاطره مى اندازد. قرآن براى ایجاد امنیت کامل و تضمین آن نابودى ستمگرى را در همه چهره ها و ابعادش را خواستار و مى فرماید که امنیت و آسایش تنها از آن کسانى است که ستم گریز و ستم ستیز باشند، «الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَـنَهُم بِظُـلْم أُوْلَـئکَ لَهُمُ الاَْمْن;(انعام/ 82) آنان که ایمان آوردند و ایمان را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها ویژگى آن هاست»
در فرهنگ قرآنى ـ اسلامى ستم و ستمگرى به عنوان یک پدیده منفور و ضدارزش در زندگى انسان مطرح است و ابعاد و زوایاى گسترده اى را در روابط انسان با خدا، انسان با خود و انسان با انسان هاى دیگر را شامل مى شود. بنابراین ستم عبارت است از تعدّى و تجاوز به قانون واقعى حیات معقول انسان; بنابراین هر عملى که به شکلى از اشکال، حقى را از بین ببرد، ستم گفته مى شود مانند: 1. کمترین تعدّى بر نداى وجدان و فطرت انسانى، ظلم بر خویشتن است; 2. کاستن از ارزش کار، فعالیت و محصول تلاش انسان ها، ظلم است; 3. به وجود آوردن شرایطى که انسان را وادار به صرف نظر از حق کار و فعالیت خود، ظلم است; 4. مزاحمت به آزادى دیگران ظلم است; 5. اختناق، استبداد و عوامل رکود فکرى، در جامعه ظلم است.
حضرت امیرمؤمنان(ع) ظلم را به سه نوع تقسیم کرده و مى فرماید: آگاه باشید که ستم به سه قسم است، ظلمى که نابخشودنى است، ظلمى که بدون مجازات نمى ماند; و ظلمى که بخشودنى و قابل جبران است; اما ظلمى که نابخشودنى است شرک به خداى سبحان است; چرا که خداوند فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِه»(نساء/ 48) اما ظلمى که بخشودنى است ستمى است که انسان با ارتکاب گناه بر خودش روا داشته است و ظلمى که بدون مجازات نمى ماند ستمگرى بعضى از بندگان بر بعضى دیگر است.
بیش از 350 آیه در قرآن به طور مستقیم و صریح در مورد بیان بزرگى گناه ظلم و ستمگرى مصادیق پیامدها و آثار شوم آن به روشنگرى پرداخته اند و این همه تأکید قرآن و روایات در زمینه هشدار و بیان آفت ظلم و بى عدالتى به صورت مختلف وارد شده است، نشان دهنده این واقعیت است که از دیدگاه قرآن رسیدن به معیارها و شاخص هاى جامعه ایده آل، تنها زمانى امکان پذیر است که ظلم، بى عدالتى و تبعیض، ریشه کن شده، عدالت، برابرى و مساوات در جامعه و روابط انسان ها حاکم شود و حقوق همه رعایت شود.
ظلم و ستم نه تنها عذاب اخروى(یونس/ 52) بلکه گرفتارى هاى دنیوى را نیز به دنبال دارد آیات زیادى در قرآن یکى از عمده ترین علل و عوامل سقوط و نابودى حکومت ها، تمدن ها و اقوام را ظلم و بى عدالتى بیان مى دارد; مثلاً مى فرماید: «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِکُم;(یونس/ 13) ما پیش از شما امت هایى را به دلیل ظلم و جورشان هلاکت ساختیم» و نیز مى فرماید: «فَکَأَیِّن مِّن قَرْیَة أَهْلَکْنَـهَا وَ هِىَ ظَالِمَة »(حج/45) چه بسیار از شهر و دیارى را که به دلیل ستمکارى جامعه، نظام و مردم آن ها، همه را در هم کوبیدیم و به خاک هلاکت افکندیم. آبادى هایى که سقف هایش فرو ریخت و دیوارهایش ویران گردید، چاه هاى پرآب به دلیل بى صاحبى به حال تعطیل درآمد و کاخ هاى سر به آسمان کشیده و استوار از ساکنان خود تهى ماند.
چنان که ظلم و ستم ناامنى هاى اجتماعى را در پى خواهد داشت. قرآن استقرار امنیت و آرامش کامل براى افراد و جامعه اى را نوید داده است که ظلم و ستم در تمام ابعادش ریشه کن شده باشد: «الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمْ یَلْبِسُواْ إِیمَـنَهُم بِظُـلْم أُوْلَـئِکَ لَهُمُ الاَْمْن;(انعام/82) کسانى که ایمان آورده و ایمانشان را حفظ کرده اند، دست به ظلم و ستمگرى نزده اند، داراى امنیت کامل هستند.»
مفهوم آیه این مى شود که اگر سایه شوم ظلم و ستمگرى، تبعیض و بى عدالتى در قلمرو حیات و روابط اجتماعى انسان ها، گسترش پیدا کند، آرامش روحى و روانى، آسایش و امنیت فردى و اجتماعى نیز رخت بر بسته و به جاى آن فشار، اختناق و استبداد روز به روز افزایش خواهد یافت.
حضرت امیرمؤمنان(ع) در عهدنامه به مالک اشتر مى فرماید: «چیزى به اندازه پافشارى بر ستمگرى عامل تغییر نعمت خداوند و باعث تسریع در خشم او نیست; زیرا خداوند آه و ناله مظلومان را همیشه مى شنوند و او در کمین ستمگران است.» 

در قرآن آیات فراوانى است که از سرگذشت اقوام و امت هاى گذشته حکایت مى  کند، امت هایى که به خاطر ظلم، تبعیض، بى عدالتى و فساد، بلاهایى چون  زلزله، قحطى، گرسنگى، خشکسالى، کمبود میوه و مواد غذایى، صاعقه و طوفان و  مانند آن ها دامنگیرشان شده است. بلاهایى که هر یک براى ایجاد هرج و مرج و  یا ناامنى و نابسامانى هاى اجتماعى کافى است.(نمل/52و58 ;هود/67 و  اعراف/130 و 133.) 

 

تجاوز به حقوق دیگرانعامل دیگر ناامنى از نظر قرآن تجاوز و تعدّى است که قرآن در سوره احزاب جوّ رعب، وحشت و احساس ناامنى در میان مسلمانان، ناشى از هجوم و تجاوز کفار و مشرکان را این گونه بیان داشته که: به خاطر بیاورید ـ زمانى را که آن ها از طرف بالا و پایین «شهر» بر شما وارد شدند و مدینه را محاصره کردند و زمانى که چشم ها از شدت وحشت خیره شده و جان ها به لب رسیده بود و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى بردید. (احزاب/ 10)
واژه زاغت در متن آیه به معناى «کژى دید چشم» و «رسیدن جان ها به گلو» کنایه از کمال ترس و وحشت و نهایت ناامنى است.
از آن جا که تعدى و تجاوز به حقوق دیگران و حرمت شکنى قوانین الهى و اجتماعى هرج و مرج ناامنى و زیان هاى جبران ناپذیرى را در پى دارد آیات چندى، تجاوز به حقوق و قلمرو دیگران را مذمت و نکوهش نموده و به شدت منع کرده اند. خداوند مى فرماید: خصومت با گروهى که شما را از آمدن به مسجدالحرام در سال حدیبیه بازداشتند نباید شما را وادار به تعدّى و تجاوز کند و همواره در راه نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون کنید و هرگز در راه گناه و تعدّى همکارى ننمایید.(مائده/ 2)
قرآن تجاوز و تعدّى به ساحت قوانین را جرم بزرگ و متجاوز را مستوجب سخت ترین مجازات مى داند.
در عین حال، در مقام دفاع، مقابله به مثل امت اسلامى را از تعدّى و تجاوز به شدت منع مى نماید و مى گوید: کسى که به شما تجاوز کرده است به همان میزان به او تجاوز کنید(بقره/ 194) و نیز مى فرماید: و در راه خدا با کسانى که با شما مى جنگند نبرد کنید و از حدّ و اندازه تجاوز نکنید که خداوند تجاوزگران را دوست ندارد.(بقره/ 190)  

 

ترور و آدم ربایى 

از عوامل دیگر ناامنى ترور و آدم ربایى است و از جمله اهداف و انگیزه هاى نامشروع و غیرقانونى ترور، سرنگونى دولت و حکومت هاى مشروع و قانونى، تعدیل سیاست هاى داخلى و خارجى دولت مورد نظر سهیم شدن در قدرت و حکومت، کسب امتیازات سیاسى و مخدوش ساختن چهره مخالفین در انظار جهانى است. تروریست ها براى نیل به اهداف شوم و غیرقانونى یاد شده از وسایلى چون ایجاد رعب و وحشت، سرکوب و اختناق، سلب آرامش مردم استفاده مى کنند. کشتن افراد بى گناه، بمب گذارى در اماکن عمومى، نابودى وسایل و امکانات رفاهى، حذف عناصر برجسته سیاسى، آدم ربایى، از مصادیق ترور است که موجب ترس، وحشت و ناامنى اجتماعى است.
به هر حال ترور، رفتارى غافلگیرانه به جهت ایجاد رعب و وحشت، اختناق، سلب امنیت و کشتن فرد یا گروهى با اهداف سیاسى است البته به شرط آن که هدف نامشروع و ضدانسانى باشد; از این رو اقدامات انسان هاى ستمدیده و مظلومى که راه دیگرى براى رهایى خود از زیر سلطه اشغالگران و دفع تجاوز ندارند، ترور به معناى فوق نیست; چون صرف خشونت آمیز بودن عملى، ترور به شمار نمى آید بلکه شاید این حرکت به جهت دفاعى و مشروعى باشد، پس ترور عبارت است از سلب امنیت به شیوه هاى غافلگیرانه و نامشروع به منظور دستیابى به اهداف سیاسى.
قرآن کریم ترور و آدم ربایى را از عوامل سلب امنیت مى شمارد و مى فرماید: به خاطر بیاورید هنگامى که شما مسلمانان در روى زمین گروهى کوچک و اندک بودید و آن چنان که مى ترسیدید مردم شما را بربایند ولى هدا شما را پناه داد و با یارى خود تقویت نمود.(انفال/26) در آیه اى دیگر ترس از ربوده شدن مانع ایمان و هدایت معرفى شده است. (قصص/ 57)
در سوره قصص باز قرآن مى فرماید: «آنها گفتند: « اگر ما هدایت را همراه تو پذیرا شویم; ما را از سرزمینمان مى ربایند. آیا ما حرم امنى در اختیار آنها قرار ندادیم که ثمرات هر چیزى «از هر شهر و دیارى» به سوى آن، آورده مى شود.»[ 

تقابل ناامنى ناشى از آدم ربایى، و آرامش و امنیت کامل در حرم الهى، که در  آیه شریفه به آن، اشاره شده است، بیانگر این نکته است که: ترور و آدم  ربایى، رعب وحشت و ناامنى را به دنبال دارد، و با نبود امنیت و آرامش، هیچ  چیز دیگرى از جمله هدایت انسانها و ترویج احکام الهى; نیز ممکن نخواهد بود. 
در آیه دیگر، قرآن کریم: به نعمت ارزشمند امنیت و آرامش از یک طرف، و مشکلات، ناهنجاریها و نا امنیهاى اجتماعى، ناشى از آدم ربایى، در خارج از شهر مکه، از سوى دیگر، اشاره نموده و استقرار امنیت، در شهر مکه را به عنوان نعمت الهى، یاد آور مى شود و مى گوید: «آیا ندیدند که ما حرم امنى براى آنها قرار دادیم در حالى که مردم را در اطراف آن «در بیرون این حرم» مى ربایند. آیا به باطل ایمان مى آورند و نعمت خدا را کفران مى کند.»[ 

از مجموع آیات، نکات ذیل، در ارتباط با امنیت به دست مى آید:
1 ـ امنیت فردى و اجتماعى، از ضروریات زندگى به حساب آمده و به عنوان نعمت ارزشمند الهى مورد تأکید، قرار گرفته است.
2 ـ از جمله پیامدهاى تلخ ترور و آدم ربایى، ایجاد ترس، وحشت و ناامنى است که تلخگامى را به دنبال دارد.
3 ـ با نبود امنیت اجتماعى، فعالیتهاى فکرى، فرهنگى، ترویج احکام الهى و هدایت جامعه نیز مختل خواهد شد.
از نظر احکام فقهى و قوانین اسلامى، هر نوع عمل و رفتارى که موجب رعب وحشت و ناامنى عمومى شود، نه تنها جایز نیست بلکه فقهاء و بزرگان دین و مذهب، خون کسى را که جان دیگران را تهدید کرده است; مباح شمرده اند و تعرض به امنیت خانه همسایه را حتى اگر با نگاه کردن باشد; مجوز دفاع تا سر حدّ آسیب رساندن; دانسته اند.
در شریعت اسلامى، افراد و اشخاصى که به منظور ایجاد رعب، وحشت، هرج و مرج و ناامنى، از ابزار و وسائل جنگى و قتاّله، استفاده کنند، به عنوان محارب، معرفى مى شوند که شدیدترین مجازات در فقه اسلامى; براى آنها تعیین شده است، لذا در آیه شریفه مى خوانیم که: «کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ بر مى خیزند، و اقدام به فساد در روى زمین مى کنند «و با تهدید اسلحه به جان، مال و ناموس مردم، حمله مى برند» این است که اعدام شوند، یا به دار، آویخته گردند; یا «چهار انگشت از دست «راست» و پاى «چپ» به عکس یکدیگر، بریده شود; و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایى آنها در دنیاست و در آخرت مجازات عظیمى دارند.»[ 

ترور از مصادیق محاربه است; زیرا در تعریف محارب; این گونه آمده است  که:«محارب کسى است که سلاح خود را برهنه و آماده کرده باشد، تا مردم را  بترساند; و در روى زمین، اراده تبهکارى داشته باشد، فرقى نمى کند در دریا  باشد یا خشکى، در شهر باشد یا بیابان، در شب باشد و یا روز.»[ 

در قوانین مجازات اسلامى هم آمده است که: «هرکسى که براى ایجاد رعب و هراس و  سلب آزادى و امنیت مردم، دست به اسلحه ببرد، محارب و مفسد فى الارض مى  باشد.[ 

با توجه به تعریف ترور و محاربه و ویژگیهاى هر دو، مشترکات زیادى در هر دو  جرم، دیده مى شود، در هر دو از ایجاد رعب و وحشت; سلب امنیت و آزادى عمومى;  براى دست یابى به اهداف; استفاده مى شود، ابزار چنین کارى اسلحه است که  شامل سلاح سرد و گرم مى شود. منتهى در ترور; شرط است که هدف; سیاسى و شیوه  عمل; مخفیانه باشد، که این دو، در محاربه شرط نیست. لذا مى توان گفت: ترور  از مصادیق محاربه و افساد فى الارض است.
اسلام با تحریم ترور، آدم ربایى، محاربه و هر نوع عمل و رفتارى که تهدید، ارعاب و سلب امنیت و آزادى را به دنبال داشته باشد. زمنیه استقرار صلح و امنیت و آزادى کامل را فراهم و تضمین کرده است.  

 

علل جرائمچرا انسانى که فطرتاً متدیّن خلق شده است، دست به جرم، جنایت و تجاوز زده، امنیت جانى، مالى و ناموسى... انسانهاى همنوع خود را مختل مى سازد. و با ایجاد اضطراب و نگرانى، لذت زندگى را به تلخکامى ویرانگر، تبدیل مى نماید، در این رابطه عوامل گوناگونى وجود دارد که به چند نمونه اجمالا اشاره مى شود:
1 ـ وراثت
اولین عامل بدبختى و بزهکارى انسان، عنصر وراثت است «ژن» خصوصیات جسمى و روحى پدران و مادران آلوده و تبهکار را به فرزندان; انتقال مى دهد. و از این طریق، اولین سنگ و خشت انحراف فرزند، گذاشته مى شود، «فرزند یک دزد، یا یک آدم کش، کمتر از یک پسر دیوانه، قابلیت اداره صحیح خود را دارد، افرادى که عیوب رفتارشان، منشاء ارثى دارد، در تمام طبقات اجتماع وجود دارند و آنان را در بین اغنیا، فقراء، روشنفکران، کارگران و دهقانان مى توان یافت. »[ 

قرآن کریم در سوره نوح، در ارتباط با قانون وراثت; مى فرماید: «نوح گفت:  پروردگارا هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار، چرا که اگر آنها را  باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز نسل فاجر و کافر به وجود نمى  آورند.»[ 

 بنابراین اولین عامل که در تکوین شخصیت انسان، بدبختى و بزهکارى  او، نقش دارد قانون وراثت است.
اگر پیامبر مقدس اسلامى مى فرماید: «بدبخت در شکم مادر، بدبخت است و خوشبخت نیز در شکم مادر خود خوشبخت است.»[ 

اشاره به همین قاعدة وراثت دارد،  یعنى پدر و مادر، با بى دقّتى و مسامحه کارى خود، فرزندان مجرم و بزهکار،  تحویل جامعه مى دهند لذا پیامبر(ص) به امتش توصیه مى کند که: «مواظب باشید  نطفه تان را در چه محلى، قرار مى دهید. توجه کنید زمینه پاکى باشد تا  فرزندان شما وارث صفات ناپسند نشوند»[ 

 البته وراثت به تنهایى عامل شقاوت  یا سعادت بشر نیست و با تربیت و عوامل تأثیرگذار در شخصیت انسان قابلیت  تغییر را دارد. به عنوان مثال کودکى که از پدر و مادر شقى متولد مى شود مى  توان در اثر تربیت معلم، یا معاشرت با دوستان شایسته آثار منفى وراثت را در  وى از بین برد. بنابراین وراثت یک عامل بالقوه است که مى توان آن را به  فعلیت رساند و یا به وسیله عوامل دیگر زمینه ظهور آن را از بین برد. حضرت  على(ع) نیز فرمود: «اخلاق خوب; دلیل وراثت پسندیده انسان است.»[

 

2 ـ محیط
دومین عنصرى که در تکوین شخصیت، رشد و سازندگى انسان، در جهت مثبت و یا منفى; تأثیر به سزایى داشته و باعث مى شود انسانها، مجرم و بزهکار بار آمده و با ظلم، تجاوز و ارتکاب فحشا و منکرات ، امنیت و آرامش جامعه را مختل سازند، محیط زندگى افراد مى باشد محیط هر شخصى، عبارت است از مجموع عوامل، اشیاء، حوادث و اتفاقاتى که در اطراف او واقع مى شود. فرقى نمى کند مادى باشد و یا معنوى، در منزل باشد یا در مدرسه و اجتماع.
نحوه تأثیر پذیرى انسان از محیط به این گونه است که چون انسان موجودى است که با ذهن پاک، خالى، و استعدادهاى به فعلیت نرسیده، وارد محیط خانواده، مدرسه و اجتماع مى شود. لذا محیطى که انسان بدانجا، پا مى گذارد، اگر سالم بوده والدین، رفقاء، دوستان و مربّیان... افراد صالح، شایسته و متخلق به اخلاق نیکوى انسانى و اسلامى باشند. قطعاً اعمال و رفتار آنها، بر خُلق و خوى افراد تازه وارد، تأثیر مى گذارد.
ولى در صورتى که محیط، آلوده و مسموم باشد، افرادى که انسان با آنها نشست و برخاست، و رفت و آمد دارد، اصول اخلاقى و تربیت انسانى و اسلامى نداشته و یا رعایت نکنند. یقیناً انسان خالى الذهن و تازه وارد; از اعمال و رفتار آنها، متأثر شده و الگو خواهد گرفت.
تأثیر پذیرى انسان از محیط، یک حقیقت است که آیات و روایات، آن را بیان داشته است، قرآن کریم در سوره فرقان، شرح حال ستمگران، در روز محشر «روزى که حقایق آشکار، چهره واقعى انسانها نمایان مى گردد» را بیان داشته مى فرماید: «و به خاطر آور ـ روزى را که ستمکار، دست خود را «از شدت حسرت» به دندان مى گزد و مى گوید: اى کاش با رسول «خدا» راهى برگزیده بودم اى واى بر من، کاش فلان «شخص گمراه» را دوست خود انتخاب نکرده بودم.»[ 

ابن ندامت و پشیمانى، حکایت گر این نکته است که: «همنشینى با صالحان و  نیکوکاران، فلاح و رستگارى را به دنبال دارد»[ 

 «و همنشینى با افراد پست و  فرومایه، فراموشى ایمان و حضور شیطان را در پى دارد».[ 

فراموشى ایمان و حضور شیطان، همراه با جرم، جنایت و بزهکارى است که هرج و  مرج و ناامنى را به دنبال دارد، و این معنى را سعدى شیرازى این گونه به نظم  آورده است که:
گِل خوش بوى در حمام روزى ***رسید از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم که مُشکىِ یا عبیرى ***که از بوى دلآویز تو مستم
بگفتا من گِل ناچیز بودم ***ولیکن مدتى با گُل نشستم
کمال همنشین بر من اثر کرد ***والاّ من همان خاکم که هستم
از حضرت على(ع) نقل شده است که همنشینى با مردمان شرور، سبب بدبینى به نیکان مى گردد و همنشینى با نیکان سبب مى شود که بدان به نیکان ملحق شوند. و همنشینى نیکان با گناهکاران، ابرار را به فجار، ملحق مى سازد، پس کسى که امر او بر شما مشتبه است و از نظر دینى او را نمى شناسید، به همنشینان او بنگرید، اگر از مردمان متدیّن هستند او بردین خدا است و اگر همنشینان او بر غیر دین خدا هستند. بهره اى از دین خدا براى او نیست.»[ 

 از پیامبر  گرامى اسلام نیز نقل شده است: «هر فردى بر روش و رفتار دوست خود است».[

3 ـ فقر
از جمله عناصر عمده اى که در وقوع جرم جنایت، قانون شکنى، ناهنجاریها و ناامنیهاى اجتماعى نقش برجسته اى دارد، فقر و گرسنگى است. فقر و گرسنگى، انسان را به زبونى، تباهى، گناه و جنایت مى کشاند. قرآن کریم ترس از فقر و نادارى را عامل روى آوردن اعراب جاهلى به کشتن فرزندان خود معرفى نموده است و مى فرماید: «وَ لاَ تَقْتُلُواْ أَوْلَـدَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلَـق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْـًا کَبِیرًا»[18] یعنى فرزندان خود را از ترس تنگدستى نکشید ما به آنان و شما روزى مى دهیم; به راستى کشتن آن ها گناهى بزرگ است.
فقر، ایمان، عقل و عاطفه را مى گیرد و از کار مى اندازد. به قول معروف: «شکم گرسنه، ایمان ندارد.»
شخص فقیر و تهیدست، اگر براى رفع نیازهاى طبیعى خود; راه مشروع و قانونى پیدا نکند، جبراً و ناچاراً دست به دزدى، تجاوز، آدم کشى و کلاهبردارى... خواهد زد. در پرونده هاى سارقین مسلح و حرفه اى هم اگر دقّت شود، خواهیم دید که: اکثراً در مراحل اولیه،براى رفع نیازهاى ضرورى خود: اقدام به دزدى و کلاهبردارى نموده» ولى با تکرار آن; رفته رفته به سارقین حرفه اى و خطرناک تبدیل شده اند. و این کلام پیامبر است که: «فقر، انگیزه رو سیاهى در دنیا و آخرت است.»[ 

دین مقدس اسلام، براى این که از جنایات ناشى از فقر و گرسنگى، جلوگیرى  نماید، با پدیده فقر و تهیدستى با شدت تمام، مبارزه مى کند. در مقابل، به  بهبود وضع مادى و رفاه زندگى در حد طبیعى و متعادل، سفارش نموده و به  تجارت، کشاورزى، صنعتگرى و کارهاى تولیدى، تشویق و ترغیب و به دولتمردان  نیز توصیه مى نماید تا رفاه و آسایش رعیت را تأمین نمایند. و عدالت اقتصادى  ـ اجتماعى را وجه اى همت خویش قرار دهند.[

اعجاز قرآن- دیدگاه استاد محمد تقی جعفری-

هیچ کتاب و اثری از مغز بشری،دربارهء تفسیر و بایستگیهای انسان و حقیقت جهان تراوش نکرده‏ است،مگر این که انواعی از محدودیتها در محتویات آن کتاب و اثر وجود دارد.کجاست آن‏ کتابی که از عهدهء توضیح نهایی حقیقت انسان،و شؤون و بایستگیها و شایستگیهای او برآید،و هیچ‏ افراط و تفریط و نسبیتی در آن وجود نداشته باشد؟ کجاست آن کتابی که آورنده‏اش نیز جزیی از مخاطبهای او قرار بگیرد؟


آیا کتابی را تا حال سراغ گرفته‏اید که پیچیده‏ترین‏ مسایل جهان هستی و انسان را مطرح کرده،بدون‏ اندک اختلاف و تناقضی،آنها را حل و فصل کند؟ اگر قرآن،این کتاب الهی را مورد دقت قرار بدهیم،برای اثبات الهی بودن آن،و اینکه ساخته و پرداخته مغز بشری نیست،می‏توانیم مسائل زیر را مورد توجه قرار بدهیم:
1-اشراف و سلطه‏ای که خوانندهء آگاه در آیات قرآنی احساس می‏کند
این احساس،که در هیچ کتاب بشری به وجود نمی‏آید یکی از شگفت‏انگیزترین مختصات قرآن‏ است.در این آیات دقت فرمایید: وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه(و پروردگار تو حکم کرده است که نپرستید،مگر او را.»
البته پوشیده نیست که مقصود از کلمهء قضی در این آیه،حکم به معنای اصطلاحی نیست،که یک‏حاکم صادر می‏کند،و مردم،هم می‏توانند به آن‏ حکم عمل کنند و می‏توانند عمل نکنند.بلکه‏ مقصود جریان مشیت بالغهء الهی و تثبیت شدن آن‏ در نظام هستی انسانهاست.یعنی عقل و فطرت‏ انسانها را به طوری تعبیه کرده است که بهترین وسیله‏ در راه وصول به هدف اعلای زندگی،که‏ خداشناسی و خدایابی و خداپرستی است، هستند،و سرنوشت نهایی بشری،محوری جز خداشناسی و خداپرستی و خدایابی ندارد.
در این آیه،حالت اشراف و سلطه بر هستی و انسان،بقدری روشن است که با اندک اطلاع از ادبیات عربی می‏توان درک کرد.این جمله،با حالت مخصوصی که گفتیم،نمی‏تواند تراوشی از مغز محدود و روان محاصره شده،در گوشه‏ای از طبیعت و تمایلات معمولی بوده باشد.محتوای این‏ جمله اثبات می‏کند که گویندهء آن به همه جهان‏ هستی و انسان‏ها اشراف و سلطهء کامل دارد.
«ای انسان،تو در حالت شدیدترین کوشش و تلاش،به دیدار پروردگارت نایل خواهی شد».( 

محتوای این آیه،با طرز جمله‏بندی خاصی که‏ دارد،با اشراف تمام به ماهیت  انسان،و هدف‏ نهایی او،و مسیری را که باید در رسیدن به آن هدف‏ سپری  کند،سرنوشت اساسی او را تعیین می‏کند. امکان ندارد این جمله از کسی صادر  شود که خود جزیی از انسانهای غوطه‏ور در طبیعت و آمال و خواسته‏های محدود  است.
«و بدان جهت که خدای ابراهیم،وی را با مسائلی که مشیت خدا می‏خواست،آزمایش کرد، و ابراهیم از عهدهء آن آزمایشات برآمد فرمود:من تو را برای مردم پیشوا قرار دادم.ابراهیم گفت:آیا از نسل من نیز می‏توانند به پیشوایی برسند؟خدا فرمود:عهد پیشوایی به ستمکاران نمی‏رسد».( 

کسی جز آفرینندهء ابراهیم و حاکم بر سرنوشت او و همهء انسانها نمی‏تواند چنین جمله‏ای را با اشراف‏ کامل بیان کند.
«و بدین ترتیب شما را امتی معتدل قرار دادیم،تا ملاک‏[و میزان حیات معقول‏]مردم باشید و پیامبر ملاک و میزان‏[حیات معقول‏]شما باشد».( 

مسلم است که بدون اشراف و سلطهء مطلقه به‏ همهء ایده‏ها و آرمانها و عقاید و مصالح و مفاسد بشری،چنین جمله‏ای از کسی صادر نمی‏شود.
«مگر انسان نمی‏بیند که ما او را از نطفه‏ای‏ آفریدیم.این انسان(بدون آن‏که علتی داشته‏ باشد)،ناگهان به خصومت آشکار با ما برخاست، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد. می‏گوید:کیست که استخوانهای پوسیده را زنده‏ خواهد کرد؟به‏این انسان‏[که از خلقتش غفلت‏ ورزیده است‏]بگو:همان خدایی که آفرینش‏ نخستین انسانها را به‏وجود آورد،بار دیگر،آن‏ استخوانها را احیا خواهد کرد و او بر همهء مخلوقات‏ داناست».( 

«پس به کجا می‏روید؟جز این نیست که آن قرآن‏ تذکری است برای عالمیان.کسانی  از شما که‏ می‏خواهند راه مستقیم به سوی کمال را پیش‏ بگیرند،[از این تذکر  بهره‏ور خواهند شد]و شما چیزی را مورد مشیت خود قرار نمی‏دهید،مگر اینکه  مورد مشیت خداوند عالمیان بوده باشد».( 

جملهء«به کجا می‏روید؟»،از مقامی صادر می‏شود که به بشر از کجا آمده است؟به  کجا می‏رود؟و برای چه آمده است؟اشراف داشته‏ باشد.قانونی که حکم بر  خواسته‏ های نیک و بد آدمیان است،آماده شدن زمینه‏ای برای جریان‏ قوانین  هستی است،که جلوه‏ گاه مشیت خداوندی‏ است.اگر بشر،با اندیشه و کردار  خود،زمینه رابرای جریان قوانین مثبت و سازنده آماده بسازد، مشیت  خداوندی،طبق همان قوانین مثبت و سازنده،به جریان خواهد افتاد،پس معنای این‏  که شما نمی‏توانید بخواهید،مگر اینکه خدا بخواهد،این است که خواستن شما،در  نتیجهء آماده شدن زمینهء جریان مشیت الهی است،که‏ خود،مقدمات آن‏را به  وجود می‏آورید.این است‏ حکم قاطعانهء حیات بشری،در مجرای گردیدنها. حرکت،با  نادیده گرفتن این قانون،مقصدی‏ ندارد.لذا،این سؤال توبیخ آمیز که به کجا  می‏روید؟با اشراف تام و سلطهء مطلقه،متوجه بشر می‏شود.
 

عدم تناقض در آیات قرآنی قرآن در دوران پرتلاطم و پر از رویدادهای ضد و نقیض زندگی پیامبر اکرم نازل شده است.آغاز رسالت،و پایان رسالت،موقعی که مسلمانان در اقلیت دردناک به سر می‏بردند در آن هنگام که‏ سرزمین عربستان تحت سیطرهء اسلام قرار گرفته‏ بود،در شادیها و اندوه‏ها،در شکستها و پیروزها و غیر ذلک،لحن آیات و سبک آنها به هیچ وجه‏ مختلف و متضاد نیست.همچنین،در قرآن‏ مجید،مسائل گوناگون جهان‏بینی و اصول مربوط به تفسیر انسان،در ابعاد گوناگونش،و همچنین‏ مطالب مربوط به رابطهء انسان با خدا،و رابطهء جهان‏ با خدا،و رابطهء انسان با جهان،رابطهء انسان با انسان،به‏طور متنوع وارده شده است،بدون اینکه‏ تناقض و تضادی میان آنها وجود داشته باشد.با اینکه قرآن نه کتاب علمی معمولی است،که دقت‏ خاصی در مقدمات و نتایج و ابواب و فصول‏ موضوعات مبذول شده باشد،و نه یک کتاب‏ فلسفی است،که تجزیه و ترکیب مسائل بنیادین‏ جهان‏بینی را با دقت کامل تنظیم می‏کند.
این عدم تقید می‏بایست اختلافات و تناقض‏گوییهایی را در قرآن به وجود بیاورد. مخصوصا با نظر به تلاطم و بی‏قانون بودن‏ جامعه‏ای که پیامبر اکرم در آن زندگی می‏کرد. برخی از مسیحیان و دیگر اشخاص خارج از اسلام،که درصدد پیدا کردن اختلاف و تناقض در قرآن برآمده‏ اند،در حقیقت بی‏اطلاعی خود را از قوانین ادبیات عرب و دیگر مسائل انسان‏شناسی و جهان‏بینی به ثبوت رسانیده ‏اند. 

 

آیات قرآنی یکدیگر را تفسیر می‏کنند آیات قرآن مجید،از مقام شامخ ربوبی نازل شده‏ است،و هریک از این آیات،دربارهء هر موضوعی‏ هم که باشد،نه تنها با هیچ یک از آیات دیگر اختلاف ندارند،بلکه بدان جهت که هر یک از آنها بیان کنندهء جزیی از اجزای مجموعهء واقعیت مربوط به خدا و جهان هستی،در ارتباط با انسان،آن‏ چنان که هست و انسان،آن چنان که باید و شاید، است،لذا،هریک از آنها،مکمل بقیه آیات قرآنی‏ است.
اگر در آیات قرآنی کمترین اختلاف و تناقضی‏ وجود داشته باشد،وحدت معانی و هدف مختل‏ می‏شود،و شایستگی اعجاز را از دست می‏دهد. وانگهی،این قرآن،از هنگامی که نازل شده است، مورد مطالعه و بررسی و تحقق مخالفانی از ناقدان‏ سخن و متخصصان ماهر در فنون محاورات و حقایق مربوط به خدا،جهان هستی و انسان،بوده‏است.اگر اندک اختلاف یا تناقضی در آیات‏قرآنی‏ می‏دیدند،محال بود که آن را اشاعه ندهند. مخصوصا در موقع ظهور اسلام،کفار و مشرکین، با تمام قوا،برای از بین بردن اسلام صف‏آرایی‏ کرده،و در این عرصهء مبارزه،عقاید و مال و منال‏ و تاریخ و نژاد و فرهنگ خود را از دست می‏دادند. با این حال نتوانستند از عهدهء اثبات اختلاف یا تناقض در آیات قرآن مجید برآیند،در حالی که‏ چنین کاری(اثبات اختلاف و تناقض)آنان را در همهء عرصه‏های رویارویی پیروز می‏کرد و نیاز به‏ جنگ و کشتار و از دست دادن همهء شؤون حیاتی‏ نبود.
این وحدت و انسجام قرآن،در ارائهء واقعیات‏ بسیار فراوان پیرامون الهیات،طبیعیات،موقعیات، انسان در جهان هستی،احکام،دستورات، اخلاقیات و قصص‏[برای اعتبار و آموزش اصول و قوانین حیات در مسیر کمال‏]،ایجاب می‏کند که‏ هر یک از مجموعهء آیات،مفسر و شاهد آیات‏ دیگر بوده باشد.به‏عنوان مثال،چهار آیهء آخر سورهء تکویر چنین است: «پس به کجا می‏روید؟این قرآن نیست مگر یاد -در قرآن مسائل گوناگون‏ جهان‏بینی و اصول مربوط به‏ تفسیر انسان،در ابعاد گوناگونش‏ و رابطهء انسان با خدا،جهان با خدا،انسان با جهان و انسان با انسان،بدون اینکه‏تناقض و تضادی میان آنها وجود داشته‏ باشد،آورده شده است.
آورنده برای عالمیان،برای کسی از شما که‏ می‏خواهد در صراط مستقیم دین حرکت کند، شما نمی‏توانید[چیزی را]بخواهید،مگر اینکه‏ خداوند،پرورندهء عالمیان،آن را بخواهد».
اگر با قطع نظر از سایر آیاتی که مربوط به مشیت‏ خداوندی است،آخر این آیه را معنی کنیم، محتوای آن جبر است،و محال است خداوند سبحان،انسانهای مجبور را مسؤول قرار بدهد.اما با نظر به بعضی از آیات دیگر،که مورد مشیت‏ خداوندی را بیان می‏کند،جبر منتفی می‏شود و احساس اختلاف یا تناقض آیهء مزبور،با آیهء سوم از سورهء انسان،که دلالت بر اختیار می‏کند،برطرف‏ می‏شود.
«ما انسان را به راه دین هدایت کردیم،یا شکرگزار است‏[و آن‏راه را مسیر خود قرار می‏دهد]و یا کفران‏ می‏ورزد[و از آن راه منحرف می‏شود]».
بعضی از آیات مربوط به مورد مشیت الهی،که‏ مفسر آیات تعلق مشیت خداوندی به کارهای‏ انسانی است،چنین است: «اگر کفر بورزید[خیانت به خود کرده‏اید]،زیر خداوند از شما بی‏نیاز است و خداوند به کفر ورزیدن بندگانش راضی نیست». 

بنابراین آیهء شریفه و نظایر آن،که خداوند در آن‏ آیات،از اضلال مردم خود را بری معرفی می‏فرماید [مگر این‏که خداوند آنان ضلالت را انتخاب کنند]، محال است مشیت خداوندی به کفر و ضلالت‏ مردم متعلق شود.زیرا بدیهی است که مشیت، فرع،یا از نتایج رضایت به چیزی است.وقتی که‏ در مورد رضایت خداوندی وجود داشته باشد، حتما در آن مورد مشیت او نیز وجود دارد.آیات‏ متعدد دیگر می‏فرماید.اگر مشیت خداوندی تعلق‏ می‏گرفت،همهء مردم را هدایت می‏کرد.پس مشیت‏ خداوندی به هدایت مردم تعلق نگرفته است،بلکه‏ مقدمات هدایت را،مانند ارسال رسل و انزال کتب‏ و تعبیهء عقل و قلب،در درون بندگانش،به وجود آورده است،تا مردم،با اختیار خود،هدایت را انتخاب کنند.حال که خداوند هدایت بندگانش را با مشیت اجبار کنندهء خود نخواسته است،آیا ممکن است که ضلالت آنان را با مشیت اجباری‏ خود بخواهد؟!
پس با نظر به مضامین مجموع آیات قرآنی، مربوط به مشیت و رضا و ارادهء خداوندی،و با توجه‏ به آیات بسیار فراوانی که از طرق مختلف مردم را دارای اختیار معرفی می‏کند،به این نتیجه می‏رسیم‏ که منظور از آن مشیت خداوندی که متعلق به‏ کارهای اختیاری انسانهاست،مشیت قانونی، است.به این معنی که کسی که با مقدمات‏ اختیاری،اقدام به یک کاری کند،خداوند متعال، همان مقدمات را مشمول قوانینی ساخته است که‏ مطابق مشیت اوست.به‏عنوان مثال:اگر شما با مقدمات اختیاری رفتید و مادهء محترقی را به دست‏ آوردید و آن را روی جسمی که قابل احتراق است‏ انداختید،آن جسم قطعا خواهد سوخت،زیرا سوختن جسم قابل احتراق با مادهء محترق،قانونی‏ است که مشیت خداوند به آن تعلق گرفته است.با این ملاحظات که از آیات قرآنی استفاده کردیم، آیات آخر سورهء تکویر چنین تفسیر می‏شود.

مشیت الهی،این قانون را مقرر فرموده است که‏ هرکس بخواهد وارد عرصهء مسابقه در خیرات شود،و بخواهد در راه مستقیم قدم بردارد،امور طبیعی و انسانی‏ مربو به آن شخص و نیتش،مطابق مشیت الهی، به نتیجه برسد. 

 

نفوذ شگفت‏ انگیز معانی آیات قرآنی‏ در همهء سطوح روانی آدمی مفردات و ترکیباتی که در یک آیه قرار گرفته‏اند، در درجه‏ای از فصاحت و زیبایی هستند که موجب‏ بروز جذبهء روانی مافوق شعر می‏شوند.در حدود شش هزار و ششصد و شصت و شش آیه،که قرآن‏ را تشکیل می‏دهند،از امتیاز مزبور برخوردار هستند.با این حال،هیچ یک از محتویات این‏ آیات،نه تنها مخالف عقل و منطق نیستند،بلکه‏ به جهت توافق شدید آیات،با وجدان و فطرت پاک‏ و عقل سلیم،دلیل آنها،همراه خود همان‏ قضایاست،و برای اثبات حق بودن آن‏ محتویات،تنها درک آنها کافی است.وقتی که آیهء قرآنی می‏گوید: «و نیست برای انسان،مگر سعی او،و قطعاسعی او به زودی دیده خواهد شد».( 

 با اندک اندیشه دربارهء احساس عمیق درونی،که‏ دینامیسم حیات کار است،و با کمترین توجه بر اینکه هیچ کنشی در جهان هستی بدون واکنش‏ نخواهد بود،محتوای آیهء مزبور،بدون احتیاج به‏ تنظیم فرمول‏های ریاضی و اشکال منطقی‏ ارسطویی،از درون آدمی نمودار می‏شود.البته این‏ نکته را در نظر می‏گیریم که این گومنه بهره ‏برداری‏ عالی از قرآن،مخصوص آن انسانهایی است که با قلبی بی‏آلایش،عشق به درک کمال و گرایش به آن‏ دارند،و نیروی تمیز حق از باطل را در درونشان‏ خفه نکرده‏اند.حقیقت این است که مهمترین‏ مختص سلامت و پاکی فطرت آدمی،عشق به‏ حقیقت‏یابی است،که تا آلودگی‏های پست حیوانی‏ آن را محو نکرده باشد،خود همان عشق،موقعیت‏ و مسیر او را،در تکاپو به سوی کمال،مشخص و اثبات می‏کند.منطقی که از نهاد چنین عشق‏ -اگر در آیات قرآنی کمترین‏ اختلاف و تناقضی وجود داشته‏ باشد،وحدت معانی و هدف مختل‏ می‏شود و شایستگی اعجاز را از دست می‏دهد.
-منظور از عمق معانی در قرآن‏ این است که قرآن،همهء مسائل‏ نهایی مربوط به انسان و جهان را، در آیاتی‏ که کلمات و جملات آن‏ بسیار ساده و زیباست،مطرح‏ کرده است.
-بهترین دلیل اعجاز قرآن،قرار گرفتن قرآن،فوق تغییرات و دگرگونیهای بارز در جوامع‏ انسانی است.
سازنده به وجود می‏آید،مافوق همهء منطقهایی است‏ که با صحت و بطلان مواد خام خود کاری ندارد. 

 

تهیه و تنظیم: مینا طراویان