تولد امام حسین (ع)

به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت علی و فاطمه،که درود خدا بر ایشان باد،در خانه ی وحی و ولایت،چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص) رسید،به خانه ی حضرت علی و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا کودکش را بیاورد.اسماء او را در پارچه یی سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص) برد،آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3).

به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش،امین وحی الهی،جبرئیل،فرود آمد و گفت:

سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا،این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون «شبیر» (4) که به عربی «حسین »خوانده می شود،نام بگذار. (5) چون علی (ع) برای تو بسان هارون برای موسی بن عمران است جز آنکه تو خاتم پیغمبران هستی.

و به این ترتیب نام پر عظمت «حسین »از جانب پروردگار،برای دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش،فاطمه ی زهراء که سلام خداوند بر او باد،گوسفندی را برای فرزندش به عنوان عقیقه (6) کشت،و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او نقره صدقه داد. (7)

حسین و پیامبر (ص)

از ولادت حسین بن علی (ع) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفی که پیامبر راستین اسلام (ص) در باره ی حسین (ع) ابراز می داشت،به بزرگواری و مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند.

سلمان فارسی می گوید:دیدم که رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوی خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود:

تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی،تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت های خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان،قائم ایشان (امام زمان عج) می باشد. (8)

انس بن مالک روایت می کند:

وقتی از پیامبر پرسیدند کدامیک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری،فرمود:حسن و حسین را، (9) بارها رسول گرامی حسن و حسین را به سینه می فشرد و آنان را می بویید و می بوسید. (10)

ابو هریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف می کند که:

رسول اکرم (ص) را دیدم که حسن و حسین (ع) را بر شانه های خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد،وقتی به ما رسید فرمود: هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است. (11)

عالی ترین،صمیمی ترین و گویاترین رابطه ی معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می توان در این جمله ی رسول گرامی اسلام (ص) خواند که فرمود:

حسین از من و من از حسینم. (12)

پی نوشتها:

1- در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع) اقوال دیگری هم گفته شده است،ولی ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم.ر.به. ک.اعلام الوری طبرسی ص 213

2- احتمال دارد منظور از اسماء،دختر یزید بن سکن انصاری باشد.ر.به.ک.اعیان الشیعه جزء 11 ص 167

3- امالی شیخ طوسی ج 1 ص 377

4- شبر بر وزن حسن و شبیر بر وزن حسین و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پیغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است- تاج العروس ج 3 ص 389،این سه کلمه در زبان عبری همان معنی را دارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربی دارد- لسان العرب ج 6 ص 60

5- معانی الاخبار ص 57

6- در منابع اسلامی در باره ی عقیقه سفارش فراوان شده و برای سلامتی فرزند بسیار مؤثر دانسته شده است،ر.به.ک.وسائل الشیعه ج 15 ص 143 به بعد.

7- کافی ج 6 ص 33.

8- مقتل خوارزمی ج 1 ص 146- کمال الدین صدوق ص 152.

9- سنن ترمذی ج 5 ص 323.

10- ذخائر العقبی ص 122.

11- الاصابه ج 11 ص 330.

12- سنن ترمذی ج 5 ص 324- در این قسمت روایاتی که در کتابهای اهل تسنن آمده است نقل شد تا برای آنها هم سندیت داشته باشد. 

 

منابع مقاله:

پیشوای سوم - حضرت امام حسین (علیه السلام) ، هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق ؛

حضور قلب‏

این حضور قلبى که باید در همه عبادات با انسان باشد و شاید در مسائل عبادى به چیزى اندازه آن سفارش نشده باشد، بستگى به وضع نیّت و کیفیت قصد و تصمیم انسان دارد.

از ما نخواسته‏اند که فقط بدن را در عبادت حاضر کنیم، حضور بدن تنها چه ارزشى دارد؟ اگر بدن تنها حاضر باشد، ولى جان و قلب حاضر نباشند، عین نفاق است.

مثل این که کسى در برابر بزرگى حاضر شود و از او تعریف و ستایش کند، ولى قلبش حاضر به تعریف و ستایش نباشد با زبان، آن بزرگ را مدح کند، ولى با دل و قلب هیچ توجهى به آن بزرگ نداشته باشد!!

حال بنگرید که انسان در برابر مولایى که عالم به کل شى‏ء، و علیم به ذات صدور است، بایستد و از او مدح و تمجید و ستایش کند، ولى دلش جاى دیگر باشد، آیا حضور بدن و غیبت قلب پسندیده مولاست؟!!

اصل حضور قلب و جان در پیشگاه با عظمت محبوبست و اگر قلب در حضور نباشد بدون شک بدن هم در حضور نیست، بلکه حضور بدن قلّابى و بى‏ثمر است!!

براى حضور قلب در پیشگاه دوست نه فقط در عبادات بلکه در همه لحظات زندگى باید به تصحیح نیّت اقدام کرد؛ چون نیّت به معناى واقعى حاصل شود، مسئله حضور تمام موجودیت در برابر یار تحقق پیدا مى‏کند، آن وقت است که انسان به بهترین وجه عبادت را به جاى آورده و در غیر عبادت هم در عین عبادت است.

اگر به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاریم، با چشم دل به دیدار جمال یار نایل شده و به چشیدن شربت حیات‏بخش عشق موفق خواهیم شد و این عشق برخاسته از معرفت است که در عبادت و غیرعبادت ما را با تمام وجود در محضر دوست حاضر نگاه مى‏دارد و ما را از گناه خطرناک غیبت- که سرآمد همه گناهانست- حفظ مى‏کند، راستى عشق برخاسته از معرفت عجب معجزه عجیبى دارد!!

الهى آن پیر روشن دل مى‏گوید:

مرحبا بر صفاى عالم عشق‏

آفرین بر روان آدم عشق‏

بارک اللّه به دفتر توحید

که بود نقش سرّ خاتم عشق‏

سرّ جام جهان نماى شهود

کس نگیرد به‏دست جز جم عشق‏

روح قدسى اگر شود، نشود

جلوه گر جز به قلب مریم عشق‏

نه بهر دیو و دد ز حق بخشد

رتبه آدم مکرّم عشق‏

هرکه مجروح دل شود ز فراق‏

رسد از لطف حق به مرهم عشق‏ «1»

حضرت امام خمینى رحمه الله در زمینه حضور قلب مى‏گوید:

عبادت و مناسک و اذکار و اوراد، وقتى نتیجه کامل دارد که صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبودیّت به خود گیرد و از خودسرى و سرکشى بیرون آید.

و نیز از اسرار و فوائد عبادات یکى آن است که اراده نفس قوى شود و نفس بر طبیعت چیره شود و قواى طبیعت مسخّر تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده ملکوتى در ملک بدن نافذ گردد، به طورى که قوا چون ملائکة اللّه نسبت به حق تعالى شوند که عصیان آن نکنند و لمحه‏اى تخلف نورزند و به آنچه فرمان براى آن‏ها صادر مى‏شود، عمل کنند.

و اکنون گوییم که یکى از اسرار عبادات و فوائد مهم آن‏که همه مقدمه آن است، این معنى است که جمیع مملکت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللّه و متحرک به تحریک اللّه شود و قواى ملکوتیه و ملکیه نفس از جنود اللّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائکة اللّه را پیدا کنند و این خود یکى از مراتب نازله فناى قوا و ارادت و نیّت در اراده حق است و کم کم نتایج بزرگ از این مرحله پیدا شود و انسان طبیعى الهى گردد و نفس ارتیاض به عبادت اللّه پیدا کند و جنود

______________________________
(1)- الهى قمشه‏اى.

ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قواى آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنیه در آن بروز کند و نتیجه این تسلیمِ اراده حق، در دار آخرت آن شود که حق تعالى اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلاى خود قرار دهد و چنانچه خود ذات مقدس هرچه را بخواهد ایجاد کند، به مجرّد اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد!!

چنانچه بعضى از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم صلى الله علیه و آله راجع به اهل بهشت که:

ملکى مى‏آید پیش آن‏ها، پس از آن‏که اذن ورود مى‏طلبد وارد مى‏شود و نامه‏اى از جناب دوست به آن‏ها مى‏دهد، پس از آن‏که سلام مولا را به آن‏ها رساند و در آن نامه است:

مِنَ الْحَىِّ الْقَیُّومِ الَّذى لا یَمُوتُ إِلَى الْحَىِّ الْقَیُّومِ الَّذى لا یَمُوتُ أَمَّا بَعدُ فَإنّى أَقُولُ لِلشَّیئِ کُنْ فَیَکُونُ وَقَدْ جَعَلْتُکَ تَقُولُ لِلشَّئِ کُنْ فَیَکُونُ فَقَالَ صلى الله علیه و آله فَلا یَقُولُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لِلشَّیْئِ کُنْ إلّاوَیَکُونُ‏ «1».

از حىّ و قیّوم که مرگ ندارد، به حىّ و قیّومى که نمى‏میرد، پس من هرچه را بگویم بشود، مى‏شود و اکنون تو را بدین‏گونه قرار دادم که به هر چیزى بگویى بشود بشود. حضرت فرمود: احدى از اهل بهشت به چیزى نمى‏گوید باش مگر این که تحقق پیدا مى‏کند.

و این سلطنت الهیه‏اى است که به بنده مى‏دهند، چرا؟ چون بنده ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهاى نفسانیه و اطاعت ابلیس و جنود او نموده و هیچ کدام از این نتایج مذکوره حاصل نشود مگر با حضور قلب کامل و اگر قلب در وقت‏

______________________________
(1)- الحکمة المتعالیة فى الاسفار الفعلیة الاربعة: 9/ 140؛ الفتوحات المکیة: 3/ 295.

عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او حقیقت پیدا نکند و شبه لهو و بازى است.

و البته چنین عبادتى را در نفس به هیچ وجه تأثیر نیست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملکوت بالا نرود، چنانچه به این معنى در اخبار اشاره شده و قواى نفس با چنین عبادتى تسلیم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آن‏ها بروز نکند و همین طور قواى ظاهره و باطنه تسلیم اراده اللّه نگردد و مملکت وجود انسان در تحت کبریاى حق منقهر نشود!!

از این جهت است که مى‏بینید، در ما پس از چهل پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلکه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى‏شود و آن به آن اشتیاق ما به طبیعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانیه و وساوس شیطانیه افزون مى‏گردد؛ اینها نیست جز آن‏که عبادات ما بى‏مغز و شرایط باطنیه و آداب قلبیه آن به عمل نمى‏آید و الا به‏نص آیه مبارکه الهى نماز نهى از فحشا و منکر مى‏نماید و البته این نهى، نهى صورى ظاهرى نیست، لابد باید در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان گردد که انسان را هدایت به عالم غیب کند و زاجر الهى پیدا شود که انسان را از عصیان و نافرمانى باز دارد.

ما خود را در زمره نماز گزارها مى‏دانیم و سال‏هاى سال است که به این عبادت بزرگ اشتغال داریم و در خود چنین نورى ندیده و در باطن چنین زاجر و مانعى براى ما پیدا نشده است، پس واى به حال ما آن روزى که صور اعمال ما و صحیفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گویند: خود، حساب خود را برس و ببین آیا چنین اعمالى قابل قبول درگاه است و آیا چنین نمازى با این صورت ظلمانى مقرب بساط حضرت کبریایى است؟!

آیا با این امانت بزرگ الهى و وصیت انبیا و اوصیا باید این طور سلوک کرد و این طور دست خیانت شیطان رجیم را که دشمن خداست به آن راه داد؟ و آیا نمازى که معراج مؤمن است و قربان متقیان شمرده شده، چرا باید ما را از ساحت مقدس او تبعید و از درگاه قرب دور کند؟!

آن روز آیا جز حسرت و ندامت و بیچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چیزى نصیب ما مى‏شود؟ حسرت و ندامتى که در این عالم شبیه ندارد، خجلت و شرمسارى که نظیرش را تصور نمى‏توانیم کرد.

حسرت‏هاى این عالم هرچه باشد، مشوب به هزار طور امیدها است و شرمسارى‏هاى این جهان سریع الزوال است، به خلاف آنجا که روز به روز فقط حسرت و ندامت است، چنانچه حق فرماید:

[وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ] «1».

و آنان را از روز حسرت- آن گاه که کار از کار بگذرد- بترسان.

آنجا امر گذشته قابل جبران نیست و عمر تلف شده را نمى‏توان برگرداند.

اى عزیز! امروز روز مهلت و عمل است، انبیا آمدند و کتاب‏ها آوردند و دعوت‏ها نمودند، با این همه تشریفات و این همه تحمل رنج و تعب که ما را از خواب غفلت بیدار و از سُکْرِ طبیعت هشیار کنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حیات ابدى و نعمت‏هاى سرمدى و لذت‏هاى جاودانى متصل نمایند و از هلاک و شقاوت و نار و ظلمت و حسرت و ندامت رهایى دهند.

تمام اینها براى ماست، آن ذوات مقدسه احتیاجى به ایمان و اعمال ما نداشتند، با این وصف در ما هیچ اثرى نکرد و شیطان، مسامع قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما چنان پیدا نموده که هیچ‏یک از مواعظ آن‏ها در ما اثر نکرده، بلکه هیچ‏یک از آیات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش‏

______________________________
(1)- مریم (19): 39.

حیوانى تجاوز نکند.

به حال خود رحمى کن و از عمر خود نتیجه‏اى بگیر؛ در حال انبیا و اولیا دقت کن و به اشتهاهاى کاذب و وعده‏هاى شیطان پشت پا بزن؛ گول شیطان را مخور و در ورطه فریب نفس اماره مباش که تدلیس اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعمیه مى‏کنند و آدمى را فریب مى‏دهند.

انسان را گاهى به امید توبه در آخر عمر به شقاوت مى‏کشانند، با آن‏که توبه در آخر عمر و تراکم ظلمات معاصى و بسیارى مظالم عباد و حقوق اللّه، امرى است بسیار صعب و مشکل.

امروز که اراده انسان قوت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصیت برومند نیست و سلطنت شیطان در نفس مستحکم نشده و نفس جدید العهد به ملکوت و قریب الافق به فطرت اللّه است و شرایط حصول و قبول توبه سهل است، نمى‏گذارند که انسان قیام به توبه کند و این درخت سست را ریشه کن و سلطنت غیر مستقل را منقرض نماید، وعده ایام پیرى را مى‏دهند که به عکس دوره جوانى، اراده ضعیف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون، کهن و برومند و سلطنت ابلیس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده و الفت به طبیعت شدید و دورى از ملکوت زیاد و نور فطرت خاموش و شرایط توبه سخت و ناگوار شده است.

این نیست جز غرور و گاهى به وعده شفاعت شافعین، انسان را از ساحت قدس آنان دور و از شفاعت آن‏ها مهجور مى‏نماید؛ زیرا که انغمار در گناهان کم‏کم قلب را سیاه و منکوس کند و وضع انسان را به سوء عاقبت منجر نماید.

خواسته و طمع شیطان دزدیدن ایمان انسان است، بنابراین دخول در گناهان را مقدمه آن قرار مى‏دهد تا به نتیجه مطلوب برسد.

انسان اگر آرزوى شفاعت دارد، باید در این عالم با سعى و کوشش رابطه بین خود و شفعاى خود را حفظ کند و قدرى تفکر در حال شافعان محشر نماید که حال آنان در عبادت و ریاضت به کجا رسیده بود، فرضاً که ما با ایمان از دنیا برویم، ولى بار گناهان و مظالم سنگین باشد، ممکن است در عذاب‏هاى گوناگون برزخ و قبر از ما شفاعت نشود!

عذاب‏هاى برزخ قابل قیاس با عذاب‏هاى اینجا نیست و طول مدت برزخ را جز خدا کسى نمى‏داند؛ شاید میلیون میلیون‏ها سال طول بکشد و ممکن است در قیامت نیز پس از مدت‏هاى طولانى و عذاب‏هاى گوناگون طاقت‏فرسا، شفاعت نصیب ما شود، چنانچه در احادیث به این حقیقت اشاره شده است.

پس غرور شیطان، انسان را از عمل صالح باز دارد و انسان را یا بى‏ایمان، یا با بارهاى سنگین از دنیا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار کند.

و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الراحمین دست انسان را از دامن رحمت کوتاه کند، غافل از این که همه بعث رسل و ارسال کتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پیامبران و راهنمایى طریق حق از رحمت ارحم الراحمین است، عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حیوان از تشنگى به هلاکت مى‏رسیم.

قرآن بزرگ‏ترین رحمت‏هاى الهى است، تو اگر به رحمت ارحم الراحمین طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از این رحمت استفاده کن که حق طریق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده، تو خود در چاه مى‏افتى و از راه منحرف مى‏شوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممکن بود طریق خیر و سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، مى‏دادند و اگر ممکن بود به اجبار مردم را به سعادت برسانند، مى‏رساندند، اما هیهات که راه آخرت راهى است که‏ جز با قدم اختیار نمى‏توان آن را پیمود، سعادت با زور حاصل نمى‏شود، فضیلت و عمل صالح بدون اختیار، فضیلت و عمل صالح نیست و شاید معنى آیه شریفه:

[لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ‏] «1» همین باشد.

شیخ کلینى از حضرت صادق علیه السلام نقل مى‏کند که حضرت فرمود:

در تورات نوشته شده است که:

یَابْنَ آدَمُ تَفَرَّغْ لِعِبادَتى أَمْلَأُ قَلْبَکَ غِناً «2».

اى پسر آدم! خودت را براى عبادت من فارغ کن، تا من قلب تو را از غنى پر کنم.

بدان که فراغت براى عبادت حاصل مى‏شود به فراغت وقت و فراغت قلب و این امر از مهمات است در باب عبادات که حضور قلب بدون آن تحقق پیدا نکند و عبادت بى‏حضور قلب مقبول درگاه نیفتد، چنانچه در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد شده است.

و یگانه علاج براى تحصیل حضور قلب دو امر است: یکى فراغت وقت و قلب و دیگر فهماندن اهمیت عبادت به قلب.

مقصود از فراغت وقت آن است که انسان در هر شبانه روز براى عبادات خود وقتى را معین کند که در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و اشتغال دیگرى در آن وقت نداشته باشد.

انسان اگر بفهمد که عبادت یکى از امور مهم و پر اهمیت است. البته اوقات آن را حفظ مى‏کند و براى آن وقتى معین مى‏کند، همان طور که براى کسب مال و منال‏

______________________________
(1)- بقره (2): 256.

(2)- الکافى: 2/ 83، باب العبادة، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 252، باب 55، حدیث 8.

و براى برنامه‏هاى دیگر وقت قرار مى‏دهد، براى عبادت نیز وقت قرار دهد که در آن وقت فارغ از امور دیگر باشد، تا حضور قلب که مغز و لب عبادت است براى او میسور باشد، ولى اگر نماز را با تکلف به جا آورد و قیام به عبودیّت معبود را از امور زائده بداند، البته آن را تا آخر وقت به تأخیر مى‏اندازد و در وقت اتیان آن نیز به واسطه آن‏که کارهاى مهمى را به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى‏بیند با سر و دست شکسته اتیان مى‏کند، البته چنین عبادتى نورانیّت ندارد و بلکه مورد خشم الهى است و چنین شخصى مستخف به نماز و متهاون در آن امر است.

عَنْ أَبى جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لا تَتَهاوَنْ بِصَلاتِکَ فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَیْسَ مِنّى مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ لَیْسَ مِنّى مَنْ شَرِبَ مُسْکِراً لا یَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ لا وَاللّهِ‏ «1».

امام باقر علیه السلام به زراره فرموده است: در امر نماز سستى مکن؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه و آله وقت مرگ فرمود: کسى که نماز را سبک بشمارد از من نیست، کسى که مُسکرى بیاشامد از من نیست و به خدا بر من در کنار حوض وارد نمى‏شود.

قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام: لَمَّا حَضَرَ أَبى الْوَفاةُ قَالَ لِى: یَا بُنَىَّ لا یَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَلاة «2».

امام کاظم علیه السلام فرمود: پدرم به هنگام وفات گفت: اى پسرم! سبک شمارنده نماز به شفاعت ما نمى‏رسد.

______________________________
(1)- الکافى: 3/ 269، باب من حافظ على صلاته، حدیث 7؛ وسائل الشیعة: 4/ 23، باب 6، حدیث 4413.

(2)- الکافى: 3/ 270، باب من حافظ على صلاته، حدیث 15؛ بحار الأنوار: 47/ 7، باب 1، حدیث 23.

خدا مى‏داند که انقطاع از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و خروج از تحت حمایت آن سرور چه مصیبت عظیمى است و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بیت معظم او چه خذلان بزرگى است! گمان مکن که بدون شفاعت و حمایت آن بزرگواران کسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببیند.

اکنون ببین آیا، مقدم داشتن هر امر جزئى بر نماز- که قرة العین رسول اکرم صلى الله علیه و آله و بزرگ‏ترین وسیله رحمت حق است- و اهمال کردن درباره آن و به آخر انداختن وقتش بدون عذر و حفظ ننمودن حدود آن، تهاون و استخفاف هست یا نیست؟! اگر هست بدان که به شهادت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام از ولایت آن‏ها خارج و به شفاعت آنان نایل نشوى.

اگر احتیاج به شفاعت آن‏ها دارى و مایلى که از امت رسول اکرم صلى الله علیه و آله باشى، این ودیعه الهیه را بزرگ شمار و به آن اهمیت بده؛ خداى تعالى و اولیاى او از عمل من و تو بى‏نیازند و بدان اگر اهمیت به عبادت ندهى، بیم آن است که منجر به ترک آن شود و از ترک به جحود رسد که در آن وقت کار تو یکسره شود و به شقاوت ابدى و هلاکت دائمى رسى.

از فراغت وقت فراغت قلب، است؛ بلکه فراغت وقت، مقدمه براى این فراغت است و آن در حقیقت چنان است که انسان در وقت اشتغال به عبادت، خود را از اشتغالات و هموم دنیایى فارغ کند و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر مُتشتّته منصرف نماید و دل را یکسره خالى و خالص براى توجه به عبادات و مناجات با حق کند و تا فراغت قلب از این امور حاصل نشود، تفرغ براى او و عبادت او حاصل نگردد.

ولى بدبختى آن است که ما تمام افکار و اندیشه‏هاى متفرقه را ذخیره مى‏کنیم براى وقت عبادت، همین که تکبیرة الاحرام نماز را مى‏گوییم، گویى در مغازه را باز کرده‏ایم، یا دفتر محاسبات را گشوده‏ایم، یا کتاب مطالعه را مفتوح نموده‏ایم، دل را به سوى اشتغال به امور دیگر مى‏فرستیم و از اصل عمل به کلى غافل شده، یک‏وقت به حسب عادت به خود مى‏آییم که به سلام نماز رسیده‏ایم، حقیقتاً این عبادت فضاحت‏آور است و این مناجات شرم‏انگیز است.

عزیزم! تو مناجات با حق را مثل تکلّم با یک نفر از بندگان ناچیز حساب نکن، چه شده است که اگر با یک نفر از دوستان یا بیگانگان مشغولِ صحبت باشى، مادام که با او مذاکره مى‏کنى از غیر غافلى و با تمام توجه به او مشغولى، ولى به هنگام مکالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالمیان به کلى از او منصرف و غافلى و به دیگر امور متوجهى؟! آیا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است یا تکلّم با آن‏ها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بیش‏تر است؟!

آرى، من و تو حقیقت مناجات با حق را نمى‏دانیم؛ تکالیف الهیه را سربار امور مى‏دانیم، البته امرى که تحمیل بر شخص شد و سربار زندگى گردید اهمیت نخواهد داشت؛ باید سرچشمه را اصلاح کرد و ایمان به خدا و فرمایش‏هاى انبیا پیدا کرد تا کار اصلاح شود، همه بدبختى‏ها از ضعف ایمان و سستى یقین است.

ایمان سید بن طاووس او را به جایى مى‏رساند که روز اوّل تکلیفش را عید مى‏گیرد، براى آن‏که حق تعالى اجازه ورود در مناجات به او را مرحمت کرده و او را مخلع به خلعت تکلیف فرموده است: حقیقتاً تصور کن این چه قلبى است که این قدر نورانیّت و صفا دارد.

اگر عمل این سید جلیل براى تو حجت نیست، کار سید الموحدین و اولاد معصومین علیهم السلام او که براى تو حجت است؛ نظر کن در حالات آن بزرگواران و کیفیت عبادت و مناجات‏هاى آن‏ها، بعضى از آن‏ها در وقت نماز رنگ مبارکشان تغییر مى‏کرد و پشت مبارکشان مى‏لرزید، از خوف این که مبادا در امر الهى لغزشى شود، با آن‏که به تمام معنى معصوم بودند.

در هر صورت، فراغت قلب از غیرحق از امور مهم است که انسان باید آن را تحصیل کند و طریق تحصیل آن نیز با قدرى مواظبت و مراقبت ممکن و سهل است، باید انسان مدتى اختیار طایر خیال را به دست گیرد و هر وقت خواست، از شاخه‏اى به شاخه‏اى پرواز کند آن را حفظ کند، پس از مدتى مراقبت، رام و آرام شود و توجه آن از امور متشتّته منصرف گردد و خیر و صلاح عادت او شود و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پیدا کند.

حضور قلب، روح و حقیقت عبادت است و بدون آن هیچ قیمتى براى عبادات نیست و قبول عبادات در درگاه حق منوط به حضور قلب است.

عَنْ أبى جَعْفَر وَأبى عَبْدِاللّهِ أَنَّهُما قالا إنَّما لَکَ مِنْ صَلاتِکَ ما أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ مِنْها فَإنْ أَوْهَمَها کُلَّها أَوْ غَفَلَ عَنْ آدابِها لُفَّتْ فَضُرِبَ بِها وَجْهُ صاحِبِها «1».

امام باقر و امام صادق علیهما السلام به فضیل بن یسار فرمودند: از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن توست، مکلّف اگر تمام نماز را غلط به جا آورد، یا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مى‏پیچیند وسپس به صورت صاحبش مى‏زنند.

ابو حمزه ثمالى مى‏گوید:

حضرت سجاد علیه السلام را دیدم نماز مى‏خواند، عباى آن جناب از شانه‏اش افتاد، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد. پس از نماز پرسیدم: چرا به عبا توجه نفرمودى؟ فرمود: واى بر تو آیا مى‏دانى در حضور که بودم؟ همانا از عبد قبول نمى‏شود نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده. عرض کردم: پس ما هلاک‏

______________________________
(1)- الکافى: 3/ 363، باب من یقبل من صلاة الساهى، حدیث 4؛ وسائل الشیعة: 5/ 476، باب 3، حدیث 7104.

شدیم؟ فرمود: هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافله‏ها براى مؤمنان تمام مى‏کند «1».

قالَ أَمیرُالمُؤْمِنینَ علیه السلام لا یَقُومَنَّ أحَدُکُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَکاسِلًا وَلا ناعِساً وَلا یُفَکِّرْنَ فى نَفْسِهِ فَإنَّهُ بَیْنَ یَدَىْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما أَقْبَلَ عَلَیْهِ مِنْها بِقَلْبِه‏ «2».

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: کسى از شما در حال کسالت و چرت به نماز نایستد و در پیش نفس اندیشه نداشته باشد؛ زیرا که در محضر خداست، جز این نیست که براى عبد از نمازش همان است که با قلب به آن توجه داشته است.

اى کاش در درجه اوّل به قدر و قیمت خود پى مى‏بردیم و مى‏فهمیدیم از کجاییم و در کجاییم و به کجا مى‏رویم و براى کیستیم و سپس به ارزش عبادت‏ها و مناجات‏ها آگاه مى‏شدیم تا از همه قیود رها گشته به قید عشق حق مقیّد مى‏شدیم.

اى کاش دست از این ظواهر مى‏شستیم و دوباره پیمان شکسته شده روز الست را با دوست مى‏بستیم، از این چهارچوب تنگ مادیّت به در آمده، در عالم بیکران معنى به پرواز مى‏آمدیم.

اى کاش با قدرت توجه و معرفت، از اسارت شیطان درون و برون آزاد گشته، به بارگاه محبوب واقعى و معشوق اصلى راه مى‏یافتیم.

استاد بزرگ، مرحوم شیخ بهایى در مقام نصیحت بى‏خبران و گم‏شدگان مى‏گوید:

______________________________
(1)- بحار الأنوار: 46/ 61.

(2)- الخصال: 2/ 612، حدیث 10؛ وسائل الشیعة: 5/ 477، باب 3، حدیث 7107.

اى مرکز دایره امکان‏

وى زبده عالم کون و مکان‏

تو شاه جواهر ناسوتى‏

خورشید مظاهر لاهوتى‏

تا کى ز علائق جسمانى‏

در چاه طبیعت تن مانى‏

تا کى ز معارف عقلى دور

به زخارف عالم حس مغرور

از موطن اصلى نیارى یاد

پیوسته به لهو و لعب دل شاد

نه اشک روان نه رخ زردى‏

اللّه اللّه تو چه بى‏دردى‏

یک دم به خودآى و ببین چه کسى‏

به چه بسته دل و به که هم نفسى‏

زین خواب گران بردار سرى‏

برگیر ز عالم اولین خبرى‏

آن عارف بزرگ در کتاب «سر الصلاة» نیز مى‏گوید «1»:

نیّت در نزد عامه عزم بر اطاعت است خوفاً یا طمعاً:

[یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً] «2».

در حالى که همواره پروردگارشان را به علت بیم [از عذاب‏] و امید [به رحمت و پاداش‏] مى‏خوانند.

و در نزد اهل معرفت عزم بر اطاعت است هیبتاً و تعظیماً:

أُعْبُدِ اللّهَ کَأَنَّکَ تَراهُ وَإنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَإنَّهُ یَراکَ‏ «3».

آن‏چنان خدا را عبادت کن، به مانند این که او را مى‏بینى و اگر تو او را نمى‏بینى او تو را مى‏بیند.

و در نزد اهل جذبه و محبت عزم بر اطاعت است شوقاً و حباً:

______________________________
(1)- سرّ الصلاة: 119.

(2)- سجده (32): 16.

(3)- بحار الأنوار: 25/ 204، باب 6.

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: افْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأَحَبَّها بِقَلْبِهِ .. «1».

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: با فضیلت‏ترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد و چون عاشقى که دست در گردن محبوب کند، با عبادت دست به گردن باشد.

قالَ الصادق علیه السلام: وَلکِنّى أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ وَتِلْکَ عِبادَةُ الْکِرامِ‏ «2».

امام صادق علیه السلام فرمود: اما من عاشقانه او را عبادت مى‏کنم و این عبادت مردم بزرگوار است.

در هر صورت معرفتى که با کمک انبیا و امامان علیهم السلام حاصل شود، زیر بناى نیّت است و این نیّت، زیر بناى حضور قلب است و این حضور قلب، مایه حرکت انسان در تمام شؤون حیاتش به سوى عمل صالح است. اى عزیزان! بیایید سعى کنیم که نیّت را فقط مخصوص به عبادت نکنیم، بلکه در تمام سکنات و حرکات و در تمام روابط خود با خلق و در تمام اعمال و اخلاق خود براى خدا نیّت داشته باشیم، تا از تمام لحظات عمر بهترین سود و منفعت را ببریم.

دنیا و مافیها ارزش آن را ندارد که ما یک لحظه از عمر خود را با آن معامله کنیم، باید دنیا و هرچه در آن است براى ما ابزار و وسیله‏اى جهت معامله با دوست باشد .

______________________________
(1)- الکافى: 2/ 83، باب العبادة، حدیث 3؛ مشکاة الأنوار: 112، فصل 2.

(2)- الأمالى، شیخ صدوق: 38، مجلس 10، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 197، باب 53.

منابع : کتاب عرفان اسلامی  جلد سه  

   نوشته: آیت الله استاد حسین انصاریان

نیّت در قرآن‏

 

قرآن مجید در چهار بخش به مسئله نیّت اشاره کرده است، در یک مرحله دعوت مى‏کند که در تمام برنامه‏ها قصد و نیّت شما فقط براى خدا باشد و جز او منظورى نداشته باشید و مواظبت کنید که کلیه امور شما فى سبیل اللّه و قربةً الى اللّه باشد.

در قسمت دیگر از نیّت پاک و منظور و مقصود الهى بندگان واقعى خبر مى‏دهد و محصول ذات قلب با عظمت آنان را که جز نیّت خالصانه چیزى نبوده در آیینه آیات نشان مى‏دهد.

و در مسئله دیگر به این نکته اشاره مى‏کند که آنچه بر دل و سینه و قلب شما مى‏گذرد، خدا نسبت به آن آگاه و حاضر و ناظر است، این شمایید که باید توجه کنید در محضر خدا نیّت غیرخدایى نداشته باشید.

______________________________
(1)- الهى قمشه‏اى.

و در قسمت دیگر به نیّت‏هاى غیرخدایى و مقاصد ناپاک و آلوده اشاره کرده، صاحبان آن نیّت‏ها را ظالم و گمراه دانسته و براى آنان عاقبتى جز جهنم معرفى نمى‏نماید.

اما آیات قرآن که به طور تقریب به مسائل چهارگانه اشاره کرده است:

نیّت، فقط براى خدا

وَجَاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ ...] «1».

و در راه خدا چنان که شایسته جهاد است، جهاد کنید؛ او شما را برگزید.

[وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏* إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏* وَ لَسَوْفَ یَرْضى‏] «2».

و هیچ کس را از سوى خود بر عهده خدا نعمتى نیست که این مالى که انفاق کرده به عنوان پاداش آن نعمت به حساب او گذارد.* بلکه [انفاق کننده با تقوا مال خود را در راه خدا انفاق مى‏کند] تا خشنودى پروردگار والایش را به دست آورد.* و [بى‏تردید] به زودى [در قیامت با دریافت لطف، رحمت حق و پاداش بى‏پایان او] خشنود خواهد شد.

[وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ‏] «3».

______________________________
(1)- حج (22): 78.

(2)- لیل (92): 19- 21.

(3)- بقره (2): 190.

و در راه خدا با کسانى که با شما مى‏جنگند بجنگید، و [هنگام جنگ از حدود الهى‏] تجاوز نکنید که خدا تجاوزکاران را دوست ندارد.

[فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا] «1».

پس [با این وصف که قیامتى سنگین در پى دارید بیایید] خدا را سجده کنید و بپرستید.

نیّت پاک و مخلصانه بندگان واقعى‏

[إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏] «2».

من به دور از انحراف و با قلبى حق‏گرا همه وجودم را به سوى کسى که آسمان‏ها و زمین را آفرید، متوجه کردم و از مشرکان نیستم.

[وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ] «3».

و کسانى که براى به دست آوردن خشنودى پروردگارشان [در برابر گناهان و انجام وظایف و حوادث‏] شکیبایى ورزیدند، و نماز را بر پا داشتند، و بخشى از آنچه را روزى آنان کردیم در نهان و آشکار انفاق نمودند، و همواره با نیکىِ [عبادت‏] زشتى و پلیدى [گناه‏] را دفع مى‏کنند [و با خوبى‏هاى خود نسبت به مردم، بدى‏هاى آنان را نسبت به خود برطرف مى‏نمایند]، اینانند که‏

______________________________
(1)- نجم (53): 62.

(2)- انعام (6): 79.

(3)- رعد (13): 22.

فرجام نیک آن سراى، ویژه آنان است.

[فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏] «1».

پس [با توجه به فراخ‏بخشى خدا در روزى و رزق‏] حقّ خویشاوند و مسکین و در راه مانده را بده. این انفاق براى آنان که خشنودى خدا را مى‏خواهند بهتر است و اینان [که حقوق مالى را مى‏پردازند] همان رستگارانند.

[... وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ‏] «2».

و آنچه از زکات مى‏دهید که [به سبب پرداختنش‏] خشنودى خدا را مى‏خواهید [مایه فزونى است‏]؛ پس این زکات دهندگانند که مال و ثوابشان دو چندان مى‏شود.

[وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ...] «3».

و آنان که بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را مى‏خوانند [و با این خواندن‏] خشنودى او را مى‏خواهند، از خود مران.

[إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً] «4».

[و مى‏گویند:] ما شما را فقط براى خشنودى خدا اطعام مى‏کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسى را از شما نداریم.

[وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ‏

______________________________
(1)- روم (30): 38.

(2)- روم (30): 39.

(3)- انعام (6): 52.

(4)- انسان (76): 9.

وَجْهَهُ ...] «1».

با کسانى که صبح و شام، پروردگارشان را مى‏خوانند در حالى که همواره خشنودى او را مى‏طلبند خود را پایدار و شکیبا دار.

[وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ‏] «2».

پس سلیمان از گفته‏اش با تبسم حالت خنده به خود گرفت، و [به سبب نعمت فهم گفتار حیوانات‏] گفت: پروردگارا! به من الهام کن تا شکر نعمتى را که به من و پدر و مادرم عطا کرده‏اى به جاى آورم، و این‏که کار شایسته‏اى که آن را بپسندى انجام دهم، و مرا به رحمتت در میان بندگان شایسته‏ات درآور.

[حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ‏] «3».

تا زمانى که به رشد و نیرومندى خود و به چهل سالگى برسد، گوید:

پروردگارا! به من الهام کن تا نعمتت را که بر من و پدر و مادرم عطا کرده‏اى سپاس گزارم، و کار شایسته‏اى که آن را مى‏پسندى انجام دهم و ذریه و نسل مرا براى من صالح و شایسته گردان که من به سوى تو بازگشتم و به یقین از تسلیم شدگان [به فرمان‏ها و احکام‏] توام.

______________________________
(1)- کهف (18): 28.

(2)- نمل (27): 19.

(3)- احقاف (46): 15.

خداوند از تمام نیّت‏ها آگاه است‏

[وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «1».

و چون با شما دیدار کنند، مى‏گویند: ایمان آوردیم. و زمانى که با یکدیگر خلوت نمایند از شدت خشمى که بر شما دارند، سر انگشتان خود را مى‏گزند.

بگو: به خشمتان بمیرید. یقیناً خدا به آنچه در سینه‏هاست، داناست.

[... وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «2».

و [تحقّق دادن این برنامه‏ها] به سبب این است که خدا آنچه را [از نیّت‏ها] در سینه‏هاى شماست [در مقام عمل‏] بیازماید، و آنچه را [از عیوب و آلودگى‏ها] در دل‏هاى شماست، خالص و پاک گرداند و خدا به آنچه در سینه‏هاست، داناست.

[وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثاقَهُ الَّذِی واثَقَکُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «3».

و نعمت خدا را بر خود و پیمانش را که [در لزوم اطاعت از او و پیامبرش‏] با شما محکم و استوار کرد، یاد کنید، هنگامى که گفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم. و از خدا پروا کنید؛ زیرا خدا به آنچه در سینه‏هاست، داناست.

______________________________
(1)- آل عمران (3): 119.

(2)- آل عمران (3): 154.

(3)- مائده (5): 7.

[أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «1».

آگاه باشید که مشرکان سر در گریبان فرو مى‏برند تا [خود را] از شنیدن قرآن [به هنگام تلاوتش به وسیله پیامبر و مؤمنان‏] پنهان بدارند؛ آگاه باشید! چون جامه‏هایشان را بر سر و روى خود مى‏پوشانند [تا دیده نشوند، این پنهانکارى سودى به حال آنان ندارد] خدا آنچه را پنهان مى‏کنند وآنچه را آشکار مى‏نمایند، مى‏داند؛ یقیناً او به آنچه در سینه‏هاست، داناست.

[وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ‏] «2».

و اگر از سوى پروردگارت یارى و نصرتى [چون پیروزى و غنیمت‏] بیاید، [به مؤمنان‏] قاطعانه مى‏گویند: ما هم با شما بودیم. آیا [حال آنان از دید خدا پنهان است‏] و خدا به آنچه در سینه‏هاى جهانیان است [از همه‏] آگاه‏تر نیست؟

[إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «3».

یقیناً خدا داناى غیب آسمان‏ها و زمین است و بى‏تردید به نیّت‏ها و اسرار سینه‏ها آگاه است.

[وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ] «4».

______________________________
(1)- هود (11): 5.

(2)- عنکبوت (29): 10.

(3)- فاطر (35): 38.

(4)- ملک (67): 13.

و گفتارتان را پنهان کنید یا آن را آشکار سازید، مسلماً او به نیّت‏ها و اسرار سینه‏ها داناست.

نیّت‏هاى ناپاک و آلوده‏

[قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ] «1».

بگو: اگر آنچه [از نیّت‏هاى فاسد و افکار باطل‏] در سینه‏هاى شماست، پنهان دارید یا آشکار کنید، خدا آن را مى‏داند. و نیز آنچه را در آسمان‏ها و آنچه را در زمین است، مى‏داند و خدا بر هر چیز تواناست.

[أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ] «2».

آیا ندانسته‏اى که فرمانروایى و حکومت آسمان‏ها و زمین فقط در سیطره اوست و شما را جز خدا هیچ سرپرست و یاورى نیست؟

[وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ‏] «3».

و برخى از مردم به جاى خدا معبودهایى انتخاب مى‏کنند که آن‏ها را آن گونه که سزاوار است خدا را دوست داشت، دوست مى‏دارند؛ ولى آنان که ایمان‏

______________________________
(1)- آل عمران (3): 29.

(2)- بقره (2): 107.

(3)- بقره (2): 165.

آورده‏اند، محبت و عشقشان به خدا بیش‏تر و قوى‏تر است. و اگر کسانى که [با انتخاب معبودهاى باطل‏] ستم روا داشتند، هنگامى که عذاب را ببینند، بى‏تردید بفهمند که همه قدرت ویژه خداست [و معبودهاى باطل، هیچ و پوچ‏اند] و خدا سخت کیفر است.

[لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ وَ لا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً] «1».

[کیفر و پاداش‏] نه بر وفق آرزوهاىِ [واهىِ‏] برخى از شما [مسلمانان‏] است، و نه بر وفق آرزوهاىِ [پوچِ‏] اهل کتاب. هر کس مرتکب کار زشتى شود، به آن کیفر داده مى‏شود و جز خدا سرپرست و یاورى براى خود نخواهد یافت.

[قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏] «2».

بگو: آیا به جاى خدا چیزى را مى‏پرستید که براى شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودى را ندارد؟! و خداست که شنوا [ىِ همه گفتارها] و دانا [ىِ‏همه اسرار و رازها] ست.

[قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا ...] «3».

بگو: آیا به جاى خدا معبودى را بپرستیم که نه سودى به ما رساند و نه زیانى؟.

______________________________
(1)- نساء (4): 123.

(2)- مائده (5): 76.

(3)- انعام (6): 71.

[إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏] «1».

یقیناً کسانى را که به جاى خدا مى‏پرستید بندگان و مملوکانى ناتوانْ چون شما هستند؛ پس اگر راستگویید [که مى‏توانند در زندگى شما مؤثر باشند] آنان را [در گرفتارى‏ها و نیازمندى‏هاى خود] بخوانید.

[أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏] «2».

اف بر شما و بر آنچه به جاى خدا مى‏پرستید؛ پس آیا نمى‏اندیشید؟

[ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ] «3».

این [قدرت بى‏نهایت او نسبت به امور آفرینش و نسبت به وضع و حال مردم‏] براى این است که فقط خدا حق است، و این‏که آنچه را جز او مى‏پرستید، باطل است، و این‏که فقط خدا بلند مرتبه و بزرگ است.

جز او کسى را نخوانید، غیر او چیزى را به عنوان هدف و مقصد نگیرید، غیر او مالک چیزى از نفع و ضرر نیست، هرچه جز او را انتخاب کنید یا بخوانید باطل صرف است. عبادت براى غیر او جز شرک و ستم به خود چیزى نیست، با توجه به این‏گونه آیات که قدرت، مالکیّت، حکومت، قدرت بر نفع و ضرر را از غیر حق به کلى سلب مى‏کند، جایى براى این که انسان غیر او را هدف گرفته و در اعمالش نیّت قرب غیر او را نماید، نمى‏ماند.

______________________________
(1)- اعراف (7): 194.

(2)- انبیاء (21): 67.

(3)- حج (22): 62.

امام سجاد(ع) سرچشمه کمالات انسانی

امام سجاد(ع) در عین آن که زینت عبادت کنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان وسجده بود، مجاهد بزرگ فی سبیل الله بود، او در عین آن که کانون علم و اندیشه ومعرفت بود، تواضع ویژه ای داشت، و در عین آن که شکوه و جلال و ابهت خاصی داشت،دارای حلم و بردباری و سعه صدر مخصوصی بود، و در یک کلمه کانون همه کمالات انسانی و ارزش های والای معنوی، و زیبنده این شعر معروف بود که:

رخ زیبا ید بیضا دم عیسی داری آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری

در این گفتار برآنیم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگی اشاره کنیم، به این امید که درس های سودمند زندگی سالم و سازنده را از شیوه زندگی درخشان آن بزرگمرد فضایل بیاموزیم:

زینت پرستش کنندگان الهی

آن حضرت با عنوان زین العابدین و سجاد خوانده می شود،چرا که او قبل از هر چیز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده های طولانی او، هربیننده را به سوی خدا و پرستش خدا جذب می کرد.

خداوند در حدیث لوح که آن نامه ای از سوی خدا به پیامبر اکرم(ص) است او راچنین معرفی کرده است: «سید العابدین و زین اولیائی الماضین; او آقای عبادت کنندگان و زینت اولیای پیشین من است.» یوسف بن اسباط می گوید، پدرم گفت:

نیمه های شب به مسجد رفتم، جوانی را که به سجده افتاده بود دیدم که چنین باخدا راز و نیاز می کرد: «سجد وجهی متعفرا فی التراب لخالقی و حق له; صورتم خاک آلود، برای آفریدگارم سجده کرد، که خداوند سزاوار سجده است.» به محضرش رفتم،دریافتم امام سجاد(ع) است، صبر کردم تا هوا روشن شد، به نزد ایشان رفتم و عرض کردم: «ای فرزند پیامبر! چرا آن همه به خود زحمت می دهی با این که خداوند تورا برتری بخشیده و تو در پیشگاه خدا مقام بسیار ارجمندی داری؟» او با شنیدن این سخن منقلب شده و گریه کرد و فرمود: پیامبر(ص) فرمود:

«هنگامی که روز قیامت برپا گردد هر چشمی جز چهار چشم گریان است:

1- چشمی که از خوف خدا بگرید;

2- چشمی که در راه (جهاد) برای خدا نابینا شده باشد;

3- چشمی که از حرام های خدا پوشیده شده باشد;

4- چشمی که شب تا صبح در حال سجده بیدار باشد... .»

عبادت امام سجاد(ع) پرستش کاملا آگاهانه و بسیار عمیق بود،او با لذت و شیفتگی مخصوص، آمیخته با عرفان کامل، خدا را عبادت می کرد. ارتباطو پیوند او با خدا به گونه ای بود که روایت شده:

شبی برای عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان به ستارگان می نگریست ، و در اندیشه آفریدگار و آفرینش آنها فرو رفت، حیران وبهت زده در حالی که دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صدای اذان صبح را شنید.

فاطمه(س) یکی از دختران امیرمومنان علی(ع) از جابربن عبدالله انصاری تقاضاکرد که نزد امام سجاد(ع) برود، به عنوان دل سوزی از آن حضرت بخواهد که جانش رااز آسیب عبادت بسیار حفظ کند، زیرا او بر اثر عبادت بسیار، از ناحیه بینی و سرزانوها و کف دستها و پیشانی، آسیب سختی دیده بود، جابر نزد امام سجاد(ع) رفت وآن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.

امام سجاد(ع) به او فرمود: «ای همنشین رسول خدا(ص)! جدم رسول خدا(ص) آن قدرعبادت کرد که پاهایش ورم کرد، شخصی به او عرض کرد: چرا آنقدر به خود رنج می دهی؟ فرمود: «افلا اکون عبدا شکورا; آیا بنده سپاسگزار خدا نباشم.» جابربه امام سجاد(ع) عرض کرد:

«جان عزیزت در خطر است، کم تر خود را در فشار قرار بده.» امام سجاد(ع) فرمود:

«یا جابر لا ازال علی منهاج ابوی موتسیا بهما حتی القاهما; ای جابر همواره راه پدرانم (پیامبر و علی) را می پیمایم، و آنها را الگو قرار می دهم تا به آنهابپیوندم.» صحیفه سجادیه، یکی از نمادهای عرفانی و زاییده اندیشه های معرفت شناسی امام سجاد(ع) است که به عنوان زبور آل محمد(ص) شناخته شده، و با مطالعه آن، می توان به عظمت بی کران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.

توجه عمیق به بینوایان

امام سجاد(ع) به تامین معاش زندگی افراد بی بضاعت ومستمند، توجه عمیق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر این که با نظم خاصی از صدخانواده فقیر مدینه به طور مستمر سرپرستی می کرد، به بینوایان دیگر نیز توجه داشت، او نان و آذوقه را در انبان می کرد و خودش آن را بر دوش می گرفت و به صورت ناشناس و محرمانه برای آنها می برد، نیازمندان هرگاه او را می دیدند به همدیگرمی گفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتی که فقیر را می دید نه تنها با نظر خشمگین یا تحقیرآمیز به او نگاه نمی کرد، بلکه با شادمانی می گفت:

«مرحبا بمن یحمل زادی الی الاخره; آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت حمل می کند.» یکی از شخصیت های عصر آن حضرت به نام زهری می گوید: در یک شب سرد وتاریک زمستانی امام سجاد(ع) را دیدم; بار آرد و هیزم بر پشت گرفته بود و عبورمی کرد، پرسیدم: این بار چیست؟

فرمود: قصد سفر دارم، این توشه راه سفر است که آماده کرده ام تا به محله حریزببرم.

غلام خود را به آن حضرت معرفی نمودم و عرض کردم: «شما زحمت نکشید، این غلام من است که آن بار شما را حمل می کند.» فرمود: نه. عرض کردم: پس اجازه بدهید خودم آن را حمل کنم، فرمود: «من زحمتی را که موجب نجات من در سفر خواهد شد، وپیمودن راه سفر مرا نیکو کند، از خود دور نمی کنم.» پس از چند روزی او را درمدینه دیدم، پرسیدم شما فرمودید به مسافرت می روم، پس چرا مسافرت نکردی؟ فرمود:

ای زهری، منظورم از مسافرت، آن سفری که تو گمان کردی نبود، بلکه منظورم سفرمرگ بود که خود را برای آن آماده می ساختم، آن گاه فرمود:

«انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندی فی الخیر; همانا آمادگی برای سفر مرگ، اجتناب از کارهای حرام، و بخشش عطایای نیک به مردم است.» آن حضرت برهمین اساس از بیماران عیادت می کرد، و اگر با خبر می شد که آنها مقروض هستند،قرض آنها را ادا می نمود، چنان که روایت شده شنید که «محمدبن اسامه » بیمار وبستری شده، به عیادتش رفت، وقتی فهمید او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش،قرض هایش پرداخته شود، همه قرض های او را برعهده گرفت و پرداخت.

پس از آن که آن بزرگوار مهربان، به شهادت رسید، هنگامی که پیکر پاکش را غسل می دادند، خراش هایی در پشت مبارکش دیدند، بعضی از حاضران از علت آن پرسیدند،یکی از حاضران پاسخ داد:

«این سیاهی ها و خراش ها از آثار انبان های طعام است که آن حضرت آن را به طورمکرر حمل می کرد و به خانه مستمندان می برد، و نیز از آثار آب کشی آن حضرت از چاه است که برای همسایگان، از آن چاه آب می کشید، و اینک جای طناب آب کشی در پشتش باقی مانده است ».

خوف از حساب روز قیامت

امام سجاد(ع) در طول زندگی برای انجام مناسک حج و عمره بسیار به مکه می رفت، با این که فاصله بین مدینه و مکه حدود هشتاد فرسخ است، آن حضرت برای انجام عبادت بزرگ حج، گاهی این راه را پیاده می پیمود، و از این که برای انجام عبادت خدا، رنج می کشید، لذت می برد.

آن بزرگوار بیست بار (و به نقلی 22 بار) سوار بر شترش شده و به مکه می رفت، وپس از انجام مراسم عمره یا حج، به مکه باز می گشت، او در این مدت حتی یک بارتازیانه بر شترش نزد، هرگاه می خواست شترش تندتر حرکت کند، تازیانه اش را بربالای سر شتر به حرکت در می آورد، و می فرمود: «لولا خوف القصاص لفعلت; اگر ترس قصاص قیامت نبود، با زدن تازیانه بر شتر، آن را به تند حرکت کردن وادارمی کردم.» با توجه به فاصله بین مکه و مدینه که حدود هشتاد فرسخ بود، نتیجه می گیریم که بیست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد، آن بزرگوار در تمام طول این مدت با این که تازیانه در دستش بود، از خوف قصاص قیامت، حتی یک بار تازیانه اش را بر شترش نزد، با این که شتر در میان مرکب ها به پوست کلفتی معروف است، و تازیانه زدن به آن، رنجش چندانی برای او نخواهد بود.

در صفحه دیگری از زندگی امام سجاد(ع) می خوانیم: او یکی از غلامان آزاد کرده اش را سرپرست رسیدگی به مزرعه ای نموده بود، روزی برای دیدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده کرد که بر اثر سهل انگاری غلام آسیب فراوانی به آن مزرعه وارد شده است،ناراحت شد و برای تنبیه غلام، یک بار تازیانه ای به او زد. پس از این کار پشیمان شد، وقتی که آن حضرت به خانه بازگشت، شخصی را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بیاورد، آن شخص پیام امام را به او ابلاغ کرد، غلام به محضر امام سجاد(ع)

آمد، دید امام خود را برهنه کرده، و تازیانه اش را پیش رویش انداخته است. غلام گمان برد که امام می خواهد او را مجازات کند، از این رو به شدت ترسید، ولی ناگاه دید امام سجاد (ع) آن تازیانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «ای مردامروز کاری از من در مورد تو سرزد که سابقه نداشت، لغزشی بود که رخ داد، اینک این تازیانه را بگیر و همان گونه که به تو زدم به من بزن و از من قصاص کن.»

غلام گفت: سوگند به خدا جز این گمان نداشتم که مرا مجازات کنی که سزاوار آن هستم، تا چه رسد به این که من از تو قصاص کنم. امام سجاد(ع) فرمود: عزیزم!

تازیانه را بردار و قصاص کن، غلام گفت:

معاذالله! هرگز چنین نکنم، تو را (اگر لغزشی بود) بخشیدم. این گفت و گو به طور مکرر بین امام سجاد(ع) و آن غلام رد و بدل شد، هنگامی که امام(ع) دید آن غلام از قصاص کردن خودداری می کند به او فرمود: «اما اذا ابیت فالضیعه صدقه علیک; هان آگاه باش اکنون که از قصاص خودداری می کنی آن مزرعه را به تو انفاق کردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختیار آن غلام گذاشت.

همنشینی با مستضعفان

از شیوه های زندگی امام سجاد(ع) این که: بسیار متواضع بود، نه تنها از همنشینی با تهی دستان و مستضعفان عار نداشت، بلکه مشتاقانه درکنار آنها می نشست و همچون دوست صمیمی با آنها هم صحبت می شد، بعضی این روش رااز آن حضرت نپسندیدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پایین دست، انتقادکردند، امام سجاد(ع) در پاسخ آنها فرمود:

«انی اجالس من انتفع بمجالسته فی دینی; من با کسی همنشین می شوم که از مجالست او به نفع دینم بهره مند گردم.»

یک روز امام سجاد(ع) سوار بر مرکب از راهی می گذشت چشمش به جمعی از بیماران جذامی که در کنار هم نشسته بودند و غذامی خوردند افتاد، آنها وقتی که امام را دیدند او را دعوت به خوردن غذا کردند.

امام(ع) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود:

«اگر روزه نبودم، در کنار سفره شما می نشستم.» امام سجاد(ع) آن روز به خانه خود بازگشت، دستور داد غذای مطبوعی آماده کردند، آن گاه همه آن جذامیان را به خانه خود دعوت کرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(ع) در کنار آنها نشست وبا هم از غذا خوردند.

احترام به نامادری

امام سجاد(ع) مادرش را به هنگامی که نوزادی بیش نبود ازدست داد. از این رو، بانویی پرستاری آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادری در حفظ آن حضرت کوشید، امام سجاد(ع) وقتی که بزرگ شد، با نامادری اش دریک کاسه غذا نمی خورد، شخصی از آن حضرت پرسید:

«با این که شما مادرت (نامادریت) را دوست داری، چرا در یک کاسه با او غذانمی خوری؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «انی اکره ان تستبق یدی الی ما سبقت الیه عینها فاکون عاقا لها; من دوست ندارم که دستم به لقمه ای سبقت گیرد که چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاکار نسبت به مادرم گردم.» به راستی وقتی که آن حضرت به نامادری این گونه احترام می گذاشت، برای مقام مقدس مادرچقدر ارج و ارزش قائل بود؟!

خشنودی به رضای الهی

امام باقر(ع) نقل کرد، پدرم امام سجاد(ع) فرمود: دچار بیماری سختی شدم، پدرم به من فرمود: چه میل داری؟

گفتم: میل دارم به گونه ای باشم که در برابر تدبیر و خواست خدا، خواسته دیگری نداشته باشم. پدرم فرمود: «احسنت ضاهیت ابراهیم الخلیل; احسن و آفرین که به ابراهیم خلیل(ع) شباهت یافته ای.» در آن هنگام که دشمنان می خواستند او را به درون آتش شعله ور بیفکنند، جبرئیل نزد او آمد و گفت: آیا حاجتی داری؟

ابراهیم(ع) گفت: «لا اقترح علی ربی، بل حسبی الله و نعم الوکیل; در برابرمقدرات پروردگارم چیز دیگری درخواست نمی کنم، بلکه خدا مرا کفایت می کند، و اوپشتیبان خوبی است.»

پاسخ شدید به طاغوت عراق

امام سجاد(ع) در تمام مصائب کربلاو اسارت، شرکت داشت، و سخت ترین و جانکاه ترین حوادث را تحمل کرد، او و همراهانش را به صورت اسیر، در کوفه به مجلس عبیدالله بن زیاد حاکم عراق که طاغوتی سنگ دل و بی رحم بود وارد نمودند. عبیدالله پس از گستاخی های بسیار بی شرمانه متوجه امام سجاد(ع) شد، و گفت: «این شخص کیست؟» یکی از حاضران گفت: علی بن حسین(ع) است.

عبیدالله گفت: مگر خداوند علی پسر حسین(ع) را نکشت؟ امام سجاد(ع) فرمود:

من برادری به نام علی بن حسین(ع) [علی اکبر] داشتم، مردم او را کشتند.

عبیدالله با خشونت گفت: «بلکه خدا او را کشت.» امام سجاد(ع) فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها; خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض می کند.» عبیدالله گفت: آیا تو جرئت پیدا کرده ای پاسخ مرا می دهی؟ سپس به ماموران جلادش گفت:

برخیزید و گردنش را بزنید.

حضرت زینب(س) به دفاع برخاست، و پس از گفتاری، خطاب به عبیدالله فرمود:

«اگر بنا است علی بن الحسین(ع) را بکشی، مرا نیز با او بکش.» در این هنگام امام سجاد(ع) به عمه اش زینب(س) فرمود: آرام باش، تا من با عبیدالله سخن بگویم،سپس به عبیدالله رو کرد و با صلابت و قاطعیت فرمود: «ابالقتل تهددنی یابن زیاداما علمت ان القتل لنا عاده، و کرامتنا الشهاده; ای پسر زیاد! آیا مرا به کشتن تهدید می کنی و می ترسانی، آیا نمی دانی که کشته شدن عادت ما است، و شهادت مایه کرامت و سرافرازی ما می باشد؟!»

دخالت در سیاست

ماجرای نهضت کربلا، یک حادثه بزرگ سیاسی بود، امام سجاد(ع) در پیدایش آن و ابلاغ پیام شهیدان و پی گیری نتایج نهضت نقش اصلی را داشت، آن حضرت پس از ماجرای خونین عاشورا، چه هنگام اسارت، وچه هنگام بازگشت به مدینه، در هر فرصتی مردم را بر ضد طاغوت عصر، یزیدبن معاویه می شوراند، خطبه غرا و کوبنده او در شام، یزید و حکومتش را رسوا نمود، وماهیت پلید حکومت خودکامه او را افشا کرد، با این که در جو خفقان آن عصر ، حتی ذکر نام حسین(ع) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگین انگشترش چنین نوشته بودند: «خزی و شقی قاتل الحسین بن علی علیه السلام; رسوا و بدبخت شد قاتل حسین پسر علی(ع »). آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسین(ع) را یاد می کرد ومی گریست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا می کشید، می گفتند بفرمایید غذا میل کنید،در پاسخ می فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا;حسین(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه کشته شد.» کوتاه سخن آنکه آن حضرت اکثر بهره برداری را از نهضت امام حسین(ع) به عناوین گوناگون بر ضد طاغوت های وقت نمود. پس از بنی امیه، هنگامی که خلفای بنی مروان روی کار آمدند، موضع گیری امام سجاد(ع) در برابر آنها نیز نوع دیگری از رودر رویی شدید در برابرطاغوتیان بود. آن حضرت قیام مختار بر ضد بنی امیه را تایید کرد و با صراحت فرمود: «لاتسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا; از مختار بدگویی نکنید،چرا که او قاتلان ما را کشت، و به خون خواهی از ما قیام کرد.» آن حضرت قبل ازقیام انقلابی پسرش «زید» که برضد حکومت هشام بن عبدالملک (دهمین طاغوت اموی)

رخ داد، قیام او را تایید می کرد و می فرمود: «پدرم از پدرش امیرمومنان علی(ع)

نقل کرد در پشت کوفه مردی قیام کند که او را «زید» می گویند...

او و یارانش در قیامت با شکوهی بسیار باعظمت در کنار مردم عبور کنند، وفرشتگان به آنها اشاره کرده و می گویند: اینها جانشینان صالحان پیشین و دعوت کنندگان به حق هستند، آن گاه رسول خدا(ص) از آنها استقبال کند و خطاب به زیدمی فرماید: ای فرزندم! شما مسوولیت خود را به انجام رساندید، اکنون بدون حساب،وارد بهشت شوید.»

راز شهادت امام سجاد (ع)

موضع گیری های قاطع و پر صلابت امام سجاد(ع) در برابر هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) و عظمت روز افزون امام(ع)

در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب شد که هشام به قتل امام سجاد(ع)

کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او، آن حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوت های اموی و مروانی، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات سودی نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامی که پدرم امام حسین(ع) وفات کرد، ساعتی قبل مرا به سینه اش چسبانید و فرمود:

«یا بنی ایاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الا الله; ای پسر جانم! بپرهیز از ستم کردن بر کسی که یاوری برای انتقام تو، جز خدا ندارد.» نیز به پسرش امام باقر(ع) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیت می کنم که پدرم هنگام شهادت مرابه آن وصیت کرد:

«یا بنی اصبر علی الحق و ان کان مرا; ای پسر جان! در راه حق صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج آور باشد.»

به این ترتیب آن امام همام بعد ازنهضت عظیم امام حسین(ع) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت های گوناگون، در 75سالگی به لقاءالله پیوست، و با خون سرخ خود پای نهضت خونین پدرش را امضاء کرد.

او در فرازی از صحیفه سجادیه که از گنجینه های بزرگ معارف و عرفان است و ازاو به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض می کند:

«اللهم انی اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتی فلم انصره; خدایا! من از پیشگاه تو عذرخواهی می کنم در مورد مظلومی که در برابر من به او ستم شده، و من به یاری او نشتافته ام.» «خدایا! به من دست و نیرویی ده تا بتوانم بر کسانی که به من ستم می کنند پیروز شوم، و زبانی عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال برمخالف چیره شوم، و اندیشه ای ده تا نیرنگ فکری دشمن را درهم شکنم، و دست ستمگران را از تعدی و تجاوز، کوتاه سازم.» 

 

منابع مقاله:

ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 197، اشتهاردی، محمد محمدی؛

عباس علیه السلام الگویی برای نسل امروز

جمال حق ز سر تا پاست عباس

به یکتایی قسم، یکتاست عباس

خدا داند که از روز ولادت

امام خویش را می خواست عباس

علم در دست، مشک آب بردوش

که هم سر دار و هم سقاست عباس

نه در دنیا بود باب الحوائج

شفیع خلق در عقباست عباس

هنوز از تشنه کامان شرمگین است

ببین در علقمه تنهاست عباس

اگرچه زاده ام البنین است

ولیکن مادرش زهراست عباس

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز چهارم شعبان سال 26 ه . ق (1) در مدینه منوره دیده به جهان گشود .

پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب قنداقه او را در بغل گرفت و پس از خواندن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ، نام او را عباس گذارد .

مادر بافضیلتش فاطمه معروف به «ام البنین » دختر حزام بن خالد کلابی بود . (2)

واژه «عباس » از نظر لغوی به معنای «بسیار ترش رو» است . و یا به معنای شیری که شیران دیگر از او فرار کنند . (3) انتخاب این نام نشان دهنده توان، قدرت، شجاعت و صلابت آن بزرگوار است . لذا مورخان نوشته اند «سماه امیرالمومنین علیه السلام بالعباس لعلمه بشجاعته وسطوته و صولته وعبوسته فی قتال الاعداء وفی مقابلة الخصماء; علی علیه السلام او را به این خاطر عباس نامید که به شجاعت، قدرت، صلابت و شهامت او در جنگ با دشمنان و در رویارویی با جنگجویان آگاهی داشت .» (4)

گاهی هم حضرت امیر علیه السلام قنداقه عباس را می گرفت، آستین او را بالا می زد و بازوانش را می بوسید و گریه می کرد و می فرمود: «دستهای او در راه یاری برادرش حسین قطع می شود .» (5)

حضرت عباس القاب مختلفی دارد که هر یک بیانگر بخشی از مقام، عظمت و سجایای اخلاقی اوست . «ممقانی » شانزده لقب برای او برشمرده است; مانند:

1 . ابوالفضل; یعنی پدر فضایل (و یا او پسری به نام فضل داشت) ;

2 . ابوالقربه; که سقا و آبرسان بود;

3 . قمر بنی هاشم; چون دارای چهره ای زیبا بود . صاحب مقاتل الطالبین می نویسد:

«عباس، زیبا و نیک منظر بود، وقتی بر اسبی درشت هیکل سوار می شد، پاهایش به زمین کشیده می شد و به او قمر بنی هاشم می گفتند!» (6)

استاد مرتضی مطهری می گوید:

«عباس اندامی بسیار بلند و قامتی رشید و زیبا داشته که امام حسین علیه السلام از نگاه کردن به او لذت می برد .» (7)

4 . عبد صالح (بنده شایسته) ;

5 . المواسی (ایثارگر) ;

6 . الفادی (فداکار) ;

7 . الحامی (حمایت کننده) ;

8 . الواقی (نگهبان و محافظ) ;

9 . الساعی (تلاشگر) ;

10 . باب الحوائج (وسیله برآمدن حاجات) ;

11 . حامل اللواء (پرچمدار) ;

و ...

عباس با لبابه دختر عبید الله بن عباس (پسر عموی پدرش امام علی علیه السلام) ازدواج کرد و از او دو فرزند به نام عبیدالله و فضل(8) داشت .

و اکنون در این نوشتار به بهانه تولد آن حضرت در چهارم شعبان که «روز جانباز» نیز نامیده شده است، بر آنیم تا گوشه هایی از فضایل و اوصاف آن حضرت را که می تواند الگو و اسوه ما باشد تقدیم شما خوانندگان گرامی مخصوصا جانبازان عزیز کنیم:

الف) طاعت و بندگی

آنچه بیشتر از چهره حضرت عباس در ذهنها به تصویر کشیده شده و زبانها گویای آن است شجاعت اوست و حال آنکه قبل از همه چیز آن حضرت یک بنده سراپا تسلیم الهی است، و تمام عظمتها و ارزشهای او زیر سایه همین بندگی و اطاعت محض الهی قرار دارد که به نمونه هایی اشاره می کنیم:

1 . بنده صالح خدا: امام صادق علیه السلام این لقب گران سنگ را به او داد; چنان که در زیارتنامه آن حضرت می خوانیم:

«السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله ... ; سلام بر تو ای بنده صالح و فرمان بر خدا .» (9)

2 . آثار سجده بر پیشانی: قرآن یکی از نشانه های بندگان مخلص خدا را آثار سجده در پیشانی آنها می داند:

«سیماهم فی وجوههم من اثر السجود» ; (10) «نشانه های آنها در صورتهایشان بر اثر سجده های زیاد [در پیشگاه الهی نمایان] است .»

و حضرت عباس این گونه بود; در تاریخ می خوانیم:

«وبین عینیه اثر السجود; [در پیشانی] و بین چشمان او اثر سجده [نمایان] بود .» (11)

نقل شده که روی قاتل عباس که از طایفه «بنی دارم » بود، سیاه شده بود . علت را از او پرسیدند . گفت: «من مردی را که در وسط پیشانی او اثر سجده بود کشتم که نامش عباس بود .» (12)

و جعفر نقدی درباره او چنین می گوید: «وهو من عظماء اهل البیت علما وورعا ونسکا وعبادة; او از بزرگان اهل بیت است از نظر دانش و پارسایی و نیایش و عبادت .» (13)

این ویژگی عباس برای تمامی شیعیان درس بزرگی است تا بندگی خدا را در راس همه کارهای خود قرار دهند و راز و نیاز و عبادتهای شبانه و سجده های طولانی برای خدا را در زندگی خویش هرگز فراموش نکنند .

بسوزان دلی را که سوزی ندارد

سحر کن شبی را که روزی ندارد

الهی به آن سر که شور تو دارد

به آن دل که در سینه، نور تو دارد

به شوق شهیدان در خون تپیده

به اشک یتیمان محنت کشیده

به نام عزیزی که نام از تو دارد

به ملک ولایت، مقام از تو دارد

چنان کن که شرمنده، فردا نباشم

سرافکنده در پیش زهرا نباشم

ب) ولایت مداری و امام شناسی:

از ویژگیهای مهم حضرت عباس امام شناسی و اطاعت مطلق از امامان خویش بود .

پس از شهادت پدر بزرگوارش امام علی علیه السلام ودایع امامت و مقام ولایت تامه به امام حسن مجتبی علیه السلام سپرده شد . عباس با جان و دل، فرمان بردار و مطیع بی چون و چرای برادر و امام خود بود . وقتی امام حسن علیه السلام مجبور شد با معاویه صلح کند و مورد طعن و شماتت «یا مذل المؤمنین; ای خوارکننده مؤمنان » قرار گیرد، حضرت عباس بیش از پیش همراه و در رکاب امام خویش بود، و با شمشیر برهنه مانند یک سرباز جانباز از برادر و امام خویش محافظت می کرد . در مراسم تشییع آن حضرت که جنازه را تیرباران کردند، بر حضرت عباس خیلی گران آمد و اگر دستور امام و برادرش حضرت حسین علیه السلام نبود، از یکایک آنان انتقام می گرفت .

بعد از شهادت امام حسن علیه السلام همواره در خدمت امامش، حضرت حسین بن علی علیهما السلام بود .

در مورد ولایت مداری و امام شناسی حضرت عباس به نمونه هایی اشاره می شود:

1 . در زیارتنامه آن حضرت که از سخنان امام صادق علیه السلام است چنین می خوانیم:

«... المطیع لله ولرسوله ولامیرالمؤمنین والحسن والحسین صلی الله علیهم; [سلام بر تو ای بنده صالح و] مطیع خدا و رسولش و پیرو امیرمؤمنان و حسن و حسین که درود خدا بر آنان باد .» (14)

2 . هنگام خروج از مدینه امام حسین علیه السلام ندا داد: «این اخی - این قمر بنی هاشم فاجابه العباس لبیک لبیک یا سیدی فقال له الامام علیه السلام: قدم لی یا اخی جوادی فاتی العباس بالجواد الیه; کجاست برادرم ... کجاست ماه بنی هاشم؟ پس عباس جواب داد: بله بله ای آقای من! آنگاه امام حسین علیه السلام فرمود: ای برادر، اسبم راحاضر کن، پس عباس اسب حضرت را حاضر نمود .» (15)

3 . در عصر تاسوعا شمر با چهار هزار نفر وارد کربلا شد . یکی از نقشه های او برای کاستن از یاران امام حسین علیه السلام امان دادن به عباس و برادران او بود . وقتی جناب عباس شنید که شمر امان نامه آورده اصلا به او اعتنا نکرد و جواب او را نداد، تا اینکه امامش به او فرمان داد که جواب شمر را بگوید، عباس فرمود: «چه می گویی؟» عرض کرد: «شما و برادرانت در امانید .» عباس غیرتمند سراسر وجودش آتش گرفت و فریاد او بلند شد:

«تبت یداک و لعن ما جئت به من امانک یا عدو الله اتامرنا ان نترک اخانا وسیدنا الحسین بن فاطمة وندخل فی طاعة اللعناء واولاد اللعناء اتومننا وابن رسول الله لا امان له; دستهایت بریده باد و لعنت [خدا] بر آنچه که از امان نامه آورده ای . ای دشمن خدا! آیا دستور می دهی که ما برادرمان و آقایمان حسین علیه السلام پسر فاطمه علیها السلام را رها کنیم و داخل اطاعت لعنت شدگان و فرزندان لعنت شدگان شویم؟ [عجبا] آیا به ما امان می دهی در حالی که فرزند رسول خدا [حسین بن علی] در امان نیست .» (16)

این جملات حاکی از معرفت و عشق عمیق حضرت عباس به امام خویش حسین بن علی علیه السلام است . به این جهت است که مورخان نوشته اند; عباس در کربلا به خاطر تعصبات قبیله ای و خانوادگی با دشمن نمی جنگید:

«... بل کان یعرف ان دین الله قائم بالحسین وهو عمود الدین، مجاهد عن دین الله وعن شریعة المصطفی وحامی عن ابن رسول الله وعن بنات الزهراء کما قال انی احامی ابدا عن دینی وعن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین; بلکه همواره می شناخت که دین خدا به حسین علیه السلام پاینده است و او ستون دین است و برای دین خدا و شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جهاد [و مبارزه] می کند و [بدین جهت، حضرت عباس با جان و دل] از فرزند رسول خدا و از دختران زهرا حمایت و پشتیبانی کرد; چنان که خود فرمود:

«به خدا اگر دست راستم را قطع کردید براستی [همچنان] از دینم حمایت می کنم و از امامی که یقین راستین دارد [دفاع می کنم; آن امامی که] پسر دختر پیامبر پاک و امین می باشد .» (17)

از این جا به ویژگی سومی در وجود حضرت عباس پی می بریم و آن شناخت و معرفت آن جناب است .

ج) بصیرت ژرف:

بیشتر منحرفان از امامت و ولایت، ظاهر بین و ساده اندیشند . قرآن کریم درباره دنیاپرستان می فرماید: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا وهم عن الآخرة هم غافلون » ; «آنان تنها ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و از آخرت غافلند .» (18) ولایت مداران باید ژرف اندیش و ژرف نگر باشند .

از امتیازات ویژه حضرت عباس، بصیرت نافذ و ژرف اندیشی خاصی بود که تمام خطوط جامعه و رگه های کفر و نفاق را به خوبی می شناخت، و ولایت مداران را نیز دقیقا شناسایی کرده بود . امام صادق علیه السلام درباره عمویش عباس می فرماید:

«کان عمنا العباس نافذ البصیرة; عموی ما عباس دارای بصیرت ژرف بود .» (19)

در مقابل، یکی از کاستیهای عمر سعد که به دام یزید و ابن زیاد افتاد، نداشتن تیزبینی و بصیرت بود . ابن زیاد با بهره برداری از این کمبود فکری، فردی فرومایه و هزار چهره یعنی «شبث ربعی » را با او همراه ساخت تا او را توجیه کند . شبث کوشید به عمر سعد القا کند که حسین، کافر حربی است که قتلش واجب می شود و به همین جهت، قتل او در ماه حرام اشکالی ندارد . (20)

ولایت مداری و ژرف اندیشی، از نیازهای شدید زمان ما برای تمام طبقات است; چرا که بصیرت ژرف و عمیق اندیشی باعث می شود خطوط فکری و سیاسی را بخوبی بشناسند و در موضع گیریها دقیقا بر خط صحیح و مستقیم امامت و ولایت سیر نمایند .

د) شجاعت:

از صفات بارز و برجسته حضرت عباس که همگان حتی غیرمسلمانان با آن آشنایی دارند، شجاعت و دلیری ایشان است . از آغاز امیرالمؤمنین علیه السلام برای این موضوع سرمایه گذاری نموده بود، آنجا که به برادرش عقیل - که اطلاعات وسیعی از نسب قبایل عرب و تاریخ گذشته آن روز داشت - سفارش فرمود که از اقوام اصیل و شجاع عرب، همسری برای من انتخاب کن که زاده شجاعان و وارث دلاوری و شهامت باشد; زیرا می خواهم از این ازدواج، فرزند شجاع و دلیری به دنیا بیاید . عقیل پس از بررسی و جستجو «ام البنین کلابیه » را پیشنهاد کرد، که حضرت با او ازدواج کند; چرا که در جامعه [آن روز] شجاع تر و دلیرتر از اجداد و پدران او نبود . (21)

از «حضرت ام البنین » چهار پسر رشید و قهرمان به نام عباس، عبدالله، عثمان و جعفر به دنیا آمدند، که بزرگ ترین و شجاع ترین آنها حضرت عباس بود .

استاد شهید مطهری می گوید:

«آرزوی علی علیه السلام در ازدواج با ام البنین در وجود مقدس حضرت ابوالفضل علیه السلام تحقق یافت .» (22)

به نمونه هایی که شجاعت آن حضرت را می رساند اشاره می کنیم:

1 . درباره ویژگیهای حضرت عباس در تاریخ می خوانیم:

«کالجبل العظیم وقلبه کالطود الجسیم لانه کان فارسا هماما وبطلا ضرغاما وکان جسورا علی الطعن والضرب فی میدان الکفار والحرب; [عباس] مانند کوهی بزرگ، و قلبش بسان کوهی خشن [و استوار] بود; چرا که او جنگ آوری بلند همت و سلحشوری شیرگون بود و در [وارد کردن] نیزه و ضربات [بر دشمن] در میدان نبرد با کفار جسور [و بی باک] بود .»

2 . در معالی السبطین چنین بیان شده است: «ولا یقاس بشجاعته الا شجاعة ابیه واخیه; شجاعت عباس با شجاعت پدرش [علی علیه السلام] و برادرش [امام حسین علیه السلام] مقایسه می شود .» (23)

و در ادامه می گوید: «در شجاعت عباس همین بس که وقتی دشمنان صدای او را می شنیدند رگهای بدنشان می لرزید و از ترس صولت و قدرت او، قلبهایشان از وحشت می تپید و پوست بدنشان جمع می شد . با توجه به این شجاعت و شهامت بود که ابن زیاد برای او امان نامه فرستاد و به خیال خام خود می خواست که او را از حسین علیه السلام بگیرد .» (24)

همین شجاعت و قدرت او بود که پشتوانه محکمی برای امام حسین علیه السلام بود; هرچند تکیه امام حسین علیه السلام بر خداوند بود، اما وجود حضرت عباس که یک بنده خالص شجاع و توانمند خداوند بود در واقع یاری خدا از طریق اسباب طبیعی بود; لذا شهادت حضرت عباس سخت بر امام حسین علیه السلام اثر گذاشت و صریحا آنگاه که کنار بدن برادر آمد فرمود:

«الآن انکسر ظهری وقلت حیلتی; اکنون کمرم شکست و راه چاره ام کم شد .» (25)

این سخنان از زبان معصومی صادر می شود که تعارف و زیادگویی و خلاف واقع در کلام و مرامشان راه ندارد . و وقتی که عباس اجازه میدان خواست امام حسین علیه السلام فرمود:

«اذا مضیت تفرق عسکری; هرگاه [از دستم] بروی سپاهم از هم می باشد .»

تاریخ نویسان نوشته اند:

«لم یبق الحسین بعد ابی الفضل الا هیکلا شاخصا معری عن لوازم الحیاة; از امام حسین بعد از [مرگ] ابی الفضل جز هیکلی [و مشتی استخوان] خالی از لوازم حیات و زندگی باقی نماند .» (26)

دشمنان هم سخت از مرگ عباس شاد شدند و جرات و جسارت پیدا کردند، و بر اصحاب و خیمه های امام حسین علیه السلام حمله ور شدند . در تاریخ می خوانیم:

«لما قتل العباس تدافعت الرجال علی اصحاب الحسین; (27) هنگامی که عباس کشته شد، مردان [دشمن از هر سو] بر اصحاب امام حسین حمله ور شدند .»

تا تو بودی خیمه ها آرام بود

دشمنم در کربلا ناکام بود

تا تو بودی من پناهی داشتم

با وجود تو سپاهی داشتم

تا تو بودی خیمه ها غارت نشد

بعد تو کس حافظ یارت نشد

تا تو بودی چهره نیلی نبود

دستها آماده سیلی نبود

تا تو بودی دست زینب باز بود

بودنت بهر حرم اعجاز بود

تا که مشکت پاره و بی آب شد

دشمن پر کینه ات شاداب شد

ه) وفا و فداکاری عباس:

یادم ز وفای اشجع الناس آید

وز چشم ترم سوده الماس آید

آید به جهان اگر حسین دگری

هیهات برادری چو عباس آید

وفا از بارزترین صفات مردان تاریخ و نشانه قوت دین و قدرت امانت داری است . وفا دژ مستحکمی است که انسان را تا پایان خط در مسیر راه نگه می دارد .» (28)

در وفا و فداکاری نیز حضرت عباس سرآمد روزگار و الگوی پاکان وفادار، و فداکاران ایثارگر است . در این بخش پایانی، به نمونه هایی از وفا و فداکاری حضرت عباس اشاره می کنیم:

1 . رد امان نامه:

رد امان نامه ابن زیاد و شمر - که قبلا به آن اشاره شد - نشانه وفای عباس است .

2 . اعلان وفاداری در شب عاشورا:

در شب عاشورا امام حسین علیه السلام در خطبه معروف خود فرمود: «من به همه شما رخصت رفتن دادم; پس همه آزادید بروید و بیعتی که از جانب من به گردن شما بود برداشتم و این شب که شما را فرا گرفته فرصتی است، آن را شتر رهوار خود کنید و به هر سو که می خواهید بروید .» آنگاه چراغ را خاموش کرد و فرصت خوبی برای رفتن بود .

اولین کسی که وفای کامل خود را ابراز داشت، حضرت عباس وفادار بود: «فبدا القول العباس بن علی علیه السلام فقال له: لم نفعل ذلک؟ النبقی بعدک؟ لا ارانا الله ذلک ابدا; آنگاه عباس، فرزند علی آغاز به سخن نمود، پس به امام حسین علیه السلام عرض کرد: برای چه این کار را انجام دهیم؟ آیا برای آنکه بعد از شما باقی باشیم؟ نه، خدا این را [یعنی جدایی از شما را] هرگز به ما نشان ندهد .» (29)

شاها من ار به عرش رسانم سریر فضل

مملوک این جنابم و محتاج این درم

گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر

این مهر برکه افکنم و این دل کجا برم

4 . اوج وفا در شط فرات:

حضرت عباس علیه السلام بعد از شهادت علی اکبر می خواست به میدان برود، اما برادر به او اجازه میدان رفتن نداد، بعد از اصرار زیاد فرمود: مقداری آب برای کودکان بیاور .

پیشانی حسینش را بوسید و به سوی فرات حرکت کرد، مشک را پر از آب کرد، خود نیز تشنه بود، می خواست آب بنوشد: «فذکر عطش الحسین ومن معه فرقی الماء; (30) سپس به یاد تشنگی حسین و همراهان [و کودکان] افتاد، پس آب را [روی آب] ریخت .» و بر خود خطاب کرد:

یا نفس من بعد الحسین هونی

وبعده لا کنت ان تکونی

هذا الحسین وارد المنون

و تشربین بارد المعین

تالله ما هذا فعال دینی (31)

«ای نفس! بعد از حسین خواری و ذلت بر تو باد و بعد از او [حسین علیه السلام] تو نباید باشی تا زنده بمانی، حسین در آستانه مرگ قرار گرفته و تو آب خنک و گوارا می نوشی؟ به خدا قسم این کار دین [و آیین] من نیست .»

آنگاه فریاد برآورد: «والله لا اذوق الماء وسیدی الحسین عطشانا; (32) به خدا قسم آب نمی نوشم در حالی که آقای من حسین تشنه است .»

عباس بی وفا تو نبودی کنون چه شد

نوشی تو آب مانده حسینت در انتظار

اعتراف دشمن به وفای عباس

هنگامی که وسایل غارت شده کربلا را به شام نزد یزید بردند، در میان آنها پرچم بزرگی بود . یزید و حاضران در مجلس دیدند همه پرچم سوراخ و صدمه دیده، ولی دستگیره آن سالم است . یزید پرسید: «این پرچم را چه کسی حمل می کرد؟» گفته شد: «عباس بن علی » . یزید از روی تعجب و تجلیل از آن پرچم سه بار برخاست و نشست و گفت:

«انظروا الی هذا العلم فانه لم یسلم من الطعن والضرب الا مقبض الید التی تحمله; به این پرچم بنگرید، [که بر اثر صدمات] نیزه و زدن [شمشیر] جایی از آن سالم نمانده جز دستگیره آن که [پرچمدار] آن را با دست حمل می کرده است .»

سالم ماندن دستگیره پرچم، نشان از آن دارد که پرچمدار تمام ضربات نیزه و شمشیر را که بر دستش وارد می شده تحمل می کرده ولی پرچم را رها نساخته است .

آنگاه یزید گفت: «ابیت اللعن یا عباس، هکذا یکون وفاء الاخ لاخیه; لعن [و ناسزا] را از خودت دور ساختی ای عباس! [و ناسزا زیبنده تو نیست ]. این چنین است [رسم و معنای] وفاداری برادر نسبت به برادرش .» (33)

آری، وفای حضرت عباس آن قدر فراوان و در حد اعلاست که پلیدترین دشمنان او هم نمی توانند آن را انکار کنند .

پنج امامی که ترا دیده اند

دست علم گیر تو بوسیده اند

چشم خداوند چو دست تو دید

بوسه زد و اشک زچشمش چکید

وفا و فداکاری عباس در سخنان معصومین علیهم السلام

1 . امام سجاد علیه السلام فرمود: «رحم الله عمی العباس فلقد آثر وابلی وفدی اخاه بنفسه حتی قطعت یداه; خداوند رحمت کند عمویم عباس را که حقیقتا ایثار و جانبازی نمود و جانش را فدای برادر نمود تا آنجا که دستهایش قطع شد .» (34)

2 . امام صادق علیه السلام فرمود:

«اشهد لقد نصحت لله ولرسوله ولاخیک فنعم الاخ المواسی; شهادت می دهم که تو برای خدا و رسولش و برادرت خیرخواهی نمودی، پس تو چه نیکو برادر فداکار بودی .» (35)

3 . امام زمان علیه السلام در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به عمویش عباس می فرماید: «السلام علی ابی الفضل العباس المواسی اخاه بنفسه; سلام بر ابوالفضل العباس که با جان خویش با برادر همدردی [و برای او فداکاری] نمود .»

پی نوشت:

1) برخی سال تولد او را سال 24 ه . ق دانسته اند، ر . ک: حسین اسدی، اسوه های عاشورا .

2) منتهی الامال، ج 1، ص 136 .

3) معارف و معاریف، ج 7، ص 206 .

4) جعفر نقدی، زینب کبری، ص 12 .

5) معالی السبطین، ج 1، ص 26 .

6) تنقیح المقال، ج 2، ص 128 .

7) علامه مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج 2، ص 118 .

8) منتهی الامال، ج 1، ص 137 - 138 . برخی نوشته اند که او دو فرزند دیگر به نام محمد و قاسم داشت که در کربلا به شهادت رسیدند . ر . ک: الوقایع و الحوادث، ملبوبی، ج 3، ص 30 .

9) مفاتیح الجنان، زیارتنامه حضرت عباس، ص 715 .

10) فتح/28 .

11) ذریعه، ص 122 .

12) الوقایع والحوادث، ج 2، ص 30; سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 293 .

13) زینب کبری علیها السلام، ص 12 .

14) مفاتیح الجنان، ص 715 .

15) موسوعة کلمات الحسین علیه السلام، ص 298 .

16) وقایع الایام، ویژه محرم، ص 264 .

17) معالی السبطین، ج 1، ص 270; نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص 177 .

18) روم/7 .

19) نفس المهموم، ص 176; ر . ک: اعیان الشیعه، ج 7، ص 430 .

20) جام عبرت، سید حسین اسحاقی، ج 2، ص 104 .

21) منتهی الامال، ص 136; ر . ک: تنقیح المقال، ج 2، ص 128 .

22) حماسه حسینی، ج 1، ص 59 .

23) معالی السبطین، ج 1، ص 267 .

24) همان .

25) مقتل خوارزمی، ج 2، ص 30 .

26) مقتل مقرم، ص 269 .

27) ذریعه، ص 124 .

28) عناوین برگرفته از روایات است . ر . ک: منتخب میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ص 542 .

29) همان، ص 400 .

30) کبریت الاحمر، ص 159; منتخب التواریخ، ص 258 .

31) ر . ک: ناسخ التواریخ، ج 2، ص 345 .

32) بحارالانوار، ج 45، ص 41; ترجمه مقتل ابی مخنف، ص 97 .

33) دین و تمدن، ج 1، ص 288 و ر . ک: سوگنامه آل محمد صلی الله علیه و آله، ص 300 .

34) بحارالانوار، ج 44، ص 298; تنقیح المقال، ج 2، ص 128 .

35) مفاتیح الجنان، زیارتنامه حضرت عباس علیه السلام .

 پدید آورنده : سید جواد حسینی