عرفان شناخت نامه خداوند است. اگرچه عارفان معتقدند دست بشر
به حقیقت وجودی معرفت خداوند نمی رسد، هر چه گفته اند و شنیده اند از او و برای
شناخت او بوده است. بحث اسمای حسنای الهی در همه ادیان و معارف و به ویژه در مکاتب
عرفانی اسلام، جایگاهی رفیع دارد. عارفان شناخت نام های خداوند را پنجره تماشای او
دانسته اند و هستی و جهان را بستر تجلی این اسما شمرده اند. مقاله پیش رو جستاری در
باب نگاه عرفان به این نام هاست.درباره نام های خداوند جهان آینه
ظهور نام های خداست. بهتر بگوییم: جهان، تمام، نام های خداست. آنچه ما از نام های
خداوند می شناسیم، واژه هایند و بس: مهربان، موثر، بخشنده، بخشاینده... اما این
واژه ها تنها نشانی از حقیقت نام هایند. خداوند حقیقتی است که سرچشمه همه این نام
های زیباست. این نام ها همه در زیبایی و حسن یکدانه اند. هیچ یک از آن ها در مقابل
زیبایی نیست، عین زیبایی است: همه زیبایی است. حتی نام هایی که به گمان ما سخت و
غریب می آیند، در حقیقت خود کمال زیبایی اند.
خداوند در ساحت تنهایی وجود خویش،
در آن بی کرانگی ازلی و ابدی هرگز ناشناختنی، خود را درمی یابد و اشراف و احاطه بر
وجود خویش دارد. در آن خلوت پر از هستی، خداوند بر خود تجلی می کند، یعنی خود او
خودش را می نگرد، می فهمد و بر خودش آشکار می شود. این آشکارشدگی بر خود، جای تجلی
خداوند بر خود اوست، در آن روشنایی غیر قابل وصف، نام ها و صفت ها پدید می آیند:
خداوند خود را زیبا می بیند و زیبایی جلوه می کند و نام زیبا آشکار می شود. خداوند
او را مهربان می بیند و مهربانی جلوه می کند، پدیدار می شود و نام مهربان پدید می
آید. همه اسم های خوب خداوند چنین پدیدار می شوند. تمام این اسم ها، بی آن که در
محدوده کوچک تصور و تخیل ما محصور شدنی باشند و بلکه فراتر از هر معنای تصورشونده،
چنان حقیقت روشنی دارند که با این کلمات کوتاه به بیان درنمی آیند.
بیایید
ناگزیر از توانایی تصور خود مدد بخواهیم. حقیقت، وجود و ذاتی ازلی، ابدی، تام،
کامل، بی نقص و دارای تمامی برازندگی و دارندگی را تصور کنید. این ذات منبع تمام
نشدنی همه تبرک ها و تقدس هاست. در خلوت حضور خود، در آن حضرت (1) که هیچ چیز، هیچ
کس، جز او نیست که ببیند و بفهمد و دریابد، خودش را تماشا می کند. تماشای خویشتن با
چشم خویشتن، حضور خود در نزد خود! شناخت خود با ادراک خود! این کشف، مکاشفه، حضور،
شهود، شهادت و گواهی ، ادراک نامش هرچه باشد پر از بهجت، شادی، هستی، وجود، محبت،
تماشا، نگاه، آرامش، کمال و در یک واژه سرشار از حقیقت است.
وقتی زیباترین خود
را زیباترین می یابد، در این حال است که مهربانی، عشق، هستی، توجه، امنیت، رهایی،
تدبیر، تجلی و آفرینش تولید می شود. آیا می توانید چنین ذاتی را میرنده و میرا
بدانید؟ آیا زوال، تاریکی، وحشت، غربت، جهل، زشتی و هر اسم دیگر در این ساحت راهی
می یابد؟ هریک از این نقص ها مفهوم دیگری از نیستی است، از عدم و نابودی است. پس با
بودن نمی سازد.
در آن ساحت غریب که مدام، یعنی تمام ازل و ابد، فقط زیبایی بر
زیبایی جلوه می کند، حقیقت تماشاگر خویش است و هستی خود را می بیند، جهان و هستی
آشکار می شوند. آن جا مقام آشکارشوندگی است: جای آفرینش. نور از خورشید جاودانه
زیبا می تابد و جهان پدید می آید. هر جلوه، هر تماشا، هر اسم، جهانی را می آفریند:
تو در تو و پر از راز، هزار توهای تمام نشدنی آفرینش! عارفان ناگزیر و به سبب
تنگنای درک و کلمه این جلوه ها را فیض می خوانند: فیض اقدس، فیض مقدس.
حافظ
خداوندگار کلمات پارسی، روایت کننده یکی از آن جلوه هاست: در روزی و شبی شباروزی که
خداوند بود و هیچ نبود، تنها یک شعله از آن نور، تنها یک جلوه، لب به شرح روایت
زیبایی گشود. شعله خواست چیزی از زیبایی خداوند بگوید. اما درهمان لحظه، در همان لب
زدن نخستین شعله، عشق پدید آمد و همه جهان را همه عالم را که بسی گسترده تر و
فراگیرتر از جهان است به آتش کشید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا
شد و آتش به همه عالم زدنشانگانتمام هستی ها و هست ها
آینه نام های خداوندند. بستر ظهور و آشکار شدن یکی یا گوشه ای از یکی از اسم های
خداوند. همان اسم، همان پاره مختصر شده و در تعلق گرفته و نهایت مند شده، نشانه ای
از خداوند است، اما نشانه ها ارتباطی زنجیره ای و بی گسست با هم دارند. در تصور خود
از ساحت حضور خداوند درمی یابیم و پیش تر نیز دیدیم که خداوند بر خود جلوه می کند و
آشکار می شود. وقتی خداوند خود را زیبا می بیند و می یابد، مهربانی اش کجاست؟ روشن
است که می توانیم بگوییم همان جا که زیبایی اش هست. یعنی در همان لحظه که زیباست،
مهربان نیز و در همان آن که مهربان است، زیبا نیز! پس نام های خداوند از یکدیگر جدا
نمی شوند، به هم پیوسته اند، یکی هستند و تمام. حتی در تخیل عاجز و حقیر ما هم
معلوم است که آن حقیقت زنده باشکوه، آن به راستی شکوهمندترین، یک هستی است، یک ساحت
است، یک حضور و حضرت است. همه نام ها و وصف های او یک جا، در یک ذات، گرد آمده اند
و او چیزی است که آن ها هستند و آن ها چیزی هستند که اوست. این، مقام وحدت صرف است،
یکپارچگی محض، یکدستی تمام. خداوند بسیط ، یکدست، تمام، بی گسست، بی شکست، تنها،
حاضر در حضرت خلوت خود و کامل است؛ مطلق کمال. پس نام های او در هم تنیده اند، وصف
های او یک تکه اند، تفکیک ناپذیرند، بدون یکدیگر تصور نمی شوند و کامل اند. مهربانی
او همان زیبایی، هدایت او همان روشنایی، انتقام او همان گذشت، زندگی او همان
دانایی، دانستن او همان توانایی و توانایی او همان اوست.
پس وقتی ما، به عنوان
تصورهای حقیر محدود، مثلا به مهربانی خداوند می اندیشیم، آیا در همان لحظه به گذشت
یا زیبایی او نیندیشیده ایم؟ بگذار این را بپرسم: اگر یک نام خدا در چیزی نور
بریزد، آیا آن چیز نشانه ای از همه نام های خدا نیست؟ چرا که هست. نام ها در هم
تنیده اند و شبکه نام ها یک تکه است. آنچه گفتیم بنیاد هرگونه نشانه شناسی برای نام
های خداست. حال می توانیم هر هستی را، هر هست را که نشانه ای از نام های خداست،
بستر آشکار شدن نامی از نام های اوست، نشانه ای و بستری و ساحتی برای همه نام های
او بدانیم. پس هرچه در این عالم هست، همه نام های او را بازمی تابد. حقایق، اشیا،
هستی ها و هست ها، نام های او را، یعنی او را، انعکاس می دهند. ما در تماشای آنچه
هست، به زیارت نام های خداوند می رویم. ما جز او، غیر از اسم های او، چیزی نمی
توانیم دید. این سرانجام محتوم هر تماشاست. تماشا در جهان بی دیدار او ممکن نیست.
نمی شود به پله تماشا نشست و از فراز دیوار آنچه می بینیم، جای دیگر و کس دیگری را
دید. هرگز نمی شود. در این کشف غریب، تنها یک حقیقت وجود دارد: هرچه هست، تماشاخانه
همه نام های خداوند است. به ستاره، آفتاب، زیبایی، چشم، پرستو، مرگ، درخت و کرم
چراغدار شب نگاه کن. همه تماشاخانه نام های الهی خداوندند؛ مظهر تمامی اسما
(2).تماشاخانه و جشنهر شیء، هر چیز
که هست، جلوه یکی از نام های خداوند است. به دیگر سخن، نام خداوند در آن شیء، تجلی
تمام دارد و دیگر نام ها در آن پنهان اند. آنچه آشکار است یک نشانه و نماد و نام
است. راستی کدام نام خداوند بر دریا چیره شده است، کدام نام بر گل، کدام نام بر
خورشید، کدام نام بر برگ؟ پدیدارهای پیدا از اشیا میرنده اند. آنچه ما در نگاه اول
به اشیا می بینیم، فنا شونده و از میان رونده است.
صورت، یعنی ترکیب عناصر و
ساختار و شکل، میراست. گل با همه زیبایی و طراوت و نازک میانی از میان می رود و در
روند رویدادها و زمان رنگ از رویش می پرد. ابر، هرچه انبوه و درهم فشرده و زایا،
باز هم وقتی رگبار می گیرد، تمام می شود و می گریزد. اما آن کس که چیزها را به چشم
دیگر می بیند، این فنا را دوست نمی دارد. اگر اشیا بستر رخ نمودن نام های خدا
باشند، تمام نشدنی خواهند بود. هر آن به گونه ای دیگر، به خودنمایی زیبایی دیگر
پدید می آیند و نگاه ها را به خود می خوانند. آدم ها هم می توانند در تراز روزها و
شب های خود دست کم نامی از نام های خداوند را تماشایی کنند. هریک از ما وقتی کاری
کارستان می کنیم، به کمالی می رسیم، دستی از خویش برمی آوریم و سری می جنبانیم،
درآن اوقات که به خود می بالیم، ظهور اسم خداوند را در خود می یابیم. آیا من
مهربانم، یا خلاق، بخشنده یا تماشاگر؟ هر فصل زندگی ما می تواند تماشاخانه نامی از
نام های خدا باشد.
گاه می بینیم که در یک ساحت ویژه، در یک بستر خاص از اشیا یا
حتی رویدادها و آدم ها، جلوه هایی می درخشند و تماشای ما را به خویش می خوانند.
آنگاه آن شیء یا رویداد یا... از بعد تک ساحتی و یک جنبه ای خود به درمی آید و
نمودهای گوناگون می گیرد. اگر به منزلت شهودی عارفان مراجعه کنیم، از یک جشن باشکوه
باخبر می شویم. در نگاه آنان، گاه و بسیاری از اوقات، در گوشه ای از عالم، در پاره
ای از این کل فراگیر حیرت آور، جشنی سرخوشانه و آزاد، مجلسی شادمانه و زنده هست:
جشن عروسی نام ها! آری، گاهی نام های خداوند در یک جا، زیر یک سقف وجودی، با هم
عروسی می کنند، درمی آمیزند و جلوه هایی از رنگ ها و بروزها و ظهورهایی دیگرگون می
آفرینند. ترکیب دو یا چند نام خداوند در یک شیءگونه ای آفرینشگری است. در این حال
است که ما در عمق هستی شیء، در ژرفابودن آن، ترکیب ها را می بینیم و از سطح می
گذریم و به هستی لایه لایه آن، با همه تفاوت ها و دگردیسی ها می رسیم. این راز تو
بر تو بودن و اعجاب انگیز شدن پاره ای از پدیدارهاست؛ بخشی از جهان که ما را به
رنگین کمان جلوه می خواند و ما از رفت و آمد بی پروای دگرگونی ها هول می
کنیم.این بیم و آن امیدتغییر و
دگرگونی جهان، عوالم هست نیز بستر و پدید آمده از یک کنش دیگر است: تنازع نام ها!
گاه نام های خداوند در یک عرصه و جلوه گاه، سر نزاعی ظاهری برمی دارند و در اوج
مخالفت ها و تضاد شکلی و صوری، مایه تحرک، جنبش و تکامل اشیا و عالم ها و آدم ها می
شوند. اکنون به دو نام خداوند بنگریم. او گذشت کننده و بخشاینده است، او انتقام
گیرنده و مجازات کننده است. حال اگر چشمی به این دو تماشایی بنگرد و هر دو را با هم
در نظر آورد، دو انگیزش کاملا متفاوت در او پدید می آید: بیم و امید. بیم، یعنی
هراس و هول از آنچه ناخوش می داریم و به گمانمان تهدیدی برای هست بودن ما می آید،
نیروی بازدارنده و حمایتگر است. به یاری بیم از فرو افتادن به چاله ها و چاه ها و
گرداب ها می رهیم و خطاها را پیش بینی می کنیم و سختی ها را آسان می خواهیم. از
دیگر سو، به مدد امید است که هر صبح چشم از خواب باز می کنیم، زندگی را دوست می
داریم، رفتن و در راه بودن را بیهوده و فایده نمی بینیم. بیم و امید: آن شمشیر و
این چراغ؛ آن چوبدست و این فانوس. نگاه کردن به این دو نام خدا و غرق شدن در آن ها
و خیره ماندن به تماشای آنها، چیزی را تولید می کنند که عارفان خوف و رجا می نامند؛
نیروی غریب برای حرکت و پرهیز از خطا برای ادامه بقا.
انسان آینه ای است که توان
انعکاس تمام نام ها و وصف های خداوندی را دارد. تنها حقیقتی که چنین ارج گران و قدر
بیکرانی در عالم دارد، انسان است. این روح عجول برای رسیدن به آنچه در خود اوست،
آتشی افروخته و شعله کشنده است. هر دم فروزنده تر از پیش و هر لحظه خواهنده تر از
قبل. از این رو، عارفان انسان را آینه و بستر ظهور اسم اعظم خداوند می دانند. با آن
که تمام نام های خدا هریک جلوه ای در انسان دارند، اما نام اعظم خداوند در این بستر
تجلی تام دارد. آنچه تمام تغییرها و دگرگونی ها را در انسان پوشش می دهد و او را از
تشابه ها و تعارض ها می رهاند، همان اسم اعظم است. اسم اعظم خداوند، تمامی نام های
دیگر را هماهنگ و اداره می کند و همه آن نام ها در پرده آن اسم اعظم جای می
گیرند.(3) همین است که سخن از احاطه انسان بر تمام جهان به میان می آید. آن مرتبه
که انسان در آن قرار می یابد، پله ای برتر و فراتر از منزلت همه جهان، همه اشیا و
آفریده های دیگر است.(4) از این رو، این انسان است که می تواند از فراز منزلت و
رتبه خود به دیگر پدیدارها بنگرد و آن ها را تماشا کند.کردوکاردر قرآن کریم آیه ای هست
که درباره آن سخن بسیار گفته اند و آن را در عرصه های زمینی و آسمانی بسط داده اند.
اندیشیدن به این آموزه قرآنی به درک توحید یاری می رساند: کل یوم هو فی شأن، هر روز
او در کاری است. آن حقیقت مقدس و وجود فراگیر و نامیرا، شئون، تجلی ها و آشکاری های
فراوان در جهان دارد. او هر آن و هر دم، به هر چشم گشودنی که پرشتاب تر از تصور ما
باشد و به هر پلک بستنی که تندتر از ادراک تخیل ما باشد، در تمام عالم ها و جهان
های هستی، نقشی نو و تازه می آفریند. خداوندگار ما، خدای رخنه پوش یا خدای ساعت ساز
نیست، خدای کار است و شأن ؛ دست های او مدام در کار نقش و نقشینه هستی است، از ازل
تا ابد. این است که می نگریم در بستر هستی کمال موج می زند، دریای بیکران کمال. از
دل دریا تا اوج آسمان، شکوه کمال است که می درخشد. هر ذره، درست به قدر پرپیچ و تاب
ترین کهکشان، در سهم وجودی خود کامل است و بی نقص و بدون عیب، وظیفه هست بودن خود
را فراموش نمی کند. این همه کمال های پراکنده در جهان، این جا و آن جا از سرچشمه
کمال سخن می گویند. نمی توان تصور کرد که این کمالات گوناگون از چشمه ای، دریایی،
قله ای، سرازیر نشده باشند. اگر هستی تنهای چیزی، چنین کمال هایی را داراست، اصل و
ریشه هستی، مطلق هستی، چه بیکرانگی حیرت آوری از کمال خواهد بود.
بیا تا چشم ها
را بگشاییم و دوباره نگاه کنیم. هر موجود که در جهان می بینیم، هر پدیداری که هست،
در مرز وجود و عدم بود و نبود ایستاده است. تخیل ما توانایی فرض کردن دارد و قدرت
تصور کردن. بیا فرض کنیم که مرزی هست و خطی که هست و نیست را از هم جدا می کند. همه
ما بر آن خط ایستاده ایم. پیش از این نبوده ایم. پس از این نخواهیم بود. اما اکنون
هستیم. آن لقمه هستی که ما بلعیده ایم از جای دیگر، از سفره دیگری بوده است. پس
هستی از آن ما نیست، وامی است به گردن ما، هدیه ای است از دستی دیگر. ما بر مرز همه
و هیچ ایستاده ایم. وجود ما، یکایک ذره های هستی ما از عدم، از شعرستان عدم، از
عدمستان هیچ آباد آمده است. پس ما هر آن، مشتاق و ناگزیر به فرو غلتیدن در اقیانوس
عدمیم. ما ایستاده بر سر این پرتگاه هستیم و به عدم درنمی افتیم. چرا؟ هستی ما از
آن ما نیست. ما با آن روز که هست شده ایم، تفاوتی نکرده ایم. امروز هم دقیقا و
کاملا نیازمند همان دست هستیم که ما را روی مرز هستی نگاه دارد. هر لحظه هستی ما
محتاج همان نگاه هستی بخش است که در روز نخست به ما نگاه کرده است. اگر آن نگاه
تداوم نداشته باشد، ما به عدم خود بازمی گردیم. پس هر آن به ما هستی نو می رسد،
هستی تازه تازه. اگر چنین نباشد، نیستی فرجام ما خواهد بود.
از این مثال که به
روشن کردن شمعی در بیابان تاریک می ماند، شاید بتوانیم روزنه ای به حقیقت پیدا
کنیم. این تزلزل دائمی جهان و هستی، مساوی با تغییر است. این عالم هماره در دگرگونی
و تغییر و تبدیل است: چرخش از نیست به هست، از هستی به هستی، از هستی کهنه به هستی
نو. جهان چون جویباری است.
معرفت پویان نام های خداوند را در دو رده و مقوله
جلالی و جمالی جای می دهند جمال به معنایی زیبایی، جذبه کوشش، دعوت و تماشاست. اما
جلال معنای دیگری دارد: شکوه، دافعه، گریز هیبت، هیمنه، وقفه حیرت و
سیطرهتعین سیالپس عالم عین تغییر است.
اگر عالم را (باتوجه به فراگیری این کلمه) تعین سیال بنامیم، اشتباه نکرده ایم. حال
حرف تازه تری می زنیم. خداوند همه هستی، مطلق هستی، دریای بیکرانه هستی و منشا هستی
و خود هستی است. آیا اگر مفهوم بی نهایت را به مدد تخیل توانایی خود تصور کنیم،
جایی برای چیز دیگری باقی می ماند؟ آیا اگر هستی مطلق و بی نهایت را تصور کنیم، باز
هم جایی دیگر برای هستی دیگر می ماند؟ هرگز! هستی مطلق خداوند، رخنه ای برای هستی
های دیگر، بازنمی گذارد. اما تجلی، مهربانی، لطف، فیض و تماشای او، هر لحظه فرصت
دوباره بودن و دوباره دیدن به هستی های دیگر می دهد. این خود، تصوری پیچیده از حضرت
اوست. عارفان می گویند: نام های جلالی خداوند از ممکنات خلع وجود می کند و نام های
جمالی او نو به نو روح تازه در ممکنات می دمد. در مجال دیگر، باز هم به شرح این
گزاره معرفتی دشوار، اما زیبا بازمی گردیم.
پس دوباره به مفهوم تغییرعالم باز می
رسیم. این جهان هر آن و کوچک تر از آن نو شونده و تغییر کننده، جهان هستی عاریه
است، جویبار کوچک هست ها:
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک
می رود و می رسد
نو نو این از کجاست
نو ز کجا می رسد کهنه کجا می رود
گرنه ورای نظر عالم بی
منتهاست
این پندار که میان فیض مدام خداوند و این تغییر و دگرگونی مدام هستی و
جهان، منافاتی وجود دارد درست نیست. سرچشمه در مثال کم سوی ما همواره می جوشد،
جریان می یابد و سرریز می شود. اما این جویبار در تبدیل و تغییری دگرگون شونده،
نیازمند وجود چشمه است و خود هماره در حرکت.
در گروه صفات و نام های ایجابی و
اثباتی، نام هایی وجود دارند که به خودی خود معنا می شوند و نیازمند در نظر آوردن
مفهوم نسبت ، غیر ، دیگری نیستند. حیات وصفی برای خداوند است، بی آن که چیز دیگری
در میانه باشد و یا بروز و ظهور آن محتاج تصور مفهومی دیگر، غیر از خود. اما اول
بودن و آخر بودن خداوند در درون خود به دیگران، به ردیفی از دیگر ها می رسد. اول و
آخر در آغاز و پایان ردیف و رشته ای از شیءها و چیزها قرار می گیرد. تا این مفهوم
نباشد، آغازیدن و پایان گرفتن بی معناست. البته تذکار یک نکته بایسته است. این صفت
ها و اسم ها در سنجش نسبت و اضافه به دیگران معنایی دارند و گاه در ذات و درون خود،
بی آنکه به دیگری ارتباط یابند، معنایی. مثلا عدم خداوند، آن دانایی بی انتهای
ناکرانمند که خردورزی های غریب بر سر تصور آن انجام شده در ارتباط با معلوم ،
دانسته و چیزی که دانش به آن تعلق می گیرد، مفهومی خاص دارد. همین عدم در ذات
خداوند و بی اعتنا به دانسته ها و چیزها معنایی دیگر می یابد. قدرت نیز چنین وصفی
است. این است که در برخی آموزه های دینی آمده است که خداوند: عالم حیث لامعلوم و
قادر حیث لامقدور(5)، آن جا که هیچ معلوم و دانسته ای در کار نباشد، داناست و آن جا
که هیچ مقدور و متعلق قدرت ی در کار نباشد، تواناست. حقیقت عالم و قادر بودن خداوند
به اشیا ربطی ندارد. این نکته ای نیازمند تأمل افزون تر است. پس در یک نگاه، نام
های خداوند را در رده های ایجابی و سلبی و مستقل و ارتباطی، جای دادیم. این تصور،
دریافت ما را از روشنی نام ها بیشتر و سرراست تر و زنده تر می
کند.از جذبه تا حیرتاکنون به چشم
دیگر می نگریم. معرفت پویان نام های خداوند را در دو رده و مقوله جلالی و جمالی جای
می دهند. جمال به معنایی زیبایی، جذبه، کوشش، دعوت و تماشاست. اما جلال معنای دیگری
دارد: شکوه، دافعه، گریز، هیبت، هیمنه، وقفه، حیرت و سیطره. نام های جمالی و جلالی
خداوند، سویه های متباین، متفاوت و ناهمگن را اقتضا دارند و می رسانند. آنچه به
مهربانی، لطف و رحمت می خواند و دری به باغ آشنایی و تماشا می گشایند، صفت جمالی
است. اما آنچه به قهر و ناز و گریز و عزت و دامن کشیدن و شکوه تعلق می گیرد و راه
را از اوج ناز به روی نیازمندان می بندد، صفت جلالی است. جمال سازش می کند و جلال
می ستیزد. جمال با نوازش معنا می شود و جلال با کبریا. اما این نیز تنها در سطح
معنا به چشم می آید. آنچه در ژرفای کند و کاو به دست می آید، ترابط غریبی است میان
جمال و جلال. درست است که این دو به ظاهر و در نمود آغازین خویش چنین متفاوت اند،
اما در نگاه دیگر، از هر جمال به جلالی می رسیم و در هر جلال گلی از جمال می چینیم.
فهم این نکته آشکارا نیازمند رویکردی همدلانه است.
خداوند در هنگام تجلی به هریک
از نام های جمالی خود، آشنا و عارف را به زیر سیطره و غلبه و چیرگی صفت جمال می
کشد. در این حال، خرد عارف مقهور آن نام می شود. او مانند شناگری در دریای نام
جمالی، ناگاه غرقه هیبت و شکوه آن نام می شود. دریا او را در خود می بلعد. این
مقهور بودن، غرقه شدن، این تسخیر مطلق، از نام قهار خداوند ناشی می شود. آری در
درون و عمق هر لطف از لطف های الاهی، نوعی قهر، غرقگی و تسخیر کردن پنهان است، زیرا
نفس تجلی مقهوریت، جلال و شکوه می آورد. ذهنی را تصور کنید که در برابر زیبایی
مطلقی ایستاده است. تماشای زیبایی مطلق، توجه کنید: زیبایی مطلق، حیرت، شکوهمندی،
هیبت، چیرگی، زوال و غرقه شدن را در پی دارد. آن هیجان غریب که در دل تماشاگر زیبای
مطلق می افتد، نام دیگر جلال است. وقتی به زیبایی می نگریم، غرقه چیرگی آن زیبایی
می شویم. همچنین است جلال و جمال. در دل هر صفت جلالی، در دل هر شکوهمند پرهیبتی که
ما را به وقفه و هول و احتیاط فرا می خواند، گونه ای جذبه و مهربانی و تماشا هست.
دریا با همه هیمنه بشکوه خویش در چشم ما می نشیند و ما با آن که از غرقگی باخبریم
می خواهیم و مشتاق می شویم که خود را به دامن پرچین و شکن آن درافکنیم. موج ها با
همه شکوه ما را به خویش می خوانند.
وصف های جمالی و صفت های زیبایی، همه پیش
آورندگان لطف و رحمت و نزدیکی اند و از مهربانی و جذبه و تماشا می گویند. لطیف،
نور، هادی، رازق و محیی از این جمله اند. اما وصف های جلالی و صفت های شکوهمندی،
منشا قهر و خشم و دوری اند و از دامنه و پرده و پرسش خبر می دهند. مانع، قابض، مذل،
قهار و ضار از این گروه اند. با این همه، در پس هریک از وصف های جمالی، جلالی نیز
هست و در باطن هر وصف جلالی، جمالی نهان شده است. وصف جلال از احتجاب برمی آید.
خداوند در حجاب عزت و کبریا پوشیده است و هیچ وجود و موجودی را توش و توان آن و قدر
و لیاقت آن نیست که به آن ساحت پنهان راه یابد. خداوند بر همه اشیا، حقایق، آفریده
ها و بر همه چیز که هست، احاطه و اشراف دارد. آن احاطه الاهی تصورشدنی نیست. پس
وجودی چنین محیط و احاطه کننده نمی تواند محاط و احاطه شونده باشد. این است که می
گوییم خداوند، آن زیباترین، همواره در حجاب کبریایی خود است.
آری: زیبایی تو در
تمامی حقیقت ها جاری است و تنها و شکوهمندی توست که پوشاننده آن است. (6)
در
زبان تمثیل عارفانه، در این زبان تماشای خاموش، جمال و زیبایی به رخ تشبیه شده است.
چهره و رخساره معشوق، نمود زیبایی تام و جذبه مدام است، آنچه عاشق را به خود می
خواند و او را عاشق تر می خواهد. عارفان تجلی جلال را هم به زلف و گیسو ترجمه و
تاویل و تشبیه کرده اند. گیسو، حجاب سیاه زیبا، خود، پوشاننده زیبایی چهره است و
رخساره را در تجلی خود پنهان می کند. جلال گیسوان، عاشق را از تماشای چهره باز می
دارد و می راند، اما در همان دم، به مشاهده همان گیسوی افشان، آتش عشق او را فروزان
تر و شعله کشنده تر می کند. این است که تجلی جلال به گیسو مانند است و تجلی جمال به
رخسار:
تجلی جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن تجلی را مثال است
پس چشم
تماشاگر باید در عین جلوه گری معشوق، پوشیده ماندن او را نیز بنگرد و از کنه همان
حجاب، تجلی های بی شمار او را هم دریابد. تنزیه زیبایی مطلق خداوند از همه اوهام و
تشابهات و تشبیهات ما از همین دریافت مایه می گیرد. این، خود یک جلوه از سخن بلند
علی (علیه السلام) است: سبحان من تسعت رحمه لاولیائه فی شده نقمته و اشتدت نقمته
لاعدائه فی سعه رحمته۷؛ منزه است و پاک باد خداوندی که برای دوستان و دوستدارانش
رحمت او در اوج نقمت و عذاب او گسترده است و نقمت و عذابش برای دشمنان در گستره
رحمت او اوج گرفته است.پشت هیچستانپیش تر از غلبه و
چیرگی نام خداوند بر موجودات سخن گفتیم. اکنون وقت و جای آن است که نکته ای تازه را
بیفزاییم. خداوند با هر وجود و هر موجود به اعتبار و لحاظ اسمی که بر آن موجود چیره
است ارتباط می یابد. بی تردید، یکی از نام های خداوند بر موجود مورد بحث ما استیلا
دارد. منشأ تجلی و استیلای این نام هم اقتضا، تمنا و طلب همان موجود است. آن موجود
هم با زبان و هم با استعداد وجودی ، یعنی تمامی توانایی هست بودن خود، خداوند را به
نام ویژه خوانده و طلب کرده است. هر صدا که از در طلب و تمنا خدا را بخواند، پاسخ
می گیرد. خداوند به حقیقت طلب پاسخ می دهد و نه به لحن صدا و خواهش. اکنون به مدد
تخیل جهت یافته خود، جهان عدمستان و هیچستان را تصور کنید. تمام موجودات ممکن ،
همان موجودات که بر مرز هستی و نیستی تصور می شوند، فعلا در این جهان، معدوم و هیچ
اند.
آیا طلب و تمنای حقیقی آن ها چیست؟ چیست آن نیاز خواهشمندانه واقعی؟ پاسخ
یک واژه است: وجود. همه این ممکن ها فریاد می زنند و می خواهند که از عدم به جهان
هست درآیند، همه آن ها موجود شدن و وجود یافتن را می طلبند. خود امکان به معنای
چنین طلب و تمنایی است. هم از این روست که خداوند نیاز و نیایش آنان را اجابت می
کند و آنان را از ژرفنای عدم به ساحت وجود می کشد. محال است که ممکن در عدم باقی
بماند و ظهور نیابد.
وقتی از نام های خداوند سخن می گوییم باید به یک نکته دقیق
و ارجمند توجه کنیم: کلمات و واژگانی که ما آن ها را نام خداوند می دانیم، کلماتی
مانند حمید، بصیر، سامع، رازق، غافر و... تنها کلمه اند. معرفت جویان آیین واژه ها
را اسم الاسم - نامی برای نام می خوانند. کلمه عالم برای نامیدن آن نام حقیقی به
کار رفته است. با این همه، این واژگان دریچه هایی روشن به سوی آن حقیقت صرف اند.
اسم یعنی این که ذات خداوند را همراه با صفتی معین در نظر آوریم، مثلا رحمان، ذات
دارنده رحمت است و عالم، ذات دارنده علم. نام های حقیقی خداوند یعنی مصداق کلماتی
چون رحمان و عالم، عین وجود خارجی ذات خداوندند.این صفات خداوند است که مبدا و منشا
تکثیر و گوناگونی نام های او می شود. گونه گونی صفت ها نیز در مراتب غیبی صفات ریشه
دارد؛ مراتبی غیبی که عین ذات احدی اند.عشقبازی با خود اکنون بی آنکه به آفریده ها، موجودات، عوالم و هر چیز دیگر بنگریم، به خود خداوند می اندیشیم و اندیشه های خود را باز می سنجیم. این فرا روند اگر به تخیل صرف، انحصار، تشبیه و کوتاه بینی نکشد، دریچه ای از معارف روشن به روی ما می گشاید. آن وقت شناخت ها یک به یک سر می رسند و جان ما را نوازش می کنند.
خداوند در وضع، جا و شأنی که آن را
مقام احدیت خوانده اند، خودش را درک می کند و به خود دانش و آگاهی دارد. خود-آگاهی
خداوند و دانایی او به ذات خود، خداوند را برای ذات خودش متجلی و آشکار می کند. این
عالی ترین، باشکوه ترین و پررمز و رازترین شکل تجلی است: تجلی خود برای خود. در آن
آشکاری بی شکل و وصف ناشدنی، خداوند به کنه غیب هویت خود توجه می کند و خود بر خود
آشکار می شود: توجه ذات به ذات، توجه ذات به پنهان ترین حقیقت. اگر این شکل و صورت
را مشهد - جایگاه شهود و گواهی بنامیم، واژه ای مناسب تر برگزیده ایم. توجه ذات به
ذات در این مشهد، گونه ای تعین است. تجلی خداوند در این مشهد نیز ظهور ذات برای ذات
و آگاهی ذات از ذات است: آگاهی به خود و ظهور برای خود.
پس از این، نکته ای دیگر
گفتنی است. خداوند به اعتبار و لحاظ نسبتی که با شئون، احوال و اعتبارهای خود دارد،
مشهد و موطنی دیگر دارد. این مشهدها، مقام ها و تعین ها اکنون در پیچیدگی ها و
ناتوانایی های زبانی ما جلوه گر می شوند تا شاید با این واژه های کوتاه گامی به
معرفت او نزدیک تر شویم، وگرنه حقیقت از این جداسازی ها و تعددها منزه و بری است.
در هر حال، خداوند با شئون و احوال خود نسبتی برقرار می کند. سخن این است که همین
نسبت، منشا و سرچشمه چهار اسم خداوند می شود. عارفان این چهار نام را کلیدهای غیبت
نامیده اند.
این چهار اسم عبارت اند از: علمی مساوی با ظهور، وجودی عین ادراک و
دریافت، نوری مصداق و نمود آشکارگری، شهودی همراه و همدوش حضور.
علم خداوند به
خود، همان ظهور او برای خود است. وجود خداوند نیز عین دریافتن، درک و واجد شدن است.
نور او چیزی جز تجلی، ظاهر ساختن، پدیدار کردن و آشکار نمودن نیست. شهود او به ذات
و شئون خود نیز با حضور برابر است: او پیش خود است، او در نزد خود حضور دارد.آگاهی
و دانایی خداوند به ذات خود، مبدا و سرآغاز دانش و آگاهی او به کمالات ذات خود است.
او بر حضرت خود تجلی می کند و خود را بیکرانگی همه کمالات می یابد. پس از آن، در آن
حضرت شهودی و وجودی، با مشاهده همه نورها و حقیقت ها و کمال ها و زیبایی ها در نزد
خود، به خود عشق می ورزد: آری، او عاشق خود می شود. تمام شهود، وجود، حضور و دانش
او برابر با عشق و محبت است، عشق ورزیدن و دوست داشتن. این محبت و عشق سرآغاز ظهور
خداوند با همه نام ها و وصف هاست، آغاز آشکار شدن خداوند در جلوه معشوقی. پیش از
این مقام، جلوه عاشقی بوده است و پس از این، جلوه معشوق بودن نیز آغاز می
شود.
این مقام های غریب نوری در حدیثی چنین آمده است: کنت کنزا مخفیا فاحببت ان
اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف(8)، من گنجی پنهان بودم. پس از آن و با آن دوست داشتم که
شناخته شوم. پس آنگاه خلق و آفریده ها را آفریدم تا شناخته شوم.
در این روایت
اثیری، سخن خداوند این است: من گنجی پنهان بودم. این سخن، اشاره به همان شهود و
تعین نخستین است که برای ذات خداوند پدید می آید: حضور و شهود ذات برای ذات. این
شهود البته عین شهود نام ها و وصف هاست. در این شهود برترین، در این پاک ترین مشهد،
ذات خداوند کلید همه کمال هاست و مفتاح همه اسما و صفات. حضرت ذات، خود را در عین
بهاء ، زیبایی و شکوه و رفعت ادراک می کند. هم از این رو خویشتن را دوست می دارد و
به خود عاشق می شود. ادراکی که از آن سخن می گوییم، از هر ادراک و فهم و دریافت
مفروض برتر و فراتر است. ما ناگزیریم از همین کلمات کوچک که در زبان انسانی هست
بهره بریم، اما دست کم می توانیم به خود یادآور شویم که این کلمات تنها ابزارهای
ما، تنها دام های ما برای صید معرفت اند.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا
را بلند است آشیانه
هرچه هست، آن دریافت نیز ادراک است، اما کامل ترین و رفیع
ترین درجه و ستیغ ادراک. این ادراک صرف و محض، با خود ابتهاج می آورد. این بهجت و
شورمندی همراه با آن ادراک و آن عشق همدوش با این آگاهی به خود، همان اراده ای است
که عین ذات الاهی و حضرت ربوبی است. در حدیث قدسی پیشین، جمله پس دوست داشتم که
شناخته شوم ، به این تجلی اشاره می کند. هم به این سبب است که عارفان می گویند
خداوند در این مقام دو تجلی دارد: تجلی عملی، تجلی حبی. این تجلی حبی از ادراک ذات
ناشی می شود و آن را حب ذات می خوانند. بوعلی، شیخ فیلسوفان و حکیمان، اراده خداوند
را ابتهاج به خود و ابتهاج به نظام وجود دانسته و پس از آن گفته است انه تعالی اعظم
عاشق و اعظم معشوق(9)، حضرت متعالی او بزرگ ترین عاشق و بزرگ ترین معشوق
است
پینوشتها
۱. آشکار است که نمی توان جا ، مکان و یا هر کلمه دیگری را
برای آشکار کردن این معنا به کار برد. در هر حال، آن هستی، آن سوی هستی، آن جا هست
خداوند را می توان حضرت نامید که از کلمه حضور ناشی می شود و دست کم از نقص مکان
داشتن و جاگیر بودن پاک است.
۲. فصوص الحکم، ص 167.
۳. فصوص الحکم، ص
362.
۴. شرح فصوص قیصری، فص نوحی، ص 131.
۵. نهج البلاغه، خطبه 211، کافی، ج
1، ص 107.
۶. جمالک فی کل الحقائق سائر و لیس لها الاجلالک ساتر
۷. مقدمه
قیصری، ص 44، این سخن در نهج البلاغه چنین آمده است: هو الذی اشتدت نقمته علی
اعدائه فی سعه رحمه و اتسعت رحمته لاولیائه فی شده نقمته. خطبه 123، بحارالانوار، ج
4، ص 310.
۸. بحارالانوار، ج 84، ص 198.
۹. الهیات شفا، ص
369.
تهیه کننده:احمد شهدادی
از آنجا که ماه رمضان امسال با فصل گرما همزمان شده و گرمای هوا باعث خواهد شد روزه داران آب زیادی را در بدن از دست بدهند و براین اساس در معرض خطر دهیدراسیون قرار گیرند، لذا به منظور پیشگیری از این امر، روزه داران باید به چند نکته تغذیه ای توجه جدی داشته باشند.
روزه داران باید به اندازه کافی چای کم رنگ، دوغ، شیر، آب میوه و میوه و سبزی مصرف کنند تا در طول روز دچار کم آبی نشوند.
برای کاهش احساس تشنگی درطول روز اگر روزه داران در وعده سحر یک عدد لیمو را با مقداری آب و کمی عسل مخلوط کرده و بنوشند در طول روز کمتر احساس عطش خواهند داشت.
¤ به طور کلی روزه داری باعث کاهش ضربات قلب می شود ولی پس از افطار ضربان قلب افزایش می یابد، بنابراین برای پیشگیری از افزایش شدید ضربان قلب باید هنگام افطار به تدریج به مصرف موادغذایی بپردازیم.
¤ روزه داری باعث کاهش فشارخون افراد سالم نمی شود مگر آنکه فعالیت بدنی زیادی داشته باشند.
¤ روزه داری موجب کنترل بهتر فشارخون مبتلایان به پرفشاری خون می شود، اما برخی از آنان بدون مشورت با پزشک یک وعده از داروی خود را حذف می کنند که همین امر باعث افزایش فشارخون آنان می شود.
¤ روزه داری اثر سوئی بر عوامل انعقادی ندارد. از سوی دیگر نوع رژیم غذایی در ماه مبارک رمضان باعث تغییرات چربی خون می شود بنابراین روزه داری بر آن تاثیری ندارد.
¤ مبتلایان به بیماری های حاد و کنترل نشده قلبی یا افرادی که شدت بیماری آنان متوسط است اما با روزه داری دچار مشکل می شوند مجاز به روزه گرفتن نیستند، اما روزه داری معمولا برای بیماران قلبی و عروقی که بیماری آنها کنترل شده، بدون اشکال است.
¤ مصرف موادقندی باعث ایجاد گرسنگی می شود. به جای استفاده از انواع شیرینی ها، موادقندی مرکب در برخی مواد چون حبوبات، نخودچی و نان، پنیر و گردو را وارد برنامه غذایی خود کنید.
مبتلایان به کم خونی
به گفته دکتر امیرحسین امامی، افراد مبتلا به کم خونی درصورت مصرف مرتب داروهای خود می توانند روزه بگیرند و مشکلی در این زمینه نخواهند داشت.
این افراد اگر داروهای خود را در سحر، موقع افطار و نیمه شب مصرف کنند،
مشکلی در روزه داری نخواهند داشت.
افرادی که تحت درمان هستند و وضعیت عمومی
نسبتاً مناسبی دارند، منعی برای روزه داری ندارند، مگر در مواردی که کم خونی بسیار
شدید باشد و درمانش هنوز شروع نشده باشد.
برای افرادی که در روز زیاد تشنه می شوند سحر بهترین زمان برای مصرف این موادغذایی است.
نگاهی به اعمال عبادی وعرفانی ماه مبارک رمضان
پیامبراکرم(ص) در عظمت و شرافت این ماه عزیز، در خطبه معروف خویش فرمود: «ایها الناس! انه قد أقبل الیکم شهر الله بالبرکة و الرّحمة و المغفرة، شهر هو عند الله افضل الشهور، و ایامه افضل الأیام، و لیالیه أفضل اللیالی، و ساعاته افضل الساعات، و هو شهر دعیتم فیه الی ضیافة اللّه، و جعلتم فیه من اهل کرامة الله...؛ (1) یعنی: مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و بخشش گناهان نزدیک است؛ ماهی که نزد خدا برترین ماه ها، روزهایش برترین روزها، شب هایش بهترین شب ها و ساعت های آن بهترین ساعت ها است؛ ماهی که در آن به میهمانی خدا دعوت شدید و شما را در این ماه از کسانی قرار داده اند که شایسته کرامت خدا هستند...»(2) عبدالله بن عباس از پیامبراکرم(ص) درباره فضیلت ماه رمضان و فواید بی شمار آن برای امت اسلام، روایتی نقل کرده است، که انسان را به شگفتی وامی دارد. آن حضرت در فرازی از این حدیث شریف فرمود: «و ان لله تعالی فی آخر کلّ یوم من شهر رمضان عند الافطار ألف ألف عتیق من النّار، فاذا کانت لیلة الجمعة و یوم الجمعة، أعتق فی کلّ ساعة منهما ألف ألف عتیق من النّار، و کلّهم قد استوجبوا العذاب، فاذا کان فی آخر یوم من شهر رمضان أعتق الله فی ذلک الیوم بعدد ما أعتق من اوّل الشّهر الی آخره؛(3) خداوند متعال در آخر هر روز از ماه رمضان، به هنگام افطار یک میلیون نفر را و در شب جمعه و روز جمعه (در این ماه شریف) در هر ساعت، یک میلیون نفر را که همگی سزاوار آتش جهنم اند، از آتش آزاد می کند و هنگامی که آخرین روز ماه رمضان فرا رسد، در أن روز به تعداد کسانی که از اول تا أخر ماه رمضان آزاد کرده است، بندگان گناهکار خویش را از آتش جهنم آزاد می کند.» امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) در حدیثی فرمود: نگویید رمضان؛ زیرا نمی دانید رمضان چیست؛ و اگر کسی گفت، باید برای کفاره آن، صدقه دهد و روزه بگیرد. بلکه همانطوری که خداوند متعال فرموده است بگویید: ماه رمضان.(4) فضیلت و موقعیت ماه مبارک رمضان، بیش از آن مقداری است که ما بتوانیم در این مقال بیان کنیم و بدین جهت به همین مقدار بسنده کرده و در این جا تنها به برخی از اعمال عبادی و عرفانی آن اشاره می کنیم:
الف ـ پیش از ورود به ماه مبارکرمضان:
آمادگی ورود به ماه خدا و پیدا کردن لیاقت و صلاحیت روحی و روانی جهت حضور در ضیافت الهی در این ماه عزیز، بسیار مهم وقابل توجه است و مؤمنان و عارفان نباید ازآن غافل بمانند. در این باب توصیه و تذکرهایی از سوی معصومین و اولیای ما وارد شده است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم: 1ـ باید روح وروان خود را با دعا، استغفار، تلاوت قرآن کریم، توبه و انابه پذیرای این مهمانی بزرگ بنماییم. عبدالسلام بن صالح هروی، معروف به ابا صلت گفت: در آخرین جمعه ماه شعبان برمولایم امام رضا(ع) وارد شدم و آن حضرت درباره ورود به این ماه و آمادگی درک آن، به من چنین فرمود: یا اباالصلت انّ شعبان قد مضی اکثره و هذا آخر جمعة فیه، فتدارک فیما بقی تقصیرک فیما مضی منه، و علیک بالاقبال علی مایعنیک، و اکثر من الدعاء والاستغفار و تلاوة القرآن، و تب الی اللّه من ذنوبک، لیقبل شهر رمضان الیک و انت مخلص للّه عزّوجلّ، ولا تدعن امانة فی عنقک الا ادیتها، وفی قلبک حقدا علی مؤمن الا نزعته، ولا ذنباً انت مرتکبته الا اقلعت عنه، واتق الله و توکل علیه فی سرک امرک و علانیتک " ومن یتوکل علی اللّه فهو حسبه ان اللّه بالغ امره قد جعل لکل شی ء قدرا "(5) و اکثر من ان تقول فیما بقی من هذا الشهر:"اللهم ان تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان فاغفر لنا فیما بقی منه " فان اللّه تبارک و تعالی یعتق فی هذا الشهر رقابا من النار لحرمة شهر رمضان(6) ای ابا صلت! بیشتر شعبان گذشت و این آخرین جمعه آن است؛ کوتاهی گذشته خود را در این ماه جبران کن، بسیار دعا و استغفار کن و خیلی قرآن بخوان؛ و از گناهانت توبه کن، تا وقتی ماه رمضان می آید مخلص برای خدا باشی و هیچ امانتی بگردنت نباشد مگر این که آن را رد کنی و هیچ کینه ای از مؤمنی در دلت نباشد مگر این که آن را از بین ببری و از هر گناهی که انجام می دهی، دست برداری، تقوای خدارا پیشه کن و در نهان و آشکارت به او توکل کن " و کسی که به خدا توکل کند برای او کافی خواهد بود " و در باقی مانده این ماه، این دعا را زیاد تکرار کن: " خدایا ! اگر در این مدت که از شعبان گذشته، مارا نبخشیده ای، در مدتی که از آن مانده است مارا بیامرز" زیرا خداوند متعال به احترام ماه رمضان، در این ماه افراد زیادی را از آتش رها می کند.(7) از امام علی بن ابی طالب(ع) نیز روایت شده است: علیکم فی شهر رمضان بالاستغفار والدعاء، اما الدعاء فیدفع عنکم البلاء، واما الاستغفار فیمحو ذنوبکم.(8) 2ـ وصل شعبان به رمضان می توان با روزه گرفتن آخرین روزهای ماه شعبان، این ماه را به ماه رمضان وصل و ثواب روزه هردو ماه را دریافت کرد. از امام جعفر صادق (ع) روایت شد: من صام ثلاثه ایام من آخر شعبان و وصلها بشهر رمضان، کتب اللّه له شهرین متتابعین؛(9)هرکه سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و آن را به روزه ماه رمضان وصل نماید، خداوند متعال ثواب دوماه روزه پشت سرهم (هردو ماه شعبان و رمضان) را برای وی منظور می نماید. 3ـ خواندن دعاهای وارده سید بن طاووس (ره) در اقبال الاعمال گفت: ما از طرق متعدد به این روایت دسترسی پیدا کردیم که امام صادق(ع) در آخرین شب ماه شعبان و در شب اول ماه رمضان، این دعا را می خواند: اللهم انّ هذا الشهر المبارک، الذی انزلت فیه القرآن، وجعلته هدی للناس و بیّنات من الهدی والفرقان قد حضر، فسلمنا فیه و سلمنا منه، و سلمه لنا و تسلمه منا، فی یسر منک و عافیه...(10) 4ـ زیارت امام حسین(ع) براساس روایات متعدد، زیارت حضرت اباعبد الله الحسین(ع) در این ماه عظیم ثواب فراوانی دارد. از جمله در روایتی از امام جعفر صادق(ع) آمده است: زیارت امام حسین(ع) در یکی از شب های اول، پانزده و آخر ماه رمضان، موجب عفو و ریزش گناهان انسان می گردد و ثواب حج و عمره را برای وی در پی خواهد داشت.(11) و در حدیثی دیگر فرمود: من زار قبر الحسین(ع) فی شهر رمضان و مات فی الطریق، لم یعرض و لم یحاسب و یقال له: ادخل الجنه آمنا؛(12) هرکه قبر اباعبدالله الحسین(ع) را در ماه رمضان زیارت کند و در این راه بمیرد (در روز قیامت) جلویش گرفته نمی شود و از او بازخواست نمی گردد و به وی گفته می شود: با کمال امنیت و آرامش وارد بهشت شوید. 5 ـ شناخت هلال رمضان یکی از وظایف مؤمنان و روزه گیران شناخت هلال رمضان است، تا روز بعد را به عنوان اولین روز ماه مبارک رمضان روزه بگیرند. برای شناخت هلال رمضان، راه های فنی و روایی مختلفی وجود دارد که در این بحث، جای پرداختن به آن ها نیست. برخی از علما و دانشمندان شیعه، از جمله سید بن طاووس(ره) در الاقبال و شیخ کلینی(ره) در الکافی به بعضی از آن ها اشاره کرده اند.(13) 6ـ دعای رؤیت هلال از سنت های رایج مؤمنان در آخرین دقایق آخرین روز ماه شعبان، رؤیت هلال رمضان و خواندن دعای مأثوره است. در این باره دعاهای زیادی وارد شده است. از جمله این دعاء که از رسول خدا(ص) روایت شده است: اللهم اهله علینا بالامن والایمان، والسلامة والاسلام، والعافیة المجلله ودفع الاسقام، والرزق الواسع، والعون علی الصلاة والصیام والقیام و تلاوة القرآن . اللهم سلمنا لشهر رمضان، و تسلمه منا و سلمنا فیه، حتی ینقضی عنا شهر رمضان، و قد عفوت عنا و غفرت لنا و رحمتنا.(14)
ب ـ اعمال مشترک ماه مبارکرمضان
1ـ خواندن دعا و مناجات دعاها و مناجات فراوانی ازامامان معصوم(ع) در این ماه وارد شده است که به طور مشترک در تمامی این ماه می توان خواند. مانند دعای: اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام...، پس از هر نماز واجب؛ دعای: یا علی یا عظیم، یا غفور یا رحیم...؛ پس از هر نماز واجب؛ دعای: اللهم ادخل علی اهل القبور السّرور...، پس از هر نماز واجب و دعای: اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت فتقبل منی، به هنگام افطار.(15) 2ـ خواندن قرآن ماه رمضان، ماه نزول قرآن است. بدین لحاظ سفارش فراوان در خواندن قرآن و تدبر وتفکر در آن شده است و چه خوب است که مؤمنان در هرچند روز، و حتی در هرروز یک ختم قرآن نمایند. امام محمد باقر(ع) در روایتی فرمود:لکل شی ء ربیع، و ربیع القرآن شهر رمضان؛(16) برای هرچیزی بهار است، و بهار قرآن ماه رمضان می باشد. برخی از ائمه اطهار(ع) در این ماه، چهل ختم قرآن و حتی گاهی زیادتر از آن انجام می دادند.(17) 3ـ ذکر استغفار و گفتن "لا اله الا الله" و صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد(ص).(18) 4ـ صدقه دادن و افطار دهی به روزه داران، اگر چه به چند دانه خرما و یا شربتی از آب باشد. پیامبر اکرم(ص) در روایتی فرمود: من فطر فی هذا الشهر مؤمنا صائماً، کان له بذلک عند اللّه عزّو جلّ عتق رقبة مؤمنة، و مغفرة لما مضی من ذنوبه. فقیل: یا رسول اللّه لیس کلنا نقدر ان نفطر صائما؟ فقال: انّ اللّه تبارک و تعالی کریم یعطی هذا الثواب منکم من لم یقدر الاّ علی مذقة من لبن یفطر بها صائماً، او شربة من ماء عذب، او تمیرات لایقدر علی اکثر من ذلک.(19) 5 ـ خواندن نمازهای مستحبی ماه رمضان، فرصت مناسبی برای نماز و راز و نیاز بامعبود محبوب است، به ویژه قضای نمازهای واجب فراموش شده و یا ترک شده. هم چنین بجا آوردن نمازهای مستحبی فراوانی که برای این ماه تعیین شده است. مانند خواندن هزار رکعت نماز در مجموع این ماه شریف. بدین گونه که در دهه اول و دهه دوم در هر شبی بیست رکعت خوانده شود، که هر دو رکعت به یک سلام باشد؛ که هشت رکعت آن را پس از نماز مغرب و دوازده رکعت آن را پس از نماز عشاء به جا آورد. در دهه سوم، در هر شبی سی رکعت، به مانند شب های دهه اول و دهه دوم، که مجموع آن ها، هفتصد رکعت می گردد و باقی مانده را که سیصد رکعت می باشد در سه شب قدر، و هر شبی یکصد رکعت به جا آورد.(20) گفتنی است، که این نماز، غیر از نمازهای مستحبی معمولی، مانند غفیله و نافله است، که آن ها نیز به جای خویش اقامه گردند. 6ـ صله رحم و دیدار از والدین و فامیلان نزدیک و زیارت برادران مؤمن. 7ـ زیارت معصومین(ع)، به ویژه امیرمؤمنان(ع) و امام حسین(ع).(21) 8 ـ اعتکاف در تمام ایام ماه مبارک رمضان، به خصوص در دهه سوم این ماه شریف، اعتکاف در مساجد از سنت می باشد.(22) به هر روی، این ماه، ماه عبادت و بندگی در درگاه خدای سبحان است وبزرگان و پیشوایان معصوم ما برای آن اهمیت ویژه ای قایل بوده و حساب خاصی برای آن باز می نمودند. در روایتی ازامام صادق (ع) آمده است: کان علی بن الحسین(ع) اذا کان شهر رمضان لم یتکلم الّا بالدعاء، والتسبیح، والاستغفار، والتکبیر فاذا افطر قال: اللهم ان شئت ان تفعل فعلت؛(23) امام زین العابدین(ع) سیره اش به این بود هرگاه ماه رمضان می رسید، سخنی نمی گفت مگر به دعاء، تسبیح، استغفار و تکبیر. همین که وقت افطار می رسید می گفت: خدایا اگر بخواهی (چیزی را) انجام دهی می دهی. آنان که معصوم و پاک و پاکیزه سرشت بودند چنین رفتار و کرداری داشتند، ماها که جایزالخطا و پرونده اعمالمان سنگین و تیره است، باید بیشتر به فکر خود بوده و از فیوضات ارزشمند این ماه شریف بهره فراوان تری ببریم ولذا هرچه می توانیم باید تلاش و کوشش کنیم و ذخیره ای از این ماه برای آخرت خویش تهیه کرده و خود را از گمراهی و ارتکاب به معصیت دور نگه داریم.
ج ـ اعمال لیالی قدر
شب های قدر (نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان) شب های بزرگ و شریف سال است و در تمامی سال، شبی به عظمت و فضیلت آن ها نمی رسد و عمل عبادی در این شب، بهتر از عمل در هزار ماه است و در چنین شبی قرآن کریم بر پیامبراکرم(ص) نازل گردید و قلب شریف آن حضرت با انوار آیات الهی منور گردید. هم چنین در شب قدر، تقدیر امور سال از سوی پروردگار متعال انجام می گیرد و فرشتگان و روح (که اعظم فرشتگان است) در این شب به اذن پروردگار متعال بر زمین نازل شوند و به محضر امام زمان(ع) مشرف شده و آن چه برای هر کسی مقدر شده است، بر امام زمان(ع) عرضه می کنند. سوره قدر (نود و هفتمین سوره قرآن مجید) در خصوص همین شب نازل گردید. به هر روی، أعمال و عبادات شب های قدر بر دو دسته اند: دسته اول: اعمالی که به طور مشترک، در هر سه شب انجام می گیرند. دسته دوم: اعمال مخصوص هر یک از سه شب قدر. اما اعمال مشترک لیالی قدر عبارتند از: 1ـ غسل بهتر است مقارن غروب آفتاب روز قبل، این غسل را انجام دهد و با همان، نماز مغرب شب نوزدهم را به جای آورد. 2ـ نماز شب قدر این نماز دو رکعت است، که در هر رکعت پس از حمد، هفت بار سوره توحید را قرائت کند و پس از سلام، هفتاد بار بگوید: استغفراللّه و اتوب الیه 3ـ قرآن به سر نمودن و خدا را به معصومین(ع) سوگند دادن 4ـ زیارت مخصوص امام حسین(ع) 5 ـ شب زنده داری(احیاء) 6ـ صد رکعت نماز، به پنجاه سلام، که در هر رکعت پس از حمد، ده بار سوره توحید را قرائت کند 7ـ خواندن دعای جوشن کبیر 8ـ خواندن دعاهای وارده دیگر اما اعمال مخصوص هریک از سه شب قدر:
الف ـ شب نوزدهم ماه رمضان
اعمال عبادی این شب بزرگ، عبارتند از: 1ـ صد بار استغفار 2ـ صد بار لعن بر قاتلان امیرمؤمنان(ع) (اللهم العن قتلة امیرالمؤمنین) 3ـ خواندن دعای: اَللهم اجعل فیما تقضی و تقدّر... 4ـ خواندن دعاهای مأثوره دیگر.
ب ـ شب بیست و یکم ماه رمضان، دومین شبقدر
فضیلت شب بیست و یکم ماه رمضان از فضیلت شب نوزدهم ماه رمضان زیادتر است.اعمال مشترکه ای که در آن جا ذکر کرده ایم، برای شب بیست و یکم نیز جاری است. از روایات متعدد به دست می آید، که شب قدر، یکی از دو شب بیست و یکم و بیست و سوم ماه رمضان است. از باب نمونه، به این دو روایت توجه فرمایید: 1ـ عن حمران قال: سئلت أبا عبدالله(ع) عن لیلة القدر، قال: هی فی اِحدی و عشرین و ثلاث و عشرین. 2ـ عن عبدالواحد بن المختار الانصاری قال: قلت لابی جعفر(ع): أخبرنی عن لیلة القدر، قال: التمسها فی لیلة اِحدی و عشرین و ثلاث و عشرین، فقلت: أفردهالی، فقال: و ما علیک أن تجتهد فی لیلتین. به هر روی، اعمال این شب عظیم عبارتند از: 1ـ آغاز اعتکاف در مسجد. 2ـ رفتن به سوی مرقد مطهر اباعبدالله الحسین(ع) و شب زنده داری در آن مکان شریف. 3ـ خواندن این دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اعوذ بجلال وجهک الکریم ان ینقضی عنی... 4ـ خواندن این دعا: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له، و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و اشهد انّ الجنة حق و... 5 ـ خواندن این دعا، پس از هر فرائض و نوافل: اللهم أدّعنا حقّ ما مضی... 6ـ خواندن این دعا در هر شب از دهه آخر ماه رمضان: اللهم انّک قلت فی کتابک المنزل شهر رمضان... 7ـ خواندن دعای: یا مولج اللیل فی النهار و مولج النهار فی اللیل... 8 ـ خواندن دعای: لا اله الا الله مدبر الامور،و مصرف الدهور و...
ج ـ شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان:سومین شب قدر.
گرچه وجود شب قدر در میان سه شب از ماه مبارک رمضان، یعنی شب های نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم محتمل است، ولیکن احتمال دو شب آخری بیشتر است. هم چنین در بین دو شب آخر، شب بیست و سوم احتمالش بیشتر است. بلکه از برخی روایات و توصیه های پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) به اصحاب و خانواده خویش، به دست می آید که شب قدر، متعینا شب بیست و سوم ماه رمضان است. ضمره انصاری از پدرش روایت کرد، که وی از پیامبراکرم(ص) شنیده است که شب قدر، شب بیست و سوم است. هم چنین " زراره " از عبدالواحد بن مختار انصاری روایت کرد: سألت اباجعفر(ع) عن لیلة القدر، فقال: أخبرک و اللّه ثم لا أعمی علیک، هی اول لیلة من السّبع الآخر؛ از امام محمد باقر(ع) پرسیدم: شب قدر چه شبی است؟ آن حضرت فرمود: به خدا سوگند، تو را به آن خبر می دهم. پس فراموشت نشود و آن نخستین شب هفته آخر (ماه رمضان) است. زراره پس از نقل حدیث گفت: آن ماه رمضان، بیست و نه روز بود. بنابراین نخستین شب هفته آخر، همان شب بیست و سوم خواهد بود. اما از این که معصومین(ع) آن را بالخصوص تعیین نمی کردند، بدین جهت بود که مسلمانان از این ماه شریف، مخصوصا در این سه شب بزرگ رمضان، با شب زنده داری و عبادت زیاد، ثواب بیشتری نصیب خود نمایند. به هر روی این شب به مانند شب های قدر دیگر، أعمال مشترک و أعمال ویژه ای دارد، که اعمال مشترک آن ها را در شب نوزدهم بیان کردیم. اما اعمال ویژه این شب عبارتند از: 1ـ غسل. برید بن معاویه نقل کرد که امام صادق(ع) را دیدم که یک بار در سر شب و یک بار در آخر شب بیست و سوم ماه رمضان غسل نمود. 2ـ خواندن دعایی که در آثار علما و محدثین قدیم شیعه یافت شده است: اللهم اِن کانَ الشّک فی أنّ لیلة القدر فیها أو فیما تقدّمها واقع، فانه فیک وفی وحدانیک... 3ـ خواندن دعای روایت شده از رسول خدا(ص): َسبوح قدّوس رِبُّ الملائکة و الرّوح... 4ـ خواندن دعای دهه آخر ماه رمضان: َیا ربّ لیلة القدر و جاعلها خیرا من الف شهر... 5 ـ خواندن دعای: اللهم اِیاکَ تعمدت اللیلة بحاجتی و بک انزلت فقری... 6ـ خواندن دعای: اللهم اجعلنی من أوفر عبادک نصیبا من کل خیر... 7ـ خواندن دعای: اسألک مسألة المسکین المستکین، و ابتهل الیک... 8 ـ خواندن دعای: اللهم ِاِنی اسئلک سئوال المسکین المستکین، و ابتغی الیک... 9ـ خواندن دعای: اللهمِ اجعل فیما تقضی و فیما تقدّر من الامر المحتوم... 10 ـ قرائت سوره های عنکبوت، روم و دخان و هزار بار سوره قدر. 11ـ دعای امام حسن(ع) در شب قدر: یا باطنا فی ظهوره و یا ظاهرا فی بطونه... 12ـ زیارت امام حسین(ع). 13ـ دعا برای هدایت گمراهان و دعا برای استمرار و استحکام توفیق اهل توفیق و ایمان. 14ـ شب زنده داری و عبادت در مسجد. 15ـ خواندن و تکرار کردن دعای فرج آقا امام زمان(عج): اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن(ع)... 16ـ خواندن دعای: اللهم امدد فی عمری و اوسع فی رزقی...(24) از خداوند منان مسئلت می نماییم که ما و همه مومنان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) را در این ماه عزیز و شریف، مهمان ضیافت و خوان گسترده خویش قرارداده و با بخشایش گناهان و خطایای ما، سعادت دنیا و آخرت را نصیبمان بفرماید و قلب نازنین مولا و سرورمان حضرت حجة بن الحسن(ارواحنا لمقدمه الفداه) را از ما خشنود و راضی بگرداند.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. الاقبال بالاعمال الحسنه (سید بن طاووس)، ج1، ص 26. 2. ترجمه المراقبات (میرزا جواد ملکی تبریزی)، ص 211؛ مفاتیح الجنان (شیخ عباس قمی)، فضیلت ماه رمضان. 3. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 24. 4. همان، ص 28. 5. سوره طلاق، آیه 36. 6. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 42. 7. ترجمه المراقبات، ص 190. 8. الکافی (شیخ کلینی)، ج 4، ص 88 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 69. 9. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 43. 10. همان، ص 43. 11. همان، ص 46. 12. کامل الزیارات - ابن قولویه - ص 546. 13. الکافی، ج 4 ص 78 ؛الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 56. 14. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 62 ؛ الکافی، ج 4، ص 70؛ من لایحضره الفقیه - شیخ صدوق - ج 2،ص 96. 15. مفاتیح الجنان، اعمال مشترک ماه رمضان ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1، ص 246. 16. الکافی، ج 2، ص 630. 17. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 231. 18. مفاتیح الجنان، اعمال مشترک ماه رمضان ؛ترجمه المراقبات، ص 243. 19. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 38 ؛ترجمه المراقبات؛ ص 280؛ المحاسن - البرقی - ج 2،ص 396. 20. وقایع الایام ( شیخ عباس قمی)، ص 15؛ الاقبال بالاعمال الحسنه،ج 1،ص 46؛ ترجمه المراقبات، ص 267. 21. الاقبال بالاعمال الحسنه، ج 1، ص 45. 22. همان، ص 230. 23. الصحیفه السجادیه (ابطحی)، ص 313. 24. نک: الکافی ( شیخ کلینی)، ج 2 ؛ الاقبال بالاعمال الحسنه (سید بن طاووس)، ج1، از ص 313 الی 387 ؛ مفاتیح الجنان (شیخ عباس قمی)، اعمال شب بیست و یکم ماه رمضان ؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 38
پدید آورنده : حجة الاسلام سید تقی واردی ، |
واژه پلورالیسم (pluralism) از «پلورا» (plural) به معنای «تجمع» و «کثرت» میباشد و پلورالیسم یا کثرت گرایی که نقطه مقابل حصرگرایی است، به معنی پذیرش کثرت، تعدّد پذیری و تکثّرانگاری است و در برابر نفی کثرت که یا تأیید وحدت است و یا تأیید قلّت قرار دارد (فرهنگ حیم، ص468). بنابراین مشتقات این واژه در لغت، به معانی زیر به کار رفته است:
1. پلورالیزم (Pluralism) به معنای: تکثر، چندگانگی، آیین کثرت، کثرت گرایی، چندگرایی، تعدد مقام، تعدد شغل.
2. پلورالیست (Pluralist) به معنای: کثرتگرا، کثرت گرایانه.
3. پلورالیتی (Plurality) به معنای: تعدد، تکثر، کثرت، چند گانگی، کثرت نسبی (محمدرضا باطنی، فرهنگ معاصر، ص700).
در اصطلاح، مراد از پلورالیزم، به طور کلّی، هر نظریهای است که در آن اصل و ریشه امور یا عدد چیزها یا نوع آنها بیش از یکی دانسته شود و پلورالیست کسی است که کثرت یا چندگانگی را اصل قرار میدهد (در مقابل وحدت یا یگانگی) و از این رو، میتوان او را «کثرتگرا» یا «چندگانه گرا» خواند.
«پلورالیسم» در زمینهها و حوزههای مختلفی مطرح شده است. پلورالیسم اجتماعی ـ سیاسی گرایش به کثرت، تعدد و افزایش کمی و کیفی احزاب، جمعیتها، انجمنها و تنوع آراء و عقاید، در جهت مصالح جامعه است. پلورالیسم فرهنگی به معنای تعدّد و تکثر فرهنگها، به ویژه در آداب و رسوم اجتماعی و تمایز آشکار آن با فرهنگهای دیگر است. به عبارت دیگر گرایش به تکثر و تعدد و پذیرش اصل کثرت در جامعه؛ به این معنی که گروههای مختلف دارای زندگی سیاسی و دینی متفاوت، میتوانند در یک جامعه به صورت صلحآمیز زندگی کنند. فرهنگ آکسفورد، این گونه از پلورالیزم را چنین معنی می کند: زندگی در جامعهای که از گروههای نژادی مختلف تشکیل یافته، یا گروههایی که دارای زندگی سیاسی ـ دینی مختلف میباشند. و پذیرش این اصل که گروههای مختلف یاد شده، میتوانند در یک جامعه به صورت صلحآمیز زندگی کنند (فرهنگ آکسفورد، ص644، به نقل از فصلنامه کتاب نقد، سال اول، پائیز 76، ش4، ص132).
پلورالیسم معرفتی می گوید شناختی که انسانها از یک حقیقت دارند متنوع و متکثر است و این تنوع فهمها و معرفتها غیرقابل تبدیل و کاهش به یک معرفت است؛ بلکه همه اینها در عرض هم واقع شدهاند و هیچ یک از این معرفتها نسبت به دیگری ترجیح ندارند. هر یک از این اقسام کثرت انگاری با دیگر اقسام آن کاملا بیگانه نیست ولی موضوع مورد بحث در کلام جدید هیچیک از این اقسام کثرت انگاری نیست. آنچه محل بحث متکلمین جدید است بحث پلورالیسم یا کثرت انگاری دینی است. در میان انواع پلورالیزم، پلورالیزم دینی بیش از همه مورد توجه و تحقیق و بررسی است؛ لذا به جهت اهمیت بحث پلورالیزم دینی، لازم دیدیم کمی بیشتر به این موضوع پرداخته شود.
اصطلاح «پلورالیزم» نخستین بار در حوزههای کلیسا به کار رفت و به اشخاصی که در کلیسا داری مناصب و مشاغل متکثری بودند، اطلاق میشد. گویا این اصطلاح را اولین بار «لوتسه» در سال 1841 میلادی در کتاب خود به نام «ما بعدالطبیعه» وارد فلسفه کرد
پلورالیسم یا کثرت انگاری دینی چیست؟ مدعای آن چیست؟ خاستگاه آن کجاست؟ نگاه متکلمین اسلامی به این مسئله جدید کلامی چیست؟
پلورالیسم یک رویکرد جدید به دین است. خاستگاه آن عالم مسیحیت است ولی امروزه این مسئله در میان اندیشمندان مسلمان نیز رواج یافته است. اصطلاح «پلورالیزم» نخستین بار در حوزههای کلیسا به کار رفت و به اشخاصی که در کلیسا داری مناصب و مشاغل متکثری بودند، اطلاق میشد. گویا این اصطلاح را اولین بار «لوتسه» در سال 1841 میلادی در کتاب خود به نام «ما بعدالطبیعه» وارد فلسفه کرد (محمدحسن قدردان قراملکی، کند وکاوی در سویههای پلورالیزم، ص21).
بحث پلورالیسم دینی از زمانی در اروپا آغاز شد که فرقههای مختلف مسیحیان، با عدم پذیرش مسیحیت از جانب مهاجرینی روبه رو شدند که بعد از جنگ جهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم از کشورهای مختلف به اروپا مهاجرت کرده بودند. این در حالی بود که مسیحیان، قرنها شعار «بیرون از کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد» را سر داده بودند و معتقد بودند: همه آنهایی که مسیحی نیستند، اهل جهنماند.
بطور خلاصه کثرت گرایان معتقدند همه ادیان راهی به حقیقت دارند و چنین نیست که تنها یک دین خاص ما را به حقیقت برساند. ادیان مختلف، پاسخها و واکنشهای گوناگونی برای رستگاری انسان ارائه می کنند. شاید معروف ترین مدافع کثرت گرایی دینی در میان فیلسوفان دین کنونی جان هیک باشد. او در سخنرانی ها و نوشته هایش بیش از هر کسی این دیدگاه را طرح و از آن دفاع می کند. از میان اندیشمندان اسلامی معاصر اندیشمندانی چون محمد ارکون و فضل الرحمان به پلورالیسم دینی معتقد بودند.
بحث پلورالیسم دینی از زمانی در اروپا آغاز شد که فرقههای مختلف مسیحیان، با عدم پذیرش مسیحیت از جانب مهاجرینی روبه رو شدند که بعد از جنگ جهانی دوم و در نیمه دوم قرن بیستم از کشورهای مختلف به اروپا مهاجرت کرده بودند. این در حالی بود که مسیحیان، قرنها شعار «بیرون از کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد» را سر داده بودند و معتقد بودند: همه آنهایی که مسیحی نیستند، اهل جهنماند
کثرت انگاران معتقدند تمامی ادیان، مذاهب و مکاتبی که در جهان وجود دارند، میتوانند انسان را به نجات و حقیقت برسانند و موجب سعادت و رستگاری او بشوند؛ هر چند که این ادیان، ادعاهای متفاوت و متعارضی نسبت به یک حقیقت دارند؛ مانند اینکه: مسیحیت به «تثلیث» (پدر، پسر، روح القدوس) و اسلام به «توحید، و...» قائل است. از دیدگاه آنها اختلافات ادیان، هیچ اشکالی ندارد و همه آنها از یک حقیقت سخن میگویند و در نهایت، انسان را به نجات و رستگاری میرسانند. این موضوع چالشی بود برای متکلمان مسیحیت؛ چون بعضی از آنها میدیدند که در میان غیرمسیحیان، افراد خوبی پیدا میشوند. به همین خاطر، راجع به این تعلیم کلیسا بدگمان شدند و چند پیشنهاد برای کنار گذاشتن این شعار مطرح کردند. کارل رانر (متکلمی کاتولیک) برای حل این مشکل مسئله «مسیحیان گمنام» را مطرح کرد. غیر مسیحیانی که آدمهای خوبی هستند تنها در ظاهر غیر مسیحی هستند و در واقع مسیحی محسوب می شوند. اما عده ای این دیدگاه را نپسندیدند و راه حل پلورالیستی خود را ارائه کردند؛ نجات یافتن شخص، به خاطر پاک شدنش به وسیله دین خودش میباشد. پس ما باید قبول کنیم که برای نجات، راههای مختلفی وجود دارد و منحصر به دین مسیح نیست.
البته کثرت گرایی دینی خود دارای انواع مختلفی است. برای مثال می توان از دو گونه کثرت گرایی در نحات و کثرت گرایی در صدق نام برد. در مقالات بعدی ضمن اشاره به انواع پلورالیسم این مسئله کلامی را بیشتر مورد بررسی قرار می دهیم.
بهرام علیزاده
منابع:
1. پلورالیسم: دین، حقیقت، کثرت، هادی صادقی، (مؤسسه طه).
2. اسلام و کثرت گرایی دینی، محمد لگنهاوزن، ترجمه نرجس جواندل (موسسه طه).
3. جستارهایی در فلسفه دین، الوین پلانتینجا، ترجمه مرتضی فتحی زاد، انجمن معارف.
4. محمدحسن قدردان قراملکی، کند وکاوی در سویههای پلورالیزم، کانون اندیشه جوان، چاپ اول، 1378.
5. محمدرضا باطنی، فرهنگ معاصر انگلیسی ـ فارسی، واحد پژوهش فرهنگ معاصر، تهران ـ ایران، 1373.
تلاش های حماسی حضرت عباس علیه السلام در نوجوانی و جوانیزندگانی حکمت آمیز و غرورآفرین پیشوایان معصوم علیهم السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان است و سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوست داران فرهنگ متعالی اهل بیت علیهم السلام به شمار می رود. زندگانی پرخیر و برکت آنان، در بردارنده دو اصل استوار حماسه و عرفان است. آنان با عرفان و حماسه خود، چراغی فرا راه بشر روشن کردند که تا روز رستاخیز، راه آزاد زیستن و سربلند رهیدن را به بشریت نشان می دهد. در این میان، جنبه های حماسی و عرفانی شخصیت حضرت عباس علیه السلام ، پور بی هماورد حیدر علیه السلام بسیار چشمگیر می نماید و درخششی به بلندی تاریخ عاشورا دارد. این نوشتار بر آن است تا نیم نگاهی به تلاش های حضرت عباس علیه السلام در دوران نوجوانی و جوانی او بیندازد. حیدری دیگربا اندکی دقت در زندگی غرورآفرین حضرت عباس علیه السلام به ویژه درخشندگی چشم گیر او در واقعه کربلا، میراث سترگی که امام علی علیه السلام و نیاکان حضرت عباس علیه السلام در او به ودیعه گذاشته بودند، به خوبی دیده می شود. تلاش ها، رشادت ها و فداکاری هایی که حضرت عباس علیه السلام در واقعه کربلا از خون نشان داد، یادآور شجاعت های حضرت علی علیه السلام بود. حضرت عباس علیه السلام ثمره پیوندی آسمانی میان ابر مرد تاریخ و زنی بود که شایسته ترین برای ازدواج با او به شمار می رفت؛ آن هم ازدواجی که مقصود آن، به دنیا آوردن حیدری دیگر بود. صبر و سکوتدوران امامت حضرت علی علیه السلام ، در سحرگاه شب بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجری با شهادت ایشان به پایان رسید. پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، امام علی علیه السلام از حکومت بر مردم کناره گرفت و بیش از دو دهه سکوت اختیار کرد. ایشان که بدون دخالت مستقیم در امور سیاسی، اوضاع را زیر نظر داشت، می فرماید: «صَبَرتُ وَ فِی الْعَینِ قَذیً وَ فِی الحَلْقِ شَجیً؛ با خاری در چشم و استخوانی در گلو، شکیبایی پیشه ساختم». این سخن کنایه آمیز، شرایط آن روزگار را به زیبایی ترسیم می کند. عباس که در این هنگام نوجوانی پرشور است، فسادها، بی عدالتی ها و حق کشی ها را می بیند و در محضر پدر، راه مبارزه، حق طلبی و باطل ستیزی را می آموزد. با به خلافت رسیدن پدر، اندک اندک آنها را به کار می بندد و آماده روزی می شود که رو در روی ستم پیشگی بایستد. رمزی ناگشوده پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیر مؤمنان علیه السلام ، آب را روی آنها می بندد و عده زیادی را مأمور نگهبانی از آبراه فرات می کند و ابوالاعور اسلمی را بدان می گمارد. وقتی سپاهیان خسته و تشنه امام علی علیه السلام به صفین می رسند، آب را روی خود بسته می بینند. تشنگی بیش از اندازه سپاه، امیر مؤمنان علیه السلام را بر آن می دارد تا عده ای را به فرماندهی صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعی، برای آوردن آب بفرستد. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کردند و آب آوردند. در این یورش، امام حسین علیه السلام و ابالفضل العباس علیه السلام نیز به فرماندهی مالک اشتر شرکت داشتند. هم پای پدردر جریان آزادسازی فرات به دست لشکریان امام علی علیه السلام ، مردی تنومند و قوی هیکل به نام کُرَیْب بن ابرهه، از صفوف لشکریان معاویه برای هماوردطلبی جدا شد. او خود را برای مبارزه با امیرمؤمنان علیه السلام آماده می کرد. سه تن از پیش مرگان امام علی علیه السلام به نبرد با وی پرداختند، ولی هر سه به شهادت رسیدند. امام علی علیه السلام ابتدا فرزند رشید خود عباس علیه السلام را که در آن زمان بر خلاف سن کم، جنگ جویی کامل و تمام عیار به نظر می رسید فراخواند، ولی بعد به او دستور داد اسب، زره و تجهیزات نظامی اش را با امام عوض کند و در جای ایشان در قلب لشکر بماند. امام برای روحیه بخشیدن به عباس علیه السلام ، لباس جنگ او را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ای کوتاه، ولی پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند و به سوی لشکر بازگشت. در کارزار صفیندر گرماگرم نبرد صفین، عباس علیه السلام از صفوف سپاه اسلام جدا شد و نقاب از چهره برداشت. سپس مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به ابوشعثاء که جنگ جویی قوی بود رو کرد و به او دستور داد با وی مبارزه کند. ابو شعثاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: «مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می دانند، حالا تو می خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟» او هفت فرزند داشت. پس به یکی از فرزندان خود دستور داد به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس علیه السلام او را به خون غلتاند و تا آنجا پیش رفت که همگی فرزندان ابوشعثاء را به جهنم فرستاد. ابوشعثاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده اش را بر باد رفته می دید، به جنگ با او شتافت، ولی حضرت او را نیز به هلاکت رساند؛ به گونه ای که دیگر کسی جرئت مبارزه با او را نداشت و حتی شگفتی اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که حضرت عباس علیه السلام به لشکرگاه خود بازگشت، امام علی علیه السلام نقاب از چهره اش برداشت و غبار از چهره اش سترد.
ققنوس خسته خورشیددوران سراسر رنج و سختی امیرمؤمنان علیه السلام در 21 ماه رمضان سال چهلم هجری، به پایان آمد و آن تن خسته و زخم خورده از ستم دوران، در سرخی شهادت به آرامشی جاودانه رسید. در آن هنگامه، ندای «فُزْتُ وَ رَبِّ الکَعْبَه»، گویاترین فریاد مظلومیت علی علیه السلام بود. آن هنگام که آن امام همام، نیمه جان در بستر شهادت افتاده بود و به سوی جاودانگی گام برمی داشت، فرزندان خویش را فراخواند تا از آنان دل جویی کند. در این میان، عباس علیه السلام را به سینه خود چسباند و فرمود: «پسرم! به زودی در قیامت چشمم به دیدار تو روشن می شود. به یاد داشته باش روز عاشورا به جای من، فرزندم حسین علیه السلام را یاری کنی». همراه و هم راز مجتبی علیه السلامدوران خلافت امام مجتبی علیه السلام بسیار کوتاه بود. ایشان کمتر از هفت ماه در کوفه خلافت کرد که این دوره کوتاه نیز در نابه سامانی و کشمکش سودجویان و قدرت طلبان سپری شد. ایشان با همان مردمی رو به رو بود که در اثر بازی های سیاسی معاویه فریب خورده بودند و نمی خواستند در جبهه حق شرکت کنند. امام مجتبی علیه السلام با دیدن بی وفایی یاران، برای حفظ جان و ناموس افراد بی گناه، از حکومت کناره گرفت و حضرت عباس علیه السلام نیز با پیروی از ایشان سکوت کرد. بر همین اساس، امام صادق علیه السلام در آغاز زیارت نامه ایشان می فرماید: «سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمان بردار خدا و پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و مطیع امیر مؤمنان علیه السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ». باب الحوائجحضرت عباس علیه السلام در دوران زندگانی امام مجتبی علیه السلام ، پیوسته همراه با آن حضرت، به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین علیه السلام و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هرگاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می آمد، حضرت عباس علیه السلام مأمور اجرای دستور امام خویش می شد. حضرت عباس علیه السلام جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین علیه السلام داشت. نوشته اند: همان گونه که پدرش امیر مؤمنان علیه السلام جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشت و باب او بود و هرگاه مشکلی روی می داد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابتدا آن را با علی علیه السلام در میان می گذاشت، عباس علیه السلام نیز چنین حالتی با امام حسین علیه السلام داشت. امام با پیشامد هر مشکلی، آن را با برادرش در میان می گذاشت و از او می خواست آن را برطرف کند. این مسئله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج، یعنی «برآورنده نیازها» بخوانند. شوکران سکوتپس از بازگشت امام حسن مجتبی علیه السلام به مدینه، غربت و انزوای ایشان دو چندان شد تا آنجا که حضرت را «مُذِلُّ المُؤمِنِین؛ خوار کننده مسلمانان» می خواندند. تبلیغات زهرآگین دشمنان بر ضد خاندان عصمت، روز به روز اوج می گرفت و بر مظلومیت آنان افزوده می شد. با این حال، این مسئله هرگز سبب نشد حضرت عباس علیه السلام که از اوضاع سیاسی وقت به تنگ آمده بود، دست به عملی خودسرانه بزند. هر چند صلح با روحیه جنگاوری و رشادت ایشان سازگاری نداشت، ولی اصل پیروی بی چون و چرا از امام بر حق زمان، او را به سکوت وادار می کرد. شرایط درونی و برونی جامعه هم، هیچ گاه از دیدگان بیدار وی پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل می کرد.تیر و تابوتبنا بر وصیت امام مجتبی علیه السلام ، بدن پاک ایشان را به سوی مزار تابناک رسول خدا صلی الله علیه و آله تشییع کردند. مروان، حاکم مدینه از انگیزه تشییع کنندگان آگاه شد و به همراه گروهی از سربازان، با آرایش کامل نظامی جلوی آنان را گرفت. به دستور او، بدن پاک امام، هدف تیرهای کینه قرار داده شد. حضرت عباس علیه السلام که غیرت حیدری در رگ هایش موج می زد، با دیدن چنین صحنه ای برآشفت، سبوی بردباری اش شکست و دست به قبضه شمشیر برد، که در این هنگام، امام حسین علیه السلام سفارش امام مجتبی علیه السلام را یادآور شد. عباس علیه السلام بار دیگر شکیبایی پیشه ساخت و چون تیغی برهنه، در کوه صبر آبداده تر شد و در انتظار روزی نشست که بتواند برندگی این تیغ را در احیای حق و حق طلبی به ستم پیشگان نشان دهد. پاسدار آفتابپس از مرگ معاویه و به حکومت رسیدن یزید، ولید، امام حسین علیه السلام را احضار کرد. حضرت عباس علیه السلام نیز به همراه سی تن از بنی هاشم امام را همراهی کردند. حضرت داخل دارالاماره مدینه گردید و بنی هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند. ولید از امام خواست با یزید بیعت کند، ولی ایشان سر باز زد. در این هنگام مروان گفت: «امیر! عذر او را بپذیر، او بیعت نمی کند، گردنش را بزن» و شمشیر خود را کشید. امام، بنی هاشم را آگاه ساخت و حضرت عباس علیه السلام به همراه افرادش، با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت کردند. طلیعه قیامامام حسین علیه السلام برای یاری خود به هیچ کس اصرار نکرد؛ حتی از برادرش محمد بن حنفیه، شوهر خواهرش عبداللّه بن جعفر و پسر عمویش عبداللّه بن عباس یاری نخواست. عبداللّه بن جعفر برای منصرف ساختن امام از این سفر، بسیار کوشید و به حضرت گفت برای خروج و قیام عجله نکند. اما امام عَلَم مبارزه و اصلاح طلبی را برافراشت و آهنگ سفر کرد. در این سفر، خواهران و برادرانش با او همراه شدند. امام حسین علیه السلام آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی کرد و حضرت عباس علیه السلام نیز بدون درنگ بار سفر بست و با امام همراه گردید.
در سایه امامافراد سرشناس و چهره های برجسته بسیاری مانند عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن عمر امام حسین علیه السلام را دیدند و او را از سفر باز داشتند، ولی امام نپذیرفت. اگر چه افراد زیادی چنین پندهایی به امام دادند، ولی حضرت عباس علیه السلام حتی برای یک بار هم، لب به اندرز امام نگشود و به خود اجازه نداد پیش تر از او گام بردارد. در شرایطی چنین بحرانی و حساس که همگی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می کردند یا خود را داناتر می دانستند، عباس علیه السلام قهرمانانه پرچم اسلام را به دوش کشید و در اوضاعی که از یک سو، دنیاطلبی و شهوت پرستی بر عموم مردم هجوم آورده بود و از سوی دیگر، تحریفات و تبلیغات امویان برای موجّه جلوه دادن یزید، جبهه حقیقت جویی و ستم ستیزی را از مدافعان جان بر کف خالی کرده بود، در موضع طرفداری از حق پافشاری کرد و دوشادوش امام خود، برای اصلاح جامعه گام برداشت. سرور اسفندیار جانباز، چراغ هدایتروز جانباز که با میلاد علمدار کربلا حضرت عباس علیه السلام هم زمان است، فرصت مناسبی است تا نسل امروز، افزون بر الگوپذیری از رشادت ها و جانبازی های آن بزرگوار، در وقایع دفاع مقدس و دلاوری های جانبازان عزیز ایران اسلامی مطالعه کنند و درس ها و پیام های زندگی ساز را از متن این تاریخ ماندگار به دست آورند. جانبازان، پرستوهای زخمی عاشقی هستند که از کوچ شهیدان جا مانده اند، ولی آنها هم بوی کوچ سرخ می دهند و هر از گاهی، یکی از ایشان تاب نمی آورد و پر می کشد و به آسمان ها می رود. امام خمینی رحمه الله آن پیر فرزانه چه نیکو فرموده است: «مجروحین و معلولین، خود چراغ هدایتی شده اند که در گوشه گوشه این مرز و بوم به دین باوران، راه رسیدن به سعادت آخرت را نشان می دهند؛ راه رسیدن به خدای کعبه را». قهرمانان جسم، پهلوانان روحمردانی که هشت سال در برابر یورش گسترده و همه جانبه دشمنان نور و روشنایی ایستادگی کردند، فقط قهرمانان جسم نیستند، بلکه پهلوانان روح نیز به شمار می آیند. وقتی دشمن آتش در این سرزمین انداخت و شعله های سرکش و مغرور این آتش، بخش وسیعی از خاک سبز ما را فراگرفت، جمعی از فرزندان این دیار، خود را به دل این آتش زدند، با آتش پنجه در پنجه افکندند و خود سوختند تا سرزمین و آیینشان سبز بماند. آنها بدون اینکه هراسی به خود راه دهند، سال ها دل به خدا و تن به توفان سپردند و سرانجام به رسم هدیه، عضوی از بدن خود را که از خدای سبحان امانت گرفته بودند، تقدیم حضرت رب العالمین کردند. یادگاران دفاع مقدسجانبازان، یادگاران دفاع مقدس هستند. آنها با بریدن از تمام خواسته هایشان و پشت کردن به ظواهر دنیا، قدم در راهی گذاشتند که انتهای آن، شهادت و دیدار خداوند است. آنها با خدا معامله کردند و از بهترین سرمایه زندگی، یعنی جسمشان گذشتند. کسانی که در راه خدا از جان و مالشان بگذرند، خداوند به ایشان به دیده رحمت می نگرد و چنین کسانی، دوستان واقعی خداوندند. چنان که در نهج البلاغه، سخنی زیبا از امیرمؤمنان آمده است: «بدان، بهترینِ مؤمنان، کسی است که جان، خاندان و مال خود را در راه خدا پیشاپیش تقدیم کند؛ زیرا آنچه پیش فرستی، برایت اندوخته می شود و آنچه باقی بگذاری، سودش به دیگران می رسد». دوستان خدایران زمین، همواره قهرمانان نام آوری دارد که به وجود آنان می بالد. اینان، یا نام آوران عرصه خونین جنگ و حماسه و نبردند و یا صاحب نامان عرصه های ژرف و شگرف علم و عرفان و مذهب. به شهادت تاریخ، هیچ ملتی به اندازه ملت ایران، در دامن خویش، دلاوران حماسی، اسطوره ای و عرفانی پرورش نداده است. قهرمانان حماسه آفرین ما در جبهه های جنگ تحمیلی، روحشان آکنده از فضیلت های نورانی و انسانی است و ملت های دیگر، همواره این نام آوران دنیای حماسه و عرفان را ستوده اند و آرزوی داشتن چنین کسانی را در خیال خود پرورده اند. جانباز صبوریادآوری حماسه های مردان و زنان این آب و خاک، هرگز تکراری نیست، بلکه مشق عشقی است که هر بار مرور آن، درس تازه ای دربردارد. در میان حماسه آفرینان دفاع مقدس، کسانی هستند که درگیر و دار نبرد، عضوی از بدن خود را از دست داده اند تا پیروزی و سرافرازی ملت ایران را به دست آورند. این عزیزان که به نام زیبای جانباز مفتخرند، هم اکنون در کنار ما زندگی می کنند و هر روز ممکن است با یکی از آنها برخورد داشته باشیم؛ انسان های صبور و مقاومی که بدون هیچ ادعا و توقعی، با دردهایشان مأنوس شده اند و چشمانشان رحمت خداوندی را می جوید. آنان، مسافران قطار شهادت بودند که در ایستگاه جانبازی پیاده شدند. شهید شاهدجانباز در دنیا پرچمدار معرفت است. در هنگامه ای که بسیاری خفته اند و آنان هم که بیدارند، بسیاری شان از بیم جان، توان برخاستن ندارند، اوست که برمی خیزد و چراغ دین را روشن نگاه می دارد. جانباز، همیشه پیشتاز است و عاشقانه از پرچم دین پاسداری می کند. جانبازِ صادق، پاره پاره پیکرش را فرشِ هر معبر می کند تا مین های شبهه و دروغ و فریب و وهم را از پیش پای مردان مسیرِ تسبیحِ پروردگار بردارد. آری، جانباز، شهیدی است که زنده می ماند تا رشته اتصال خاک و افلاک برقرار بماند و خاکیان، همچنان جرعه نوش افلاکیان باشند. جانباز می ماند تا آیندگان، به ویژه آنان که میدان کارزار را ندیده اند و حقایق دوران مبارزه را درک نکرده اند، به نشانه های ایشان بنگرند و پیام شهیدان را از آنان دریابند. مقام والای جانبازیایثار و از خودگذشتگی جانبازان را با هیچ معیار نمی توان سنجید. زمانی که دشمن بعثی با پشتیبانی آمریکا و متحدان غربی اش، با تمامی امکانات و تجهیزات پیشرفته نظامی به میهن اسلامی مان حمله کرد، این جوانان رشید و از خود گذشته بودند که سینه سپر کردند و با جسم و جانشان به استقبال گلوله های دشمن رفتند. ترکش های خشم دشمن، هنوز بر پیکر جانبازان ما سنگینی می کند و مسئولیت ما را فزون تر می سازد. اگر اکنون با آرامش خاطر و با احساس استقلال و غرور در کنار خانواده هایمان زندگی می کنیم، مدیون آن جانبازی ها هستیم و البته فقط با خدمت و ارج نهادن به مقام والای جانبازان، می توان گوشه ای از دین خود را ادا کرد. مُهر شهیدانپیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به کسانی که برای پیکار با دشمنان خدا و در راه دفاع از حریم او، سر و دست و پا و جمله پیکر خویش را آماج تیر و تیغ و ترکش می کنند، چنین بشارت داده است: «هر کس در راه خدا زخمی بردارد یا خراشی ببیند، روز قیامت همان زخم و خراش، با خون فشانی بسیار، جلوه می کند، در حالی که رنگش همانند زعفران است و رایحه اش همچون مشک. هر کس در راه خدا زخمی بردارد، بر او نشان مُهر شهیدان خواهد بود». بشارت پیامبر صلی الله علیه و آله به جانبازرافع بن خدیج، از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام بود که در نوجوانی خود را برای جهاد پیش قدم می ساخت. او در بسیاری از صحنه ها حضور داشت و در جنگ احد، به مقام جانبازی نائل گشت. در عرصه نبرد احد، تیری به سوی رافع پرتاب شد و در سینه او فرو رفت. عموی او نزد پیامبر شتافت و گفت: بر سینه برادرزاده ام تیر نشسته است. پیامبر فرمود: «اگر دوست داری آن را خارج کنی، ما بیرونش می آوریم و اگر می خواهی او را به حال خود واگذاری، بدان که اگر وی در حالی بمیرد که این تیر در بدنش باشد، شهید شمرده می شود.» رافع ترجیح داد از این مژده بزرگ پیامبر بهره مند شود و درد مرارت بار آن تیر را به جان بخرد. پس تنه تیر را شکست و سر آن را در سینه اش باقی گذاشت. سر تیر، یادگاری از جنگ احد شد که تا سال های سال بر سینه رافع می درخشید. جانباز، مجاهد در راه حقاز نگاه وحی و کتاب آسمانی، مجاهدان در راه خدا با کسانی که به جبهه و جهاد نمی روند، یکسان نیستند و جایگاهی بس والاتر دارند. پیشوایان دین هم فرموده اند: «زکات بدن سالم و شخص شجاع، جهاد در راه خداست» یا «جهاد، دری از درهای بهشت است که خداوند برای دوستان خاص خود باز کرده است». پس جانبازان، مجاهدانی هستند که درهای آسمان به روی آنها گشوده شده است. بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، در بزرگ داشت مجاهدت های این عزیزان می فرماید: «ملت شریف ایران، بر شما جانبازان و فداکاران افتخار می کند. شما یاد فداکاران صدر اسلام را تجدید نمودید. یاد شما بزرگ مردان، در تاریخ بشریت و اسلام بزرگ جاودان است و مجاهدت افتخارآمیز شما، الگو برای مجاهدین در طول تاریخ است». جانبازان شیمیاییبمب های شیمیایی، از خطرناک ترین بمب هایی هستند که عراق در جنگ تحمیلی از آن استفاده کرد. آمریکا و غربیان در طول جنگ، سلاح های شیمیایی را در اختیار رژیم بعث عراق قرار دادند. بعثی ها هم فراوان آن را در جبهه های مختلف به کار گرفتند و رزمندگان، آسیب های جدی ای از این بمب ها دیدند. بیماری های خونی، پوستی و تنفسی از اثر این گازهای شیمیایی پدید آمد و دردهای کشنده، طولانی و طاقت فرسایی را به دنبال آورد. جانبازان شیمیایی، از مظلوم ترین رزمندگان دوران جنگ هستند که درد و رنج را بر جسم خویش با صبوری تحمل می کنند و با بزرگواری، روزگار می گذرانند. بی قرار
|