آسیب شناسی انتظار(۳)

شواذال محمددر حدیثى از امام باقر(ع) آمده که از شر سفیانى پرهیزکن واز شر آن عدَه از آل محمدکه شذوذ دارند برحذر باش. (1)
منظور از شؤاذ آل محمد(ع) افراد تکرو، کجرو و فرصت طلبى هستندکه از جهت نسبت به اهل بیت منسوب اند، ولى براى به دست آوردن حکومت به ادعاهاى دروغین متوسل مى شوند تا بدین وسیله افراد مذهبى وبا حرارت را به طرف خود جذب کنند. (2)

  1- بحا رالانوار، ج 52 ص 278 .
2- روزگا ر رهایی ج2 ص 993.

آسیب شناسی انتظار(۲)

در بیان حکم ضدّ انتظار یعنى ناامیدىدر این باره مى‏گویم که ناامیدى بر چند گونه تصور مى‏شود؛
گونه اوّل: یأس و ناامیدى از اصل ظهور حضرت قائم‏علیه السلام به طور کلّى، و بدون شبهه همگى در حرام بودن آن اتّفاق نظر دارند، زیرا که ظهور و قیام حضرت قائم‏علیه السلام از ضروریات مذهب امامیه است، بلکه احتمال مى‏رود که از ضروریات دین اسلام باشد، چون که احادیث در این باره از حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله در حدّ تواتر، از طرق خاصّه و عامّه رسیده، بلکه علماى عامّه نیز به این امر اعتراف دارند و اختلاف در تعیین شخص او است و این‏که حالا وجود دارد یا نه، در مقابل آن‏هایى که قایل هستند که آن حضرت وجود خواهد یافت و متولّد خواهد شد.
بنابراین انکار آن به طور کلّى تکذیب پیغمبرصلى الله علیه وآله مى‏باشد. و شاهد بر آنچه یادآور شدیم این‏که مجلسى‏رحمه الله (1) .
از ابن ابى الحدید - که از بزرگان علماى عامّه است - حکایت کرده که گفته: البته که فرقه‏هاى مسلمانان اتّفاق دارند که دنیا و تکلیف پایان نخواهد یافت، مگر پس از آمدن مهدى‏علیه السلام
. گونه دوم: ناامیدى از ظهور حضرت قائم‏علیه السلام در مدّت معیّنى، برحسب پندارها و حدس‏ها، به این‏که مثلاً گفته شود: حضرت قائم - صلوات اللَّه علیه - تا پنجاه سال دیگر ظهور نخواهد کرد و لازمه این پندار آن است که در آن مدّت منتظر نباشد، و حال آن‏که از بررسى احادیثى که امر مى‏کند در هر صبح و شام منتظر باشیم، ظاهر مى‏شود که این‏گونه ناامیدى هم حرام باشد، زیرا که ظاهر امر وجوب است و ترک واجب قطعاً حرام است.
و امّا احادیثى که بر این مطلب دلالت دارد، قسمتى از آن‏ها گذشت و از آن جمله است: روایت حمّاد بن عثمان که در اقبال (2).
از امام صادق‏علیه السلام آمده که فرمود: و امر صاحب خود را شب و روز انتظار داشته باش، که خداوند هر روز در کارى است، هیچ کارى از کار دیگر او را مشغول نخواهد داشت، که در بخش ششم همین کتاب گذشت
. و نیز در بحار در حدیثى از مفضل بن عمر، از امام صادق‏علیه السلام آمده که فرمود: نزدیک‏ترین حالت بندگان نسبت به خداى - عزّوجلّ - و رضایت‏مندترین هنگام از آن‏ها زمانى است که حجّت الهى را نیابند و براى آن‏ها آشکار نشود و جایگاهش را ندانند، در حالى که در آن وضع مى‏دانند که حجّت خداوند باطل نگشته است، پس در آن هنگام هر صبح و شام منتظر فرج باشید... . (3)
و از جمله: همچنین در بحار از قمى، ضمن حدیثى از پدرش، از محمد بن الفضیل، از پدرش، از حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام روایت کرده، تا آن‏جا که گوید: به آن حضرت عرضه داشتم: فدایت گردم! پس کى این کار مى‏شود؟ فرمود: البته براى ما وقتى نسبت به آن تعیین نشده، ولى هرگاه چیزى را برایتان گفتیم، پس همچنان که گفتیم شد، بگویید: خدا و رسول او راست گفته‏اند.
و هرگاه برخلاف آن واقع شد نیز بگویید: خدا و رسولش راست گفتند، دو برابر پاداش خواهید یافت، ولى هرگاه احتیاج و فقر شدید شد و مردم یکدیگر را انکار کردند، در آن هنگام هر صبح و شام در انتظار این امر باشید. عرض کردم: فدایت گردم! احتیاج و فقر را دانستیم، امّا انکار مردم یکدیگر را چیست؟ فرمود: این‏که کسى به خاطر حاجتى نزد برادرش مى‏آید، پس به غیر از آنچه پیش‏تر با او برخورد مى‏کرد، با او دیدار مى‏نماید و سخن دیگرى جز آنچه قبلاً با او مى‏گفت از وى مى‏شود. (4)
مى‏گویم: مقصود از انتظار فرج در هر صبح و شام، آن است که هر وقتى که ممکن است آن فرج موعود در آن واقع شود، مى‏بایست انتظارش را کشید و بدون تردید وقوع این امر در تمام ماه‏ها و سال‏ها امکان دارد، به مقتضاى امر خداوندِ تدبیر کننده دانا، پس بر همه افراد خاص و عام واجب است منتظر آن باشند
. و از جمله: احادیث مستفیضى است که از تعیین کردن وقت ظهور نهى مى‏کند، که در همان عنوان، آن‏ها را خواهیم آورد، زیرا که مقتضاى نفى کردن ظهور در مدت معیّنى از سال‏ها و ماه‏ها خود وقت گذارى، به گذشت همان مقدار از زمان است و این به نصّ اخبار رسیده از امامان‏علیهم السلام حرام مى‏باشد و شاهد و مؤیّد این مطلب است گونه‏هایى از اخبار که از امامانِ معصوم‏علیهم السلام روایت گردیده است
. از جمله: روایاتى است که دلالت مى‏کند بر این‏که وقت ظهور آن حضرت‏علیه السلام از امور بدائیه است که ممکن است زودتر شود یا به تأخیر افتد، به مقتضاى حکمت خداوند دانا، چنان‏که مولایمان حضرت صادق‏علیه السلام در روایت حمّاد بن عثمان - که پیش‏تر گذشت - به این معنى اشاره فرموده و نیز احادیثى که بر آن دلالت داشت، پیش از این گذشت
. و از جمله: احادیثى است که در آن‏ها، مهیّا کردن اسلحه و مرابطه رائم امر گردیده، چون امر کردن به این دو کار با وجود ناامیدى از ظهور در مدّت معیّن بیهوده است و مانند این‏ها است آنچه از آثار انتظار در اخبار امر گردیده است
. و از جمله: آنچه در اصول کافى به سند خود، ضمن حدیثى آورده که: یقطین به پسرش على بن یقطین گفت: چگونه است که آنچه درباره ما حکومت بنى العباس گفته شده بود واقع گردید و آنچه درباره حکومت حق شما گفته شده انجام نگرفت؟ على گفت: البته آنچه درباره ما و شما گفته شده، هر دو از یک منبع به شما گفته شد و همان‏طور هم که گفته بودند انجام یافت، ولى امر ما هنگامش نرسیده، پس با امیدها دلگرم شدیم. و اگر به ما مى‏گفتند: این امر تا دویست تا سیصد سال دیگر تحقّق نخواهد یافت، البته دل‏ها قساوت مى‏گرفت و عموم مردم از اسلام بر مى‏گشتند، ولى مى‏گفتند: به زودى این امر واقع مى‏گردد و خیلى نزدیک است، تا دل‏ها با هم اُلفت گیرد و گشایش نزدیک گردد. (5)
و در بحار (6) به نقل از دو کتاب غیبت نعمانى و غیبت طوسى مثل این حدیث را روایت آورده است. و در کتاب علل الشرایع به سند خود، به طور مرفوع از على بن یقطین روایت کرده که گفت: به حضرت ابوالحسن موسى بن جعفرعلیهما السلام عرض کردم: چرا آنچه از ملاحم پیش‏گویى‏ها درباره شما روایت شده، آن طور که روایت آمده واقع نمى‏گردد و آنچه در مورد دشمنانتان روایت گردیده، درست مى‏آید؟ فرمود: آنچه درباره دشمنانمان صادر گشت از حقّ بود، پس همان‏طور که گفته شده بود، پیش آمد، ولى شما با آرزوها دلگرم شدید و تعلُّل کردید، پس براى شما این چنین بیان شد
. و از جمله: در غیبت نعمانى روایت مسندى از ابوالمرهف آمده که امام صادق‏علیه السلام فرمود: محاضیر هلاک شدند. راوى گوید: عرضه داشتم: محاضیر چیست؟ فرمود: عجله کنندگان و نزدیک شمارندگان نجات یافتند... . (7)
و نیز در همان کتاب به طور مسند، از حضرت ابوجعفر باقرعلیه السلام روایت آمده که فرمود: »هَلَکَ أَصْحابُ الَمحاضِیرِ وَنَجَى المُقَرَّبُونَ«؛ شتابزدگان هلاک شدند و نزدیک شمارندگان نجات یافتند... . (8)
چون ظاهر آن است که مقرِّبون به کسر راء باشد، یعنى مؤمنانى که منتظرند و ظهور آن حضرت‏علیه السلام را نزدیک مى‏دانند و همواره انتظارش را مى‏کشند. و مؤیّد این مطلب است آنچه در دعاى عهد آمده، که از امام صادق‏علیه السلام روایت شده: آنان ]مخالفان[ آن را بعید مى‏پندارند و ما فرج و ظهور را نزدیک مى‏دانیم... . (9)
و از جمله این‏که: یکى از حکمت‏هاى مخفى داشتن وقت ظهور آن حضرت، این است که مؤمنین در تمامى اوقات و همه سال‏ها در انتظار آن به سر برند، چنان‏که در حدیث ابن یقطین به این معنى اشاره شده است، در آن دقّت کن
. و از جمله: روایاتى است که دلالت دارد بر این‏که ظهور آن حضرت - صلوات اللَّه علیه - همان ساعت است که دانستن وقت آن به خداوند - جلّ جلاله - اختصاص دارد، چنان‏که گذشت
. و از جمله: روایاتى است که دلالت دارد بر این‏که ظهور آن حضرت‏علیه السلام به طور ناگهانى انجام مى‏شود، مانند فرموده آن حضرت در توقیعى که در احتجاج روایت آمده است: به درستى که امر ما ناگهانى پیش مى‏آید، هنگامى که توبه، کسى را سود ندهد... . (10)
و روایتى که از پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله آمده که فرمود: مهدى از ما است خداوند امرش را یک شبه اصلاح خواهد فرمود. و روایت دیگرى که از پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله آمده که فرمود: او همچون شهاب فروزانى خواهد آمد. و روایت نبوى دیگر که در حدیثى از حضرت امام رضاعلیه السلام در کتاب »کمال الدین« آمده که به پیغمبرصلى الله علیه وآله عرض شد: یا رسول اللَّه! قائم از فرزندان شما کى خروج خواهد کرد؟ فرمود: مَثَلِ او همچون ساعت قیامت است که آن را در وقت خود کسى جز او خداى - عزّوجلّ - ظاهر و روشن نکند، شأن آن در آسمان‏ها و زمین سنگین است، شما را نیاید جز ناگهانى. (11)
و در اصول کافى از حضرت امام رضاعلیه السلام روایت شده که فرمود: هرگاه پیشواى شما دانش شما از شما برداشته شد، پس از زیر پاى خود منتظر فرج باشید. (12)
مى‏گویم: ظاهراً فرموده آن حضرت‏علیه السلام: از زیر پاى خود منتظر فرج باشید. کنایه از ظهور امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشریف - به طور ناگهانى است، بنابراین واجب است در زمان غیبتش در هر حالى که احتمال مى‏رود با پیروزى ظهور کند، انتظارش را کشید.
اگر بگویید: این‏که ظهور آن حضرت‏علیه السلام ناگهانى باشد، با آنچه در احادیث مستفیض بلکه متواتر معنوى آمده مبنى بر این‏که: علامت‏هاى حتمى خواهد داشت که براى همه مردم معلوم خواهد شد - مانند سفیانى و صیحه آسمانى و کشته شدن نفس زکیّه - منافات دارد؟ مى‏گویم:
اوّلاً؛ انتظار لوازم ظهور در حقیقت انتظار خود آن است، پس چون به راستى دانستى که ظهور آن حضرت بعد از آشکار شدن نشانه‏هایش خواهد بود، جز این نیست که منتظر پدیدار شدن آن نشانه‏ها خواهى بود، چون آن علامت‏ها نشانه ظهور حضرت قائم‏علیه السلام مى‏باشند. خلاصه این‏که انتظارى که در اخبار به آن امر گردیده؛ انتظار ظهور مولایمان است با هر چه از علامت‏ها و آثار دارد و این بر اهل بصیرت روشن است و براى توضیح بیشتر مثالى مى‏آوریم: اگر زمامدار قدرتمندى به تو وعده بدهد که در یکى از روزهاى هفته به منزلت خواهد آمد، آیا از همان آغاز هفته با فراهم کردن وسایل پذیرایى و زینت منزل و فرش و اثاثیه مناسب، منتظر آمدنش نخواهى بود؟! به طورى که هرگاه در یکى از آن روزها بر منزل تو وارد گشت، موجبات احترام را فراهم آورده باشى و در شمار خطاکاران قرار نگیرى؟! با این‏که قطعاً مى‏دانى که آمدن او نشانه‏هاى خبر دهنده و علامت‏هاى آشکار کننده‏اى دارد، ولى چون آشکار شدن آن نشانه، از آمدنش جدا نیست، منتظر او خواهى شد با همه لوازمى که پیش از آن حاصل خواهد گشت
. ثانیاً؛ ظاهر اخبار متعددى که از امامان‏علیهم السلام روایت آمده آن است که: تمام آن آثار در یک سال واقع مى‏شوند، پس واجب است مؤمنِ منتظِر در طول سال آماده ظهور مولایش باشد، چون احتمال دارد این امر در آن سال وقوع یابد، بلکه از چند روایت ظاهر مى‏شود که آن علامت‏ها نزدیک به هم واقع مى‏شوند
. در مورد سفیانى؛ در بحار از حضرت سید العابدین على بن الحسین‏علیهما السلام آمده که در بیان علائم ظهور حضرت قائم‏علیه السلام فرمود: پیش از خروج اوعلیه السلام، خروج مردى به نام عوف سلمى در سرزمین جزیره خواهد بود، که پناه‏گاهش تکریت و کشته شدنش در مسجد دمشق واقع مى‏گردد، سپس خروج شعیب بن صالح از سمرقند پیش مى‏آید، آن‏گاه سفیانى ملعون از وادى یابس خروج مى‏کند و او از فرزندان عتبة بن ابى سفیان است و چون سفیانى آشکار شود، مهدى‏علیه السلام مخفى مى‏گردد، سپس بعد از آن خروج خواهد فرمود. (13)
مى‏گویم: از این حدیث استفاده مى‏شود که ظهور حضرت قائم‏علیه السلام مقارن خروج سفیانى، یا نزدیک به آن خواهد شد و این منافات ندارد با آنچه در روایات متعددى وارد شده، که مدّت حکومت سفیانى هشت ماه خواهد بود و آنچه وارد شده که خروج سفیانى پیش از قیام قائم‏علیه السلام خواهد بود، زیرا که منظور از قیام قائم‏علیه السلام در این روایت، خروج آن حضرت به طور علنى و آشکارا در بیت اللَّه الحرام و ظهور شریفش براى خاصّ و عامّ مى‏باشد، که روایاتى دلالت دارد بر این‏که آن حضرت‏علیه السلام ظهورهاى متعددى پیش از این ظهور تامّ خواهد داشت که تاریکى غیبت برطرف خواهد گشت و براى عموم مردم آشکار خواهد شد، چنان‏که پیش‏تر نیز به این مطلب اشارت رفت
. و امّا در مورد کشته شدن نفس زکیّه؛ در کتاب کمال الدین از امام صادق‏علیه السلام روایت آمده که فرمود: بین خروج قائم آل محمدعلیهم السلام و کشته شدن نفس زکیّه، جز پانزده شب نخواهد بود. (14)
گونه سوم: ناامید بودن از نزدیکى زمان فرج و ظهور آن حضرت - صلوات اللَّه وسلامه علیه - مى‏باشد، یعنى این‏که احتمال نزدیک بودن آن را نفى نماید، چنان‏که حال بعضى از اهل زمان ما است، آنان که عقاید و باورهاى خود را بر حدس و گمان و تخمین بنا مى‏کنند و ظاهر از دلایل، حرام بودن این‏گونه ناامیدى نیز مى‏باشد، به همان دلیل‏هایى که در گونه دوم آوردیم، زیرا که از اخبار روایت شده از امامان‏علیهم السلام چنین استفاده مى‏شود که بدین جهت وقت ظهور بر مؤمنین مخفى مانده، تا در تمامى زمان‏ها و سال‏ها منتظرش باشند، هرچند که حکمت‏هاى دیگرى نیز براى آن هست و خداوند حقایق امور را مى‏داند.

  1- بحارالانوار، 114/51 ح 10. 2- اقبال، 201. 3- بحارالانوار، 145/52 ح 67. 4- بحارالانوار، 185/52 باب علامات الظهور ذیل ح 9. 5- اصول کافى، 369/1 ذیل ح 6. 6- بحارالانوار، 111/52 باب 21 ذیل ح 18. 7- غیبت نعمانى، 103. 8- غیبت نعمانى، 104. 9- بحارالانوار، 112/102. 10- احتجاج، طبرسى، 324/2. 11- کمال‏الدین، 373/2. 12- اصول کافى، 341/1 در باب غیبت ح 24. 13- بحارالانوار، 213/52. 14- کمال‏الدین، 649/2.

آسیب شناسی انتظار(۱)


ادعای ارتباط با آن حضرت

  درباره ارتباط با امام زمان (ع)، کتاب هایى نوشته شده که در این اواخر، رواج فوق العاده ای یافته است.
این کتاب ها مشحون از حکایات و داستان ها ومطالبى است که برخى از آن ها به یقین، نادرست وبرخاسته از تصوَرات وخیال بافى هاى نویسندگانِ آن هاست ودر برخى شمه اى از حقیقت وجود دارد.
نقل این داستان ها وحکایت ها، باعث مى شود که یک عقیده درست و صحیح، به ناصواب هایى آمیخته گردد و عقائد خرافى و ناصحیح و غیر مستند در میان مردم رواج یابد .
وقتى که آقا وخانمى به راحتى و آسانى اهل مکاشفه شوند و آن را درکتاب خود بنویسند، چرا دیگران به چنین مقامى نرسند. زمانى که مدعى مکاشفه، پا را فراتر نهد ودر بیدارى، حضرت رسول (ص) و برخى از معصومین (ع) را ببیند چرا دیگران از این نعمت محروم باشند رواج این گونه کتاب ها باعث شده که در برخى از مناطق، شاهد اتفاقات عوام فریبانه و خرافى باشیم: کسى در منطقه اى مدعى مى شودکه قطره اى از خون سر امام حسین (ع) ریخته وسر مبارک حضرت را دیده است. چوپانى مدعى مى شود که غلام شاه چراغ است واز وى دستورهایى دریافت کرده است.
خانمى که از دست شوهرش فرارکرده، به مسجد روستایى مى رود ومدعى مى شود که مسجد، نظرکرده است ومریض هایى که به این مسجد بیایند شفا مى یابند. در مواردى، دختر یا زنى نظرکرده مى شود و حاجت مردم را برآورده می کند. (1)
یا سید مهدى شیوخى (م 1278هـ. ق) درکتاب بوارق الحقایق که شرح سفرهاى اوست ادعا می کند: در طوس، مهدى (ع) را دیده و ایشان آیات واورادى را در دهان وى، فوت کرده است. در این دیدار، امام زمان، چند کلمه به فارسى، با لهجه افغانى گفته، او مطلب را فهمید.
امَا زمانى که او چند واژه به فارسى می گوید، حضرت متوجه مقصود وى نمى شود، از این روى براى آن حضرت توضیح مى دهد. (2)
پیامد ناگوار این کتاب ها و عقاید برگرفته از حکایت و خواب، فضایى را به وجود می آورد که اهل تعقل و اندیشه را به عقاید شیعه بدبین می کند وزمینه انحراف هاى فکرى را فراهم می آورد و در نتیجه، مخالفان تشیع، امکان رشد وگسترش مى یابند و عقاید ناصواب عوام و عوام زدگان به نام تشیع ثبت مى شود وبه دیگران انتقال مى یابد ویک عقید ه ای که در اصل آن، تمام فرق اسلامى توافق دارند، به گونه اى مطرح مى شود که فرسنگها با اسلام فاصله دارد و میدان دفاع را بر اندیشه وران اسلامى تنگ می کند.

  1- چشم به را ه مهدى ص 35.
2- همان، ص102.

صلوات و تعجیل فرج در عصر پنجشنبه تا روز جمعه

السیدة زینب وفاجعة کربلاء طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الثلاثاء, 21 دجنبر/کانون أول 2010 15:32
138809241111لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420 .
السیدة زینب وفاجعة کربلاء طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الثلاثاء, 21 دجنبر/کانون أول 2010 15:32
138809241111لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420 .
السیدة زینب وفاجعة کربلاء طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الثلاثاء, 21 دجنبر/کانون أول 2010 15:32
138809241111لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420 .
السیدة زینب وفاجعة کربلاء طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الثلاثاء, 21 دجنبر/کانون أول 2010 15:32
138809241111لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420 .

السیدة زینب وفاجعة کربلاء طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الثلاثاء, 21 دجنبر/کانون أول 2010 15:32
138809241111لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420 .
مقتل أولاد السیّدة زینب طباعة البرید الإلکترونى
کتب سیّد محمّد کاظم القزوینی   
الخمیس, 23 دجنبر/کانون أول 2010 14:51
602525130731431282391661831623182522744أصبح الصباح من یوم عاشوراء ، واشتعلت نار الحرب وتوالت المصائب ، الواحدة تلو الأخرى ، وبدأت الفجائع تترى! فالأصحاب والأنصار یبرزون إلى ساحة الجهاد ، ویستشهدون زرافات ووحدانا ، وشیوخاً وشباناً.
ووصلت النوبة إلى أغصان الشجرة النبویة ، ورجالات البیت العلوی ، الذین ورثوا الشجاعة والشهامة ، وحازوا عزة النفس ، وشرف الضمیر ، وثبات العقیدة ، وجمال الاستقامة.
ووصلت النوبة إلى أولاد السیدة زینب علیها السلام وأفلاذ کبدها. .
أولئک الفتیة الذین سهرت السیدة زینب لیالیها ، وأتبعت أیامها ، وصرفت حیاتها فی تربیة تلک البراعم ، حتى نمت وأورقت.
إنها قدمت أغلى شیء فی حیاتها فی سبیل نصرة أخیها الإمام الحسین علیه السلام .
وتقدم أولئک الأشبال یتطوعون ویتبرعون بدمائهم وحیاتهم فی سبیل نصرة خالهم ، الذی کان الإسلام متجسداً فیه وقائماً به ، وغریزة حب الحیاة إنقلبت ـ عندهم ـ إلى کراهیة تلک الحیاة.

ومن یرغب لیعیش فی أرجس مجتمع متکالب ، یتسابق على إراقة دماء أطهر إنسان یعتبر مفخرة أهل السماء والأرض ؟! وکان عبد الله بن جعفر ـ زوج السیده زینب ـ قد أمر ولدیه : عوناً ومحمداً أن یرافقا الإمام الحسین ) علیه السلام ) ـ لما أراد الخروج من مکه ـ والمسیر معه ، والجهاد دونه.
فلما انتهى القتال إلى الهاشمیین برز عون بن عبد الله بن جعفر ، وهو یرتجز ویقول :
إن تنکرونی فأنا ابن جعفر یطیـر فیها بجناح أخضر     
شهید صدق فی الجنان أزهر کفى بهذا شـرفاً فی المحشر
فقتل ثلاثة فرسان ، وثمانیة عشر راجلاً ، فقتله عبد الله بن قطبة الطائی.
ثمّ برز أخوه محمّد بن عبد الله بن جعفر ، وهو ینشد :
أشکـو إلى الله من العدوان قـد بدلـوا معـالم القرآن     
فعال قوم فی الردى عمیان ومحکـم التنزیـل والتبیان
وأظهروا الکفر مع الطغیان
فقتل عشرة من الأعداء ، فقتله عامر بن نهشل التمیمی (1).
أقول : لم أجد فی کتب المقاتل أن السیدة زینب الکبرى ( علیها السلام ) صاحت أو ناحت أو صرخت أو بکت فی شهادة ولدیها ، لا فی یوم عاشوراء ولابعده ، ومن الثابت أن مصیبة ولدیها أوجدت فی قلبها الحزن العمیق ، بل والهبت فی نفسها نیران الأسى وحرارة الثکل ، ولکنها ( علیها السلام ) کانت تخفی حزنها على ولدیها ؛ لأنّ جمیع عواطفها کانت متجهة إلى الإمام الحسین علیه السلام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ کتاب (مناقب آل ابی طالب) لابن شهر آشوب ، ج 4 ص 106 ، وبحار الأنوار ج 45 ص 33 .

  ‏اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ‏وَ أَهْلِکْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ

مهدی موعود (عج) خواهد آمد

عبد العظیم حسنی اعتقادات خود را به حضرت هادی (ع ) عرضه داشت تا آنجا که ( در شماره امامان پس از ذکر حضرت رضا علیه السلام ) گفت : سپس شما ای مولای من ، حضرت فرمود : وپس از من فرزندم حسن ؛ ومردم نسبت به جانشین پس از او چگونه اند ؟ عرض کرد : برای چه مولای من ؟ حضرت فرمود : برای اینکه شخص وی دیده نشود ( وازدیدگان غایب شود ) وحرام است که او را به اسمش یاد کننده (م ح م د) تا اینکه خروج کرده وزمین را پر از عدل وداد نماید چنانکه پر از ظلم وجور شده است ( کمال الدین وتمام النعمه ، ج 2 ، ص 379 ، ح1)