بر ما لازم است که به طور مستمر در ضمن قرائت قرآن با توجه به مفاهیم عالى آیات، خود را بر کتاب الهى عرضه کرده و در مقام تطبیق خود با آیات الهیه برآییم، تا اگر آنچه قرآن مىخواهد در ما باشد، به حفظ آن بکوشیم و آنچه نمىخواهد اگر در ما هست به علاج آن اقدام نماییم.
امام خمینى رحمه الله در این زمینه مىگوید:
یکى از آداب مهمه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بىشمار نایل کند، تطبیق است و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر مىکند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع نماید و امراض خود را به آن شفا دهد.
مثلًا در قصه شریفه حضرت آدم ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجدهها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهیر کند؛ زیرا مقام قرب الهى جاى پاکان است، با اوصاف و اخلاق شیطانى قدم در آن بارگاه نتوان گذاشت.
از آیات شریفه استفاده مىشود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینى و عجب بوده که کوس:
[أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ] .
من از او بهترم، مرا از آتش پدید آوردهاى و او را از گِل آفریدى.
زد و این خودبینى اسباب خودخواهى و خودفروشى- که استکبار است- شد و نتیجه استکبار خودرأیى و استقلال و سرپیچى از فرمان دوست گشت و به این خاطر او را مطرود درگاه نمودند.
آه بر عدهاى از ما که از اول عمر، شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متصف هستیم و در فکر آن نشدیم که آنچه سبب مطرودیت درگاه قدس است در هر حال از خود دور کنیم، شیطان خصوصیتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور کرد، اگر در ما باشد ما را هم نگذارد به آن پیشگاه پاک راه یابیم، بترسیم از اینکه لعنهایى که به ابلیس مىکنیم، خود در آن شریک باشیم!
و نیز تفکر کنیم در همین قصه شریفه و سبب مزیت آدم و برترى او از ملائکة اللّه، ببینیم چه بوده که خود نیز به قدر طاقت به آن آراسته گردیم؛ مىبینیم تعلیم اسما سبب برترى او گشت و مرتبه عالیه تعلیم اسما تحقق به مقام اسماء اللّه است چنانچه مرتبه عالیه از احصاى اسما که در روایت شریفه است:
إنَّ لِلّهِ تِسْعة وَتِسْعینَ أسْماءٌ مَنْ أحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ .
تحقّق به حقیقت آنها است که انسان را به جنت اسمایى نایل مىکند، انسان با ارتیاضات قلبیه مىتواند مظهر اسماء اللّه و آیات کبراى الهیه شود و وجود او وجود ربانى و متصرف در مملکت او دست جمال و جلال الهى باشد و در حدیث، قریب به این معنى است که:
همانا روح مؤمن اتصالش به خداى تعالى شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید .
در هر صورت کسى که بخواهد از قرآن شریف حظ وافر و بهره کافى بردارد باید هر یک از آیات شریفه را با حال خود تطبیق کند، تا استفاده کامله کند، مثلًا در آیه شریفه سوره انفال آمده:
[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ]
مؤمنان، فقط کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان ترسان مىشود، وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید، و بر پروردگارشان توکل مىکنند.
شخص سالک باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است یا نه؟ آیا وقتى یاد خدا به میان مىآید، قلبش فرو مىریزد و ترسناک مىشود؟ و وقتى آیات شریفه الهیه بر او خوانده مىشود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا مىکند و اعتمادش بر خداست؟
یا در هر یک از مراتب راجل و از هر یک از این خواص محروم است؟ اگر بخواهد بفهمد که از حق ترسناک است و قلبش ازترس او فرو مىریزد به اعمال خود نظر کند؛ انسان ترسناک در محضر کبریایى جسارت به مقام مقدسش نکند و در حضور حضرت حق هتک حرمات الهیه ننماید، اگر با آیات الهیه ایمان قوى شود نور ایمان به مملکت ظاهرش نیز سرایت کند.
ممکن نیست قلب که نورانى باشد و زبان و کلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد؛ بشر نورانى آن است که تمام قواى ملکیه و ملکوتیهاش نوربخش باشد و علاوه بر آنکه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم کند به دیگران نیز نورافشانى نموده، آنها را به راه راست هدایت کند.
چنانچه اگر کسى به خداى تعالى توکل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران کند و بار احتیاج خود را به درگاه غنى مطلق افکند و دیگران را که چون خود او فقیرند، مشکلگشا نداند؛ پس وظیفه سالک الى اللّه آن است که خود را به قرآن شریف عرضه بدارد.
چنانچه میزان در تشخیص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حدیث و روایت آن است که آن را به کتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن است باطل و زخرف شمارند؛ میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است که در میزان کتاب اللّه درست و مستقیم درآید.
و چنانچه خُلق رسول خدا صلى الله علیه و آله قرآن بود، امت هم باید خلق خود را با قرآن موافق کند تا با خلق ولى کامل نیز مطابق گردد و اخلاقى که مخالف با کتاب خداست زخرف و باطل است و هم چنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با کتاب خدا تطبیق کند تا به حقیقت قرآن متخلّق گردد و قرآن مجید صورت باطنى او شود.
کسى کو هر چه دید از چشم جان دید | هزاران عرش در مویى عیان دید | |
عدد از عقل خواست اما دل پاک | عدد گردید در گفت و زیان دید | |
چو این آن است و آن اینست جاوید | چرا پس عقل احول این و آن دید | |
چو دریا عقل دایم قطره بیند | به چشم او نشاید جاودان دید | |
کسى کو بر احد حکم عدد کرد | مجال بىنشانى را نشان دید | |
به جان بین هر چه مىبینى که توحید | کسى کو محو شد از جسم و جان دید | |
دو عالم چیست از یک سایه توست | که آنجا ذره را خط امان دید | |
دلى کان گنج پى برد از طلسمش | فنا شد تا دو عالم طیلسان دید | |
زخود گم گردى اى عطار اینجا | که تا خود را توانى کامران دید |
- امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «کسی که فاطمه را آنگونه که هست درک کند، شب
قدر را درک کرده است.» (تفسیر فرات، ص۵۸۱)
۲- پیامبر فرمود: «خداوند میفرماید
اگر علی را نیافریده بودم، همتایی برای فاطمه پیدا نمیشد.» (عیون اخبار الرضا، ج۱،
ص۲۲۵) و نیز فرمود: «اگر خدا فاطمه را نیافریده بود، همتایی برای علی پیدا نمیشد.»
(وسائل الشیعه، ج۲۰، ص۷۴)
۳- پیامبر در فضیلت ماه رمضان خطبه میخواند. علی
برخاست و سؤال کرد «برترین کارها در این ماه چیست؟» فرمود: «اجتناب از آنچه خدا
حرام کرده» و آنگاه گریست. پرسید: «چرا میگریی؟» فرمود: «بهخاطر آنچه که در این
ماه در خصوص تو حلال میشمرند. گویی تو را در حال نماز میبینم در حالیکه شقیترین
اولین و آخرین، ضربتی بر فرق سرت میزند که محاسنت از خون تو رنگین میشود.» پرسید:
«آیا در آنموقع، دین من در سلامت است؟» فرمود: «بلی». (امالی صدوق،
ص۹۳)
۴- قرآن کریم میفرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم» (سوره قدر،
آیه۱) و نیز میفرماید: «ماه رمضان، ماهی است که قرآن برای هدایت مردم در آن نازل
شده است.» (سوره بقره، آیه ۱۸۵)
اینگونه بود که علی که فاطمه را درک کرده
بود، شب قدر را درک کرده بود؛ پس شب قدر هم علی را درک کرد و او را در سلامت کامل
به خدایش رساند: در شب قدر ضربت خورد و در شب قدر به شهادت رسید.
آیا تقارن
فاطمه، شب قدر، رمضان و علی اتفاقی است؟ حاشا و کلا که کار خدا بیهدف و اتفاقی
باشد. ما که نه سر علی را میشناسیم، نه سر فاطمه را، همان بهتر که از بحث رابطه
این دو حقیقت عظیم که در شب قدر تلاقی میکنند، صرفنظر کنیم؛ اما آیا از همین
معمای آفرینش، معبری بهسوی درک شب قدر هم نزنیم؟
چهکسی میتواند شب قدر را
درک کند؟ قطعا مهمترین مقامی که این شب را درک میکند، مقام امامت است که در این
شب فرشتگان به اذن خدا به محضر او نازل میشوند (تنزل الملائکه و الروح فیها باذن
ربهم من کل امر)؛ مقامی که در درجه اول از آن پیامبر اعظم
(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و پس از او به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و بقیه
امامان رسید. اگر چنین است، آیا نباید بگویند: «اگر کسی حقیقت امام را درک کرد و
توانست همواره در محضر باطنی امام باشد، شب قدر را هم درک میکند»؟ پس چرا
گفتهاند: «کسی که فاطمه را درک کند، شب قدر را درک کرده»؟ فاطمه که امام نبود.
چرا ائمه را گذاشته و از فاطمه (سلاماللهعلیها) سخن گفتهاند؟
اسرار
وجودی حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) بسیار عظیم و پیچیده است؛ اسراری که همگی به
نحوه رابطه ولایی ایشان در عالم برمیگردد. ایشان واسطه در ولایتند: امالائمه
هستند؛ و تو مپندار که مادر ائمه بودن، تنها یک لفظ تشریفاتی است و هیچ حقیقتی را
پشت سر خویش ندارد. حقیقت «ام» بودن، همان منشا و مولد بودن است. مادر کسی است که
جان فرزند را در درون خود میپرورد، هستی فرزند از او رمق میگیرد، و غذای فرزند از
شیره جان اوست. اگر باطن این روابط ظاهری، درک شود، رابطه فاطمه و امامان درک خواهد
شد؛ و اینگونه است که فاطمهای که خود امام نیست، اسوه امامان پس از خویش است و
تمام امامان به فرزندی او افتخار میکنند: «فی ابنه رسول الله لی اسوه حسنه» (امام
زمان (علیهالسلام)، در الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۴۶۶؛ و قریب به همین مضمون از امام
کاظم (علیهالسلام) هم روایت شده است: (مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۸۷).
اما
چگونه امالائمه، با اینکه امام نیست، به این مقام عظیم رسیده است؟ اگر کسی بخواهد
ویژگیهای این شخصیت عظیم عالم را برشمرد، بیتردید اولین و مهمترین ویژگی، نقش
بیبدیل ایشان در تثبیت و حمایت از ولایت و امامت امیرالمومنین (علیهالسلام) است:
امام، زمانی امامتش آشکار میگردد که امتی همراهیاش کنند، و فاطمه در بزنگاه
تاریخ، باری را که یک امت باید بر دوش میکشید، به تنهایی بر دوش کشید؛ و
تاریکترین لحظات تاریخ را، که قرنها دسیسه کردند تا مخفی بماند، روشن نگاه داشت؛
نه فقط با خطبه خود، با گریههای خود، و با شهادت خود، بلکه با قبر مخفی خود، علامت
سؤال بزرگی را در برابر هر مسلمانی که حتی اسمی از ولایت نشنیده باشد، قرار میدهد
تا تابلوی راهنمایی باشد برای جانهای جویای حقیقت که راه را گم نکنند.
اینگونه است که فاطمه برترین شهید راه امامت میگردد، و لذا اگر شب قدر شب
امامت است، شب فاطمه هم هست و اگر کسی فاطمه را بشناسد، شب قدر را میشناسد. و تو
باور نکن که کسی که امام را تنها در خاطرات ذهنی، و نه در رهبری عینی، قبول دارد، و
با انکار عملی ولایت، بهجاهلیت بازگشته و به مرگ جاهلی خواهد مُرد، بتواند به
شناختی از فاطمه و نشانی از شب قدر دست یابد. لذاست که اگر مکان قبر فاطمه بر
نامحرمان باید مخفی بماند، زمان شب قدر نیز بر نامحرمان مخفی خواهد ماند؛
و
تو بنگر که چه اندازه شیعه امام هستی، که به همان اندازه رد پایی از این دو را به
تو خواهند گفت. اگر در ظاهر شیعه آنها شدی، در حد سه احتمال، هم حدود مکان قبر را
به تو میگویند، هم حدود زمان قدر را؛ اما آنانکه با قلب خویش امام را یافته و به
حقیقت تشیع رسیدهاند، چه؟ آنها که یافتهاند که ماییم که غایبیم، نه او؛ و از
غیبت خویش بیرون آمده و با تمام حضور خویش به محضر حقیقت عالم رسیده، و بلکه هر
لحظه خود را در محضر او مییابند و این حضور را با تمام وجود درک میکنند، آیا در
شب نزول فرشتگان بر این محضر، غایبند؟ و اگر غایب نیستند و با حضور در محضر جان
امام، شب قدر را درک میکنند، آیا قبر فاطمه بر آنها مخفی میماند؟ اللهم ارزقنا
محبته و زیارته و شفاعته و جعلنا من شیعته و انصاره و الذابین عنه و المستشهدین بین
یدیه. آمین یا رب العالمین
از ، امام حسن (ع) منقول است که امیرالمؤمنین وصیت می فرمایند مراسم غسل مرا مخفیانه و با حضور تنی چند از اصحاب خاص انجام داده، سپس تو و برادرت امام حسین (ع) فقط عقب تابوت را بلند کنید زیرا جلوی آن را ملائک مقرب الهی بلند خواهند کرد. از مسیری که ملائک می پیمایند پیروی کنید و هر کجا که تابوت به زمین نشست، پس از اقامه نماز میت، کمی خاک را کنار بزنید، قبری را که حضرت نوح (ع) برای من آماده کرده است خواهید یافت. ... | |||
تاریخچه حرم مطهرگروه دین و اندیشه پایگاه اطلاع رسانی حج وابسته به بعثه مقام معظم رهبری - امیر المؤمنین علی علیه السلام در سال 40 هجری قمری، امام علی(ع) در مسجد کوفه و به هنگام نماز با شمشیر زهرآلود ابن ملجم مرادی ضربت می خورند و دو روز بعد به شهادت می رسند. از ، امام حسن (ع) منقول است که امیرالمؤمنین وصیت می فرمایند مراسم غسل مرا مخفیانه و با حضور تنی چند از اصحاب خاص انجام داده، سپس تو و برادرت امام حسین (ع) فقط عقب تابوت را بلند کنید زیرا جلوی آن را ملائک مقرب الهی بلند خواهند کرد. از مسیری که ملائک می پیمایند پیروی کنید و هر کجا که تابوت به زمین نشست، پس از اقامه نماز میت، کمی خاک را کنار بزنید، قبری را که حضرت نوح (ع) برای من آماده کرده است خواهید یافت. امام حسن علیه السلام و سایر افراد حاضر چنین می کنند و تا 150 سال تنها تعداد انگشت شماری از اصحاب خاص ائمه محل دقیق قبر ایشان را می دانستند. تمامی روایات بر این امر تاکید دارد که قبر حضرت آدم ابوالبشر و حضرت نوح و حضرت علی علیه السلام هر سه در کنار هم واقع هستند.
![]()
حرم مطهر، دارای برخی بیوتات ضمیمه است که
عبارتند از:الف ـ مسجد عمران بن شاهین، که در دالان منتهی به باب
الطوسی قرار گرفته است. این مسجد کهن، از بناهای عمران بن شاهین، حاکم جنوب عراق در
نیمه قرن چهارم هجری است. قبور علماء و بزرگان دین و سلاطین در نجف اشرف علماء و سلا طین و بزرگا ن مد فون درحرم حضرت علی علیه
السلا م و در نجف اشرف : |
سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست؟
رمز محبت را هنوز کسی کشف
نکرده است،یعنی نمی توان آنرا فرموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان می شود و اگر چنان
شد چنین می شود،ولی البته رمزی دارد.چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبایی
خیره کننده است و او را به سوی خود می کشد.جاذبه و محبت در درجات بالا«عشق »نامیده
می شود.علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست،چرا؟و در چه جهت؟فوق العادگی علی در چیست
که عشقها را بر انگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است
و برای همیشه زنده است؟چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده
احساس نمی کنند بلکه زنده می یابند؟
مسلما ملاک دوستی او جسم او نیست،زیرا جسم
او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکرده ایم.و باز محبت علی از نوع قهرمان
دوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست. هم اشتباه است که بگوییم محبت علی از راه
محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حب علی حب انسانیت است.درست است علی مظهر
انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد اما
اگر علی همه این فضایل انسانی را که داشت می داشت:آن حکمت و آن علم،آن!284
فداکاریها و از خود گذشتگی ها،آن تواضع و فروتنی،آن ادب،آن مهربانی و عطوفت،آن
ضعیف[نوازی]،آن عدالت،آن آزادگی و آزادیخواهی،آن احترام به انسان،آن ایثار،آن
شجاعت،آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن،و به قول مولوی:
در شجاعت شیر ربانیستی در
مروت خود که داند کیستی؟
آن سخا و جود و کرم و...اگر علی همه اینها را که داشت
می داشت اما رنگ الهی نمی داشت، مسلما این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است
نبود.
علی از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد.دلهای ما به طور نا خود آگاه
در اعماق خویش با حق سر و سر و پیوستگی دارد،و چون علی را آیت بزرگ حق و مظهر صفات
حق می یابند به او عشق می ورزند.در حقیقت پشتوانه عشق علی پیوند جانها با حضرت حق
است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده،و چون فطرتها جاودانی است مهر علی نیز
جاودان است.
نقطه های روشن در وجود علی بسیار است اما آنچه برای همیشه او را
درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن است که به و جذبه الهی داده
است.
سوده همدانی،بانوی فداکار و دلباخته علی،در مقابل معاویه بر علی درود
فرستاد و در وصفش گفت:
صلی الاله علی روح تضمنها قبر فاصبح فیه العدل مدفونا قد
حالف الحق لا یبغی به بدلا فصار بالحق و الایمان مقرونا
درود خداوند بر روانی
باد که او را خاک بر گرفت و عدل نیز با وی مدفون گشت.با حق پیمان بسته بود که به
جای آن بدلی نگزیند،پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود.
صعصعة بن صوحان عبدی
نیز یکی دیگر از دلباختگان علی بود،از کسانی بود که در آن دل شب در مراسم دفن علی
با عده معدودی شرکت کرد.پس از آنکه حضرت را دفن کردند و بدنش را خاک پوشانید،صعصعه
یک دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت:
«مرگ گوارایت
باد!که مولدت پاک بود و شکیبایی ات نیرومند و جهادت بزرگ.بر اندیشه ات دست یافتی و
تجارتت سودمند گشت.
بر آفریننده ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و
ملائکش به گردت در آمدند.در همسایگی پیغمبر جایگزین گشتی و خداوند تو را در قرب
خویش جای داد و به درجه برادرت مصطفی رسیدی و از کاسه لبریزش آشامیدی.
از خدا می
خواهیم که از تو پیروی کنیم و به روشهایت عمل کنیم،دوستانت را دوست بداریم و
دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم.
دریافتی آنچه را دیگران
در نیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند.در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد کردی و به
دین خدا آنچنانکه شایسته بود قیام کردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح
نمودی و اسلام و ایمان منظم گشت.بر تو باد بهترین درودها!
به وسیله تو پشت
مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد.احدی فضایل و سجایای تو را در
خود جمع نکرد.ندای پیغمبر را جواب گفتی.به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی.به یاری اش
شتافتی و با جان خویش حفظش کردی.با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردی و
پشت ستمگران را شکستی.بنیانهای شرک و پستی را درهم فرو ریختی و گمراهان را در خاک و
خون کشیدی.پس گوارایت باد ای امیر مؤمنان!
نزدیکترین مردم بودی به پیغمبر.اول
کسی بودی که به اسلام گرویدی.از یقین لبریز و در دل محکم و از همه فداکارتر[بودی]و
نصیبت از خیر بیشتر بود.خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نکند و پس از تو ما را
خوار نگرداند.
به خدا سوگند که زندگی ات کلید خیر بود و قفل شر،و مرگت کلید هر
شری است و قفل هر خیری.اگر مردم از تو پذیرفته بودند،از آسمان و زمین نعمتها بر
ایشان می بارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند.» (13)
آری،دنیا را برگزیدند
و در مقابل عدل و عدم انعطاف علی تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و رکودها از
آستین مردمی بدر آمد و علی را شهید کرد.
علی علیه السلام در داشتن دوستان و
محبان سر از پا نشناخته که در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند،بی
نظیر است.تاریخچه های شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر
ساخته است.دست جنایت ناپاکانی از قبیل زیاد بن ابیه و پسرش عبید الله و حجاج بن
یوسف و متوکل و در راس همه اینها معاویة بن ابی سفیان به خون این زبده های انسانیت
تا مرفق آلوده است.
علامه طبرسى گوید: على علیهالسلام شصت و سه سال زندگانى کرد، ده سال پیش از بعثت، و در سن ده سالگى اسلام آورد. و پس از بعثتبیست و سه سال با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم زندگانى کرد، سیزده سال در مکه پیش از هجرت در امتحان و گرفتارى به سر برد و سنگینترین بارهاى رسالت آن حضرت را به دوش کشید، و ده سال پس از هجرت در مدینه در دفاع از حضرتش با مشرکان جنگید و با جان خود او را از شر دشمنان دین نگاه داشت، تا آنکه خداى متعال پیامبر خود را به سوى بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسمانى بالا برد و على علیهالسلام در آن روز سى و سه ساله بود، و بیست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولایت غصب کردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در این دوران با تقیه و مدارا مىزیست، و پنجسال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در این سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناکثین و قاسطین و مارقین (اصحاب جمل و صفین و نهروان) بود چنانکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سیزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پیاده کردن احکام آن و ترسان و محبوس و فرارى و مطرود بود و نمىتوانستبا کافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع کند، سپس هجرت کرد و ده سال پس از هجرت با مشرکان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوى خود برد...
آن حضرت در شب بیستیکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجرى با شمشیر به شهادت رسید. عبدالرحمن بن ملجم مرادى شقىترین امت آخر زمان - لعنة الله علیه - در مسجد کوفه او را ضربت زد .
هنگامى که ابن ملجم - که خدا لعنتش کند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسین علیهمالسلام چنین فرمود: «شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم و اینکه در طلب دنیا بر نیایید گرچه دنیا در طلب شما برآید، و بر آنچه از دنیا محروم ماندید اندوه و حسرت مبرید و حق بگویید و براى پاداش (اخروى) کار کنید و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
شما دو نفر و همه فرزندان و خانوادهام و هر کس را که این نامهام به او مىرسد سفارش مىکنم به تقواى الهى و نظم کارتان و اصلاح میان خودتان، چرا که از جدتان صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «اصلاح میان دو کس از انواع نماز و روزه برتر است.»
خدا را خدا را درباه یتیمان در نظر آرید، هر روز به آنان رسیدگى کنید و حتى یک روز دهان آنان را خالى نگذارید و مبادا در حضور شما تباه شوند.
خدا را خدا را درباه همسایگان در نظر دارید، که آنان سخت مورد سفارش پیامبرتان هستند، پیوسته به همسایگان سفارش مىکرد تا آنجا که پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود.
خدا را خدا را درباره قرآن یاد کنید، مبادا دیگران به عمل به آن بر شما پیشى گیرند.
خدا را خدا را درباره نماز یاد کنید که آن ستون دین شماست.
خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان یاد کنید، تا زنده هستید آن را خالى و (خلوت) نگذارید; که اگر این خانه متروک بماند دیگر مهلت نخواهید یافت.
خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان یاد آرید، و بر شما باد به همبستگى و رسیدگى به یکدیگر، و بپرهیزید از قهر و دشمنى و بریدن از هم. امر به معروف و نهى از منکر را رها نکنید که بدانتان بر شما چیره مىشوند آن گاه دعا مىکنید ولى مستجاب نمىگردد.
اى فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بینم که به بهانه اینکه امیرالمؤمنین کشته شد دستبه خون مسلمانان بیالایید; هش دارید که به قصاص خون من جز قاتلم را نباید بکشید; بنگرید هر گاه که من از این ضربت او جان سپردم تنها به کیفر این ضربتیک ضربتبر او بزنید و این مرد را مثله نکنید. (2) چرا که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود: «از مثله کردن بپرهیزید گرچه با سگ هار باشد.» (3)
از وصیت دیگر آن حضرت پیش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصیت من به شما آن است که چیزى را با خدا شریک مسازید، و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم سفارش مىکنم که سنت او را ضایع مگذارید. این دو ستون را به پادارید و این دو چراغ را افروخته بدارید، و تا از جاده حق منحرف نشدهاید هیچ نکوهشى متوجه شما نیست. من دیشب یار و همدم شما بودم و امروز مایه عبرت شما گشتهام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بیامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختیار خون خود هستم و اگر فانى شدم فنا میعادگاه من است، و اگر بخشیدم بخشش مایه تقرب من به خدا و نیکویى براى شماست; پس شما هم ببخشید «آیا نمىخواهید که خدا هم شما را ببخشاید؟» (4) به خدا سوگند هیچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسید که آن را ناخوش دارم، و نه هیچ وارد شوندهاى که ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوینده آبى بودم که به آب رسیده، و طالب چیزى که بدان دستیافته است; «و آنچه نزد خداستبراى نیکان بهتر است» (5) و (6)
از این که فرمود: «به خدا سوگند هیچ حادثهاى ناگهانى از مرگ به من نرسیده که...» معلوم مىشود که امام علیهالسلام پیوسته از روى شوق در انتظار شهادت به سر مىبرده و مىدانسته است که آنچه پیامبر راستگوى امین صلى الله علیه و آله و سلم به او خبر داده ناگزیر فراخواهد رسید چنانکه قیامت آمدنى است و شکى در آن نیست و وعده او ترک و تخلف ندارد و آن حضرت با دلى پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهى از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و دیگران - مىفرمود: «شقىترین این امت از چه انتظار مىبرد که این محاسن را از خون این سر سیراب سازد؟» و بارها مىفرمود: «به خدا سوگند که موى صورتم را از خون بالاى آن سیراب خواهد کرد.»
یک معجزه
زمخشرى در «ربیع الابرار» از اممعبد آورده است که گفت: «روزى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وضو گرفت و در پاى درختخاردار خشکیدهاى در نزد ما آب دهان افکند و آن رختسبز شد و میوه داد و در زمان حیات آن حضرت ما از میوه آن شفا مىجستیم... اما سپس از پایین به بالا خشک شد و خار رویید و میوههایش ریخت و سبزى و تازگى آن از میان رفت. در این حال بود که ما از شهادت امیرالمؤمنان على علیهالسلام باخبر شدیم. و دیگر میوه نداد و ما از برگ آن بهرهمند بودیم و پس از چندى صبح کردیم و دیدیم که از ساقه آن خونى تازه مىجوشد و برگ آن هم خشک شده است. در همین حال خبر شهادت حسین علیهالسلام به ما رسید و درختبه کلى خشک گردید.» (7)
پىنوشتها:
(1)تاج الموالید / 18.
(2)مثله کردن: بریدن انگشت و بینى و گوش و دیگر اعضاى کسى.
(3)نهج البلاغه، نامه 47.
(4)اقتباس از آیه 22 سوره نور.
(5)اقتباس از آیه 198 سوره آل عمران.
(6)نهج البلاغه، نامه 23.
(7)تاریخ الخمیس، باب هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم.