انکار ثواب گریه

مرحوم علامه بزرگوار و عالم جلیل القدر شیعه محدث اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام 

زنده کننده اسلام مرحوم علامه مجلسی رضوان اللّه تعالی علیه از بعضی از اهل وثوق از

 سید علی حسینی رحمة اللّه علیه نقل فرمود:

 من مجاور برقبرمولایم آقا علی بن موسی الرضا ع بودم ، چون روز عاشورا شد مردی از دوستان ما، کتاب مقتل آقا امام حسین ع را شروع کرد به خواندن تا به این روایت رسید که حضرت باقر ع فرمود: 

هرکس در مصائب آقا سید الشهداء اباعبداللّه الحسین ع از چشمهایش باندازه پرپشه ای اشک ریزد حق تعالی گناهان او را می آمرزد، اگر چه بقدر کف دریاباشد. در آن مجلس مرد جاهلی که مدعی علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نکنم این حدیث صحیح باشد، زیرا چطوری می شود که گریه کردن بر آن حضرت اینقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زیادی پرداختیم ولی او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد یک وقت دیدم او با یک اضطراب و حالتی آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته های دیروز خود نادم وپشیمان بود علت را سؤ ال کردیم گفت وقتی از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابیدم درعالم خواب دیدم قیامت برپاشده ، و همه مردم را در یک صحرا جمع کرده اند و ترازوهای اعمال را آویخته اند و صراط را بروی جهنم کشیده اند و دیوانهای عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهای بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگی شدیدی بر من غالب شد چون نظر کردم بطرف راست خود دیدم حوض کوثر است و برلب حوض دومرد و یک زن مجلله ایستاده اند که نور جمال ایشان صحرای محشر را روشن کرده و لباس های سیاه پوشیده اند و میگریند، از مردی که نزدیکم بود، پرسیدم اینها کیستند که کنار حوض کوثر ایستاده اند؟ گفت : آقا رسول اکرم (ص )و آقا امیرالمؤ منین علی (ع) و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه علیها است گفتم چرا لباسهای مشکی و سیاه پوشیده اند و میگریند؟ گفت مگر نمی دانی که امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سید الشهداء ابا عبداللّه الحسین (ع )است ؟ من جلو رفتم وقتی نزدیک حضرت بی بی عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها شدم ، گفتم ای بی بی جان ای دختر رسول اللّه تشنه ام ، آن حضرت از روی غضب بمن نظر کرد و فرمود: تو آنکس نیستی که فضیلت گریه کردن بر مصیبت فرزند دلبندم نورعین و دیده و چشم من شهید مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسین ع را انکار کردی ؟

 از وحشت از خواب بیدار شدم واز گفته خود پشیمان شدم و حالا از شما معذرت میخواهم و از تقصیرم بگذرید.

صفای کربلا


شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین


از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

 

(شهریار)

حضرت امام حسین (ع) پیشوای فضیلت و کرامت


پیشوایان معصوم(ع)، مصداق تمام زیبایی‌های اخلاقی و الگوی جاودانه پاکی و انسانیتند. امام حسین ـ علیه السلام ـ سبط پیامبر، فرزند دختر رسول خدا(ص) و علی مرتضی(ع)، نیز مظهر شجاعت و الگوی فروتنی و تسلیم به درگاه ایزدی است. گرامی­داشت ولادتش با یاد و خاطره شهادتش گره خورده است. در این گفتار، مطالبی راجع به فضایل امام حسین(ع) و مقاطع درخشان حیات ایشان گردآوری شده است.

از ولادت تا امامت

«ابو عبدالله السبط الامام الحسین بن علی ـ علیه السلام ـ به روز سیم از ماه شعبان در سال چهارم هجری به مدینه رسول(ص) سعادت ولادت ارزانی داشت. و چون هفت ساله شد، نیای او رسول خدای به رفیق اعلی پیوست و چون به سی و شش رسید, امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ [به شهادت] فایز گشت و چون از شهادت پدر ده سال بر آمد, برادرش امام ابو محمد حسن بن علی ـ علیه السلام ـ را اَجَل دریافت و ولایت عهد [و امامت] به نص [امام] حسن(ع) بدو مفوض گشت».[1]

داستان کامل ولادت امام حسین(ع)

«از ابن عباس روایت است که چون حسین را ولادت خواست بود, حق تعالی رضوان را که خازن بهشت است، فرمود که بهشت را بیارای که محمد را فرزندی در وجود خواهد آمد و مالک دوزخ را فرمود که آتش را فرونشان و در بهشت حوری هست لعبا نام، از جمله حوریان بهشت نیکوتر است و او را هفتاد هزار کنیزک است. فرمود که پیش فاطمه شو و انیس وی باش و تولّای کار وی کن و جبرئیل را فرمود که با هزار جوق[2] از فرشته به نزدیک محمد شو و تهنیتش بگو. جبرئیل رو به حضرت رسول آورد. در وقت فرود آمدن به فرشته‌ای رسید که نام وی صلصائل بود و در روایت دیگر دردائل، که حق تعالی برو خشم گرفته بود و از صف فرشتگان رانده؛ به سبب اندیشه‌ای که به خاطرش در آمده بود. آن فرشته چون جبرئیل را بدید با چندین فوج از ملائکه که تسبیح و تهلیل‌کنان می‌رفتند, گفت: چه حادثه است، مگر قیامت برخاسته است؟ گفت: نه, محمد را فرزندی در وجود خواهد آمد. حق تعالی ما را بفرمود تا برویم و وی را تهنیت گوییم از برای کرامتش.

گفت: ‌ای جبرئیل؛ محمد را از من سلام برسان و از وی درخواه تا از برای من شفاعت کند تا حق تعالی از من خشنود گردد. گفت: درخواهم و از وی درگذشت و به جزیره‌ای رسید. در آن جزیره فرشته‌ای را دید، نام او فطرس بود, پر و بالش سوخته که پادشاه عالم وی را کاری فرموده و وی در آن کار تأخیری کرده بود, آتش درآمده و پر و بالش سوخت. هفتصد سال در آن جزیره افتاد بود و خدای را عبادت می‌کرد. جبرئیل را گفت: کجا خواهی شد؟ وی را خبر داد و گفت: توانی که مرا با خود ببری, باشد که رسول خدای مرا شفاعت کند.

جبرئیل وی را با خود برد و به حضرت رسول آورد و لعبا با آن کنیزکان پیش فاطمه رفتند و بر وی سلام کردند و وی را انیس می‌بود تا وقت سحر, حسین ـ علیه السلام ـ در وجود آمد. لعبا وی را در حریری پیچید که از بهشت آورده بود و پیش رسول فرستاد. رسول وی را بوسه داد و آب دهن خود در دهنش کرد. پس جبرئیل سلام حق تعالی را برسانید و تهنیتش گفت و تعزیتش داد. رسول(ص) آب در چشم گردانید[3] و فرمود: از امت من کسی وی را بکشد؟ گفت: آری, جماعتی از بدبختان. رسول فرمود: من از ایشان بیزارم و خدای نیز از ایشان بیزار است. پس جبرئیل گفت: یا رسول الله، پیش فاطمه شو و سلام حق تعالی را برسان و سلام من برسان و تهنیتش و تعزیتش نیز بده. رسول به نزدیک فاطمه شد و سلام حق تعالی را به وی رسانید و سلام جبرئیل را و تهنیت و تعزیت او را، و چون تعزیت بداد فاطمه و لعبا و کنیزکان همه بگریستند. فاطمه گفت: ‌ای پدر! از جبرئیل بپرس که وی را در کودکی شهید خواهند کرد یا در وقتی که بزرگ شود؟ فرمود: وی را شهید نکنند تا وقتی که از صلب او امامی در وجود آید که پدر امامان و معصومان و حجت خدای در زمین باشد. پس جبرئیل حال فطرس بگفت، رسول(ص) گفت: ‌ای فطرس! خود را در حسین بمال. فطرس خود را در حسین مالید. حق تعالی بال­هایش بداد. دیگر جبرئیل پیغام دردائیل درداد، رسول(ص) هر دو دست حسین برداشت و گفت: خداوندا؛ اگر این مولود را به نزدیک تو قدری و منزلتی هست, از دردائیل خشنود شو. حق تعالی دعای وی اجابت کرد و مقام وی از صف فرشتگان به وی داد. جبرئیل گفت: یا رسول الله، چون حسین را شهید کنند, آن فرشته فرود آید, و خود را در خون وی مالد و بر سر تربت وی باشد و بگرید تا روز قیامت».[4]

فضایل امام حسین (ع)

حکایت: «ابو عبدالله حسین بن علی(ع) امامی بزرگوار بود, صدری وسیع و همتی بس رفیع داشت، کمال الفت و حَمِیت اسلام در نهاد او مُتِمَکّن و به غیرت دین و عِزَّت نفس معروف. گویند بدان زمان که مروان از قِبَل معاویه عمل داشت، بدو نامه کرد که عمر بن عثمان یاد کرد که تنی چند از رجال عراق و وجوه مردم حجاز با حسین بن علی پنهان مراودت همی کنند و همی ترسم که از اختلاط ایشان فتنه برآید و من خود از این معنی فَحْص کردم و بدانستم که حسین را امروز با تو خلاف نیست و شاید از این پس او را رأی خلاف بُوَد. معاویه بدو نبشت که حسین را تعرض مرسان و او را به حال خویش گذار مگر آنکه او خود از بیعت ما سرزند و خلاف آغازد و خود او (= معاویه) به حسین بن علی(ع) نامه کرد که هر کس با خدای سبحان عهد کرد و میثاق داد، شایسته چنان بود که به پیمان خویش وفا کند و از نَکْثِ[5] عهد بپرهیزد و تو خود مردم را به واجب شناخته‌ای و امتحان کرده­ای. در نفس و دین خود بنگر و بر اُمّت رسول ببخشای و از داعیه فُرقَت[6] و شِقِّ[7] عصای امت بپرهیز و امت رسول را در فتنه مینداز».[8]

حضرت امام حسین(ع) رو یا رو با معاویه

«و ابوعبدالله(ع) در جواب بدو (= معاویه) نبشت که مرا با تو سر جنگ و داعیه خلاف نیست, اگر چند چنان دانم که خدای سبحانه بدین معنی رضا نشود و عذر من نپذیرد و تو خود از آن پس که خدای سبحانه را عهد دادی و بسی سوگند یاد کردی که به روزگار خویش، شیعه علی را به هیچ گونه تعرض نرسانی و از کینه ایشان فراموش کنی, چون دست یافتی, از روی ظلم بر هیچ تن نبخشودی و بسی مردم نمازگزار پرستش‌خوی که ظلم را نیکو نداشتندی و بدعت را عظیم شمردندی و از خدای سبحانه همه وقت اندیشمند[9] بودندی, بکشتی و از عذاب خدای و عقاب روز جزای, نهراسیدی... [حضرت در ادامه نامه می‌فرماید] و چون او (= زیاد بن سمیه) درباره مردم حَضْرَموت با تو نوشت که ایشان بر دین علی باشد, بدو نوشتی تا همگان را بکشت و مُثْلِه[10] کرد و دین علی همان دین است که بر قبول او به عهد رسول با پدر تو بکوشید و در زمان خویش با تو درانداخت و تو خود به نیروی همان دین این منزلت یافتی و بدین جایگاه رسیدی و گرنه بزرگ شرف تو و پدر تو همان دو رحلت دی و تموز بودی و مرا گویی در نفس و دین خود بنگر و بر امت رسول ببخشای و اُمّت رسول را در فتنه مینداز و من خود هر آینه بر این اُمّت از ولایت تو فتنه عظیم‌تر نبینم و از برای خود و اُمّت رسول, ثوابی فاضل­تر از مجاهدت تو ندانم. پس اگر با تو دراندازم, مرا به سوی خدای ـ سبحانه ـ قُربتی بود و اگر واگذارم, هم از خدای ـ سبحانه ـ مَغْفِرت می‌طلبم و بر امر خویش توفیق رِشادِ می‌خواهم و [حضرت امام حسین(ع)] از این­گونه کلمات خشونت­آمیز بسی نوشت و فَضایِح اعمال و افعال او ]معاویه[ در آن درج کرد و بدو فرستاد و با این همه خشونت جانب و عزّت طَبْع, بسی متواضع و فروتن بود, با فقرای اُمّت بر یک خوان[11] می‌نشست و بر سیره مساکین می‌زیست و آنچه داشت بر ایشان ایثار می‌کرد».[12]

امام حسین(ع) اسوه تواضع

پیشوایان معصوم(ع) الگوی فضیلت‌های اخلاقی‌اند. در بیان فروتنی امام حسین ـ علیه السلام ـ در کتاب شرح شهاب الاخبار چنین آمده است:

حکایت: «امام حسین(ع) می‌گذشت، به قومی درویش[13] رسید و از آن پاره‌های نان که از خانه‌ها جمع کرده بودند بر سر گلیمی کرده بودند و می‌خوردند, چون امام حسین(ع) را دیدند گفتند: «یابن رسول الله به چاشت خوردن مساعدت کن.» از اسب فرود آمد و گفت: «خدای تعالی متکبران را دشمن دارد» و با ایشان بنشست چون قدری خورده بود, گفت ایشان را که «شما نیز مرا اجابت کنید.» با وی برفتند و آنچه حاضر بود بخوردند».[14]

فرزند رسول خدا(ص)

حکایت: «به وقتی حجاج ظالم مردی را از علمای دین بیاورد و گفت که از تو به من رسانیدند که تو همی گویی که حسن و حسین فرزندان مصطفی(ص) بودند؟ عالم گفت: از کتاب خدا گفتم, حجاج گفت: اگر درست نگردانی, به زشت‌ترین وجهی بفرمایم تا بکشندت, مرد عالم برخواند: [15] پس گفت: معلوم است که عیسی(ع) بی­پدر بود و از ابراهیم تا به وی اندر هزار سال بود، به حکم آنکه مادرش مریم از بنی‌اسرائیل بود، خدای تعالی وی را از فرزندان ابراهیم(ع) شمرد. چگونه حسن(ع) و حسین(ع) از فرزندان حضرت مصطفی(ص) نباشند که میان ایشان به جز از فاطمه(س) نبود؟! حجاج چون این سخن بشنید ساکت شد و از غم چنان شد که نزدیک بود که جانِ پَلیدش به سِجّین[16] پیوندد».[17]

در بیان فضایل اهل بیت(ع) سخن بسیار است و چه فضیلتی بالاتر از اینکه در فرمایشات پیامبر گرامی اسلام، اهل بیت یکی از ثقلین نام­برده شده­اند:

حکمت: «من در میان شما دو چیز بزرگ می‌گذارم؛ یکی از آن [دو] کتاب خداست که در اوست راه راست مر مؤمنان را, و از اوست روشنی دل مر عارفان را, پس فراگیرید آن را و چنگ در آن زنید و بدان متمسک گردید که حَبْل خداست, هر که چنگ در آن زند به مراد برسد. دوم، اهل بیت من, به یاد می‌دهم شما را حضرت خداوند ـ تعالی ـ را , یعنی او را گواه می‌گیرم در نیکو داشت اهل­بیت من [و حضرت سه بار این جمله را (اَذْکُرْکُمْ اللهَ فی ا‌‌َهْلِ­بَیْتِی) تکرار کردند] و در تکرار این سخن سه بار, دلیلی واضح قایم می‌شود در تعظیم اهل بیت و محبت و متابعت ایشان».

و اهل بیت رسول(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین­اند؛ به دلیل آن حدیث که در صحیحین وارد است که آن هنگام که این آیت فرود آمد که: حضرت رسالت(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین را بخواند و گفت: «اَللهُمَ هولاء أَهلُ بَیتی» (خدایا, اینان خاندان منند).

دیگر در حق فاطمه(س) فرمود: فاطمه پاره‌ای است از من, هر که او را برنجاند مرا رنجانیده باشد و هر که مرا برنجاند, خدای را رنجانیده باشد. و این حدیث دلالتی تمام دارد بر کمال شرف سیده نساء عالمیان و نور دیده صفوف آدمیان, صدف گوهر امامت, شفاعت­خواه روز قیامت, بتول عذرا، فاطمه زهرا.

بهتر و مِهترِ زمین و ز مَن صدف گوهر حسین و حسن

و دیگر در حق حسن و حسین فرمود که الحسن و الحسین سیّدا شباب اهل الجنة حسن و حسین(ع) (سَروَر جوانان بهشتی­اند.) و در حدیثی دیگر آمده که: چون خدای تعالی بهشت را بیافرید، او را وعده داد که تو مسکین صُلَحا و اهل تقوا باشی و فقرا و زهاد ساکنان تو باشند, بهشت گفت: «الهی لِمَ جَعَلتَنی مَسکَنُ المَساکین؛ یعنی چرا مرا مسکن مسکینان گردانیدی؟» خطاب آمد که‌ »ای بهشت! تو راضی نباشی که ارکان تو را به حسن و حسین آراسته گردانم؟» پس بهشت خرامید و گفت: راضی شدم پروردگارا, راضی شدم.

دو درّ دُرج کرامت، دو بَذرِ بُرج کمال دو مهر اوج هدایت, دو صدر مسند دین

فلک متابع این و مَلَک ثناگرِ آن جهان منور از آن و زمین مُزَیّن از این

ای عزیز! زبان بیان در صفت آل محمد به کلال[18] منسوب است و جمال کمال ایشان از باصره بصیرت ارباب قیل و قال محجوب؛ چه ایشانند نجوم بُروج هدایت و بروج نجوم ولایت, سلاطین[19] اقالیم عصمت, شیران بیشه فتوت, مسندنشینان قصر حرمت, سلطان نشانان مصر عزّت, ثمرات کرامت, قطرات رَشَحات امامت, عالمان اسرار ربانی, خازنان فُیوض سبحانی, مالکان طُرُق رَشاد, سالکان طریق اِرشاد، خاصان حضرت اِلاه, نایبان محمد رسول الله(ص):

آل پیغمبر حریم کبریا را محرمند آل پیغمبر به عالم فخر آل آدمند

آل پیغمبر ز نور ایزد پاکند، از آن در طریقِ دین امام خلق جمله عالمند

روشنی دل از ایشان است؛ چون موسی کَفَند زندگیِّ جان هم ایشانند، چون عیسی‌دمند

نسبت آل نبی با سایر خلق جهان گر کنی ضرب‌المثل بحر محیط و شبنمند[20]

رضا به رضای خدا
نکته: «ارادت و خواست سالک سائر[21] به جانب حق با رضای حق [تعالی] منضّم[22] شود و اصلاً غیر رضای حق, در هیچ امری طلب ننماید و ارادت خود از میانه بردارد و در جمیع اقوال و افعال نظرش بر رضای الهی باشد؛ نه به حَظِّ نفس خود, و ارادت و رضای او در ارادت و رضای حق محو و متلاشی گشته, خواست الهی خواست او شده باشد. قوله تعالی [23] اشارت با بشارتی است بر آنکه سیر رجوعی, مشروط به رضاست؛ گویا این معنی دارد که راه رجوع به جانب حق نیست؛ مگر رضا.

نقل است که پیش امام حسین(ع) گفتند که اباذر(ره) فرموده است که: «نزد من درویشی، بهتر از توانگری و بیماری، بهتر از تندرستی است.» امام ]حسین(ع)[ فرمود: «رحمت بر اباذر باد؛ اما من می‌گویم که هر که کار خویش با خدا گذاشت, هرگز تمنا نکند؛ الّا آن چیز را که خدا از برای وی اختیار فرموده است.

گر مرادم را مذاق شکّر است

نامرادی نی مراد دلبر است

ناخوش او خوش بود بر جان ما

جان فدای یار دل رنجان ما

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش

بهر خشنودی شاه فرد خویش[24]

یاد شهادت هنگام ولادت

در کتاب آثار احمدی آمده است:

حکایت: «ولادت او در مدینه بود وقت سحر بود که آن سرو چمن ولایت و آن نهال اقبال بوستان امامت در حدیقه حیات قد کشید و غُنچه عصمت و طهارت به نسیم عنایت الهی شکفته گردید جبرئیل(ع) آمد و مژده قدوم حضرت امام حسین(ع) به سیدالکونین رسانید و گفت: یا رسول الله! حق ـ سبحانه و تعالی ـ بعد از تهنیت فرزندت حسین, تعزیت می‌رساند. آن حضرت فرمود: تهنیت معلوم است, اما تعزیت چیست؟ فرمود: بعد از وفات تو و مادر و شهادت پدر و برادر, او را شهید کنند. پس حضرت مصطفی(ص) این راز را با مرتضی علی(ع) در میان نهاد. علی(ع) را تحمل نماند, به جانب خانه روان گردید و آب در دیده بگردانید. فاطمه(س) گفت: ‌ای پسر عَمّ و ای سُرور سینه پرغم! امروز روز شادی و بهجت است نه زمان اندوه و محنت, این گریه از سبب خرمی و سرور است؟ اعلام فرمایید و اگر به واسطه غم و الم است, موجب آن را باز نمایید. حضرت امیر(ع) فرمود: ‌ای فاطمه! پدرت می‌فرماید که جبرئیل از نزد رَبِّ جلیل آمده, می‌گوید که جمعی از جفاکاران اُمَّت و گروهی از عاصیان دون‌همت, حسین مرا شهید کنند و دود از دودمان اهل­بیت برآرند بعد از فوت مادر و شهادت پدر و برادر, اما فاطمه را صبر می‌باید کردن و جزای ظالمان را حواله به سریع‌المنتقم گذاشتن».[25]

اوصاف بی‌حدِّ امام حسین(ع)

«اخلاق ستوده آن سرور و اوصاف پسندیده فرزند امیرالمؤمنین حیدر، بسیار و بی‌شمار است, هر چند قلم تیززبان است, پیرامون بیان اخلاقش نتوان رسید و هر چند پایمردی وهم, تُنْدعِنان است به حوالی اوصافش نتوان گردید».[26]

[1]. محمد ابراهیم نواب تهرانی, فیض الدموع, تصحیح: اکبر ایرانی قمی, قم, هجرت, 1374, ص 81 .

[2]. جوق: گروه , دسته, جماعت.

[3]. آب در چشم گردانیدن: گریستن.

[4]. ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری, راحة الارواح, به کوشش: محمد سپهری، تهران، اهل قلم، دفتر نشر میراث مکتوب، 1375، صص 147ـ 149.

[5]. نَکث: به هم زدن معامله یا پیمان.

[6]. فرقت: جدایی.

[7]. شق: شکستن.

[8]. فیض الدموع، ص 83 .

[9]. اندیشمند: ترسان.

[10]. مثله کردن: قطعه قطعه کردن.

[11]. خوان: سفره.

[12]. فیض الدموع, صص 83 ـ 85.

[13]. درویش: فقیر.

[14]. مؤلفی گمنام در قرن هفتم هجری قمری, شرح شهاب الاخبار قاضی قضاعی, تصحیح: سیدجلال­الدین حسینی ارموی (محدث)، تهران, علمی و فرهنگی, 1361 , ص 142.

[15]. «و از نسل او [ابراهیم] داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و ‌هارون را [هدایت کردیم] و این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‌دهیم. و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند». (انعام: 84 و 85)

[16]. سِجّین: جهنم.

[17]. شرح شهاب الاخبار, صص 203 و 204.

[18]. کلال: گنگی.

[19]. مصر: شهر.

[20]. الرسالة العلیه فی الاحادیث النبویه, صص 30 ـ 32.

[21]. سائر: رهرو.

[22]. منضّم: ضمیمه.

[23]. نک: فجر: 28.

[24]. شمس­الدین محمد لاهیجی, مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز, تحقیق: محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی, تهران, زوار, 1378, صص 223ـ225.

[25]. احمد بن تاج­الدین استرآبادی, آثار احمدی, به کوشش: میرهاشم محدث، با همکاری دفتر نشر میراث مکتوب, تهران، انتشارات قبله, 1374، ص 489.

[26]. همان, ص 490. 
 
 
 تهیه: یوسف قربانی و محمدمهدی معلمی

سخن امام حسین(ع) در امر به معروف و نهی از منکر

ای مردم از آنچه خدا به آن اولیای خود را پند داده پند گیرید، مانند بدگویی او از دانشمندان یهود آنجا که می‌فرماید: «چرا دانشمندان الهی، آنان را از گفتار گناهشان باز نمی‌دارند؟» و می‌فرماید: «از میان بنی‌اسرائیل آنان که کفر ورزیدند لعن شدند» تا می‌فرماید: «چه بد بود آنچه می‌کردند.»
و بدین سان خداوند آنان را نکوهش کرد، چون آنان از ستمگر میان خود کارهای زشت و فساد می‌دیدند و نهیشان نمی‌کردند به طمع آنچه از آنها به ایشان می‌رسید و از بیم آنچه از آن می‌ترسیدند، با اینکه خدا می‌فرماید:
از مردم نترسید و از من بترسید.1
و می‌فرماید:
مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند، به کارهای پسندیده وا می‌دارند و از کارهای ناپسند باز می‌دارند.2
خدا از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان تکلیف واجبی از خود، آغاز کرده است، زیرا می‌دانسته که اگر این فرضیه ادا شود و برپا گردد، همة فرایض ـ از آسان و دشوارـ برپا شوند، چه امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است همراه ردّ مظالم و مخالفت با ظالم و تقسیم بیت‌المال و غنایم، و گرفتن زکات از جای خود و صرف آن در مورد بسزای خود.
سپس شما ای گروه نیرومند! دسته‌ای هستید که به دانش و نیکی و خیرخواهی معروفید، و به وسیلة خدا در دل مردم مهابتی دارید که شرافتمند از حساب می‌برد و ناتوان شما را گرامی می‌دارد و آنان که هم درجه شمایند و بر آنها حق نعمتی ندارید، شما را بر خود پیش می‌دارند، شما واسطة حوایجی هستید که از خواستارانشان دریغ می‌دارند و به هیبت پادشاهان و ارجمندی بزرگان در میان راه، گام برمی‌دارید. آیا همه اینها از آن رو نیست که به شما امیدوارند که به حقّ خدا قیام کنید؟ اگر چه از بیشتر حقوق خداوندی کوتاهی کرده‌اید از این رو حق امامان را سبک شمرده، حقوق ضعیفان را تباه ساخته‌اید و به پندار خود حقّ خود را گرفته‌اید. شما در این راه نه مالی خرج کردید و نه جانی را برای خدا که آن را آفریده به مخاطره انداختید و نه برای رضای خدا با عشیره‌ای درافتادید، آیا شما به درگاه خدا بهشت و همنشینی پیامبران و امان از عذاب او را آرزو دارید؟
ای آرزومندان به درگاه خدا! من می‌ترسم کیفری از کیفرهای او بر شما فرود آید، زیرا شما از کرامت خدا به منزلتی دست یافته‌اید که بدان بر دیگری برتری دارید و کسی را که به وسیلة خدا (بر شما) شناسانده می‌شود گرامی نمی‌دارید با اینکه خود به خاطر خدا در میان مردم احترام دارید، شما می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته شده و نگران نمی‌شوید با اینکه برای یک نقض پیمان پدران خود به هراس می‌افتید. می‌بینید که پیمان رسول خدا(ص) خوار و ناچیز شده و کورها و لال‌ها و از کار افتاده‌ها در شهرها رها شده‌اند و رحم نمی‌کنید، و در خور مسئولیت خود کار نمی‌کنید و به کسانی که در آن راه تلاش می‌کنند وقعی نمی‌نهید و خود به چاپلوسی و سازش با ظالمان آسوده‌اید. همه اینها همان جلوگیری و بازداشتن دسته‌جمعی است که خداوند را بدان فرمان داده و شما از آن غافلید. مصیبت بر شما از همة مردم بزرگ‌تر است، زیرا در حفظ منزلت علما مغلوب شدید، کاش (در حفظ آن) تلاش می‌کردید.
این برای آن است که زمام امور و گذرگاه احکام (یعنی پست‌های کلیدی) به دست عالمان به خداست که بر حلال و حرام خدا امین‌اند و از شما این منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطة تفرّق شما از حقّ و اختلاف شما در سنت پیامبر(ص) با اینکه دلیل روشن بر آن داشتید. و اگر بر آزارها شکیبا بودید و در راه خدا هزینه‌ها (و تعهدها) را تحمل می‌کردید، زمام امور خدا بر شما در می‌آمد و از جانب شما به جریان می‌افتاد و به شما برمی‌گشت، ولی شما ظالمان را در جای خود نشاندید و امور خدا را به آنان سپردید تا به شبهه کار کنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگی دنیا که از شما جدا خواهد شد [آنان را بر این منزلت چیره کرده] بدین‌سان ضعیفان را به دست آنان سپردید که برخی را برده و مقهور خود ساخته و برخی را ناتوان و مغلوب زندگی روزمره کردند، در امور مملکت به رأی خود تصرف می‌کنند و با هوسرانی خویش ننگ و خواری پدید می‌آورند به سبب پیروی از اشرار و گستاخی بر خدای جبار!
در هر شهری خطیبی سخنور بر منبر دارند که به سود آنان سخن می‌گوید، سرتاسر کشور اسلامی بی‌پناه مانده و دستشان در همه جای آن باز است و مردم بردگان آنهایند که هیچ دست برخورد کننده‌ای را از خود نرانند.
آنها که برخی زورگو معاندند و برخی بر ناتوان سلطه‌گر و تندخویند، فرمانروایانی که نه خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که دیار اسلامی در اختیار فریبکاری نابکار و مالیات بگیری ستمگر و فرمانروای بی‌رحم بر مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما کشمکش داریم حاکم است و در آنچه اختلاف داریم داوری می‌کند.
خدایا! تو می‌دانی که آنچه از ما سرزد، برای رقابت در فرمانروایی و نیز دسترسی به مال بی‌ارزش دنیا نبود، بلکه از آن روست که نشانه‌های آیین تو را بنمایانیم و سروسامان بخشی را در سرزمین‌هایت آشکار سازیم تا بندگان ستمدیدة تو آسوده گردند و به فرایض و سنن و احکام تو عمل کنند. و شما (ای مردم!) اگر ما را (در این راه مقدس) یاری نرسانید و در خدمت ما نباشید، ستمگران (بیش از پیش) بر شما نیرو گیرند و در خاموش کردن نور پیامبر شما بکوشند. خدا ما را بس است و بر او توکل داریم و به سوی او بازمی‌گردیم و سرانجام به سوی اوست. 

 

منبع :ماهنامه موعود شماره 61

ام البنین (سلام الله علیها) و شخصیت فرزند

روانشناسان معتقدند تفاوتهای فردی فراوانی بین افراد وجود دارد، اینطور نیست که بتوانیم معیارهای عام و فراگیر را برشماریم و بگوییم چنانچه در این موارد، همسطح بودید بنابراین، هم کفو هستید. با توجه به اصل تفاوتهای فردی، همسطح هر کسی به طور موردی فرق می کند. لذا حساسیت های نبی مکرم اسلام(ص) در مورد حضرت فاطمه(س) زیاد بود و در مورد سایر خواهرهای ایشان حساسیتی نداشتند. ایشان در مورد ازدواج حضرت فاطمه می فرمودند که : «تصمیم ازدواج ایشان با من نیست» امام صادق(ع) می فرمایند: « اگر علی (ع) نبودند از حضرت آدم تا هنگام قیامت، همسری هم شان و هم رتبه حضرت فاطمه (س) پید ا نمی شد».
یکی از شرایط هم کفوی این است که «المسلم کفو المسلمه»، دختر و پسر مسلمان همسری را که هم کیش و هم آیین خود باشند، انتخاب کنند که این معیار متأسفانه امروز کمرنگ شده است.
دقت حضرت امیرالمومنین (ع) در انتخاب ام البنین و آن نکته ای که به محمد بن حنفیه فرمودند بیانگر آن است که بخش عظیمی از شخصیت فرزند از طریق ژنتیک (ژنها – کروموزومها) منتقل می شود. البته کروموزومها تمام صفات را به طور کامل منتقل نمی کنند. این صفات در مرحله تجزیه و ترکیب شیمیایی و در فرآیند رشد فیزیولوژیک زمینه بروز بعضی از صفات شخصیتی را فراهم می کنند.
آیا در اسلام بیشتر بر ویژگیهای شخصیتی مادر تأکید شده است یا ویژگیهای پدر هم حائز اهمیت می باشد؟
همانطور که روایاتی در مورد دقت در گزینش مادر وجود دارد، در مورد ویژگی های پدر هم توصیه هایی شده است. اما در اسلام صفات مادر دارای اهمیت بیشتری می باشد، به خاطر اینکه در اسلام، ازدواج فرهنگ خاصی دارد، برخلاف بعضی از کشورها که انتخاب و گزینش دو طرفه است یا زن، مرد را می یابد یا مرد، زن را می یابد، در اسلام مرد همسرش را برمی گزیند. چون مقید است که حریم و آن حالت خودنگهداری و حرمت و شأن زن ارج نهاده شود.
اسلام توصیه می کند که در انتخاب همسر دقت کنید که این ویژگیها در نسل بعدی نمود می یابد. بطور نمونه حضرت علی (ع) در انتخاب ام البنین با راهنمایی عقیل که حسب و نسب شناس بود، دانستند که کدام یک از تیره های عرب شجاع هستند تا حضرت عباس با آن شجاعت رشد کرد. اما حضرت علی (ع) وقتی حضرت محمد بن حنفیه را به صف دشمن می فرستادند، او عقب می نشست. باز حضرت او را کمک می کرد، او دوباره بازمی گشت. حضرت به ایشان فرمودند: پسرم تو فرزند من هستی، ولی در برخورد با دشمن مانند من نیستی، بلکه تو در بحران شکنی ناتوانی و به مادرت رفته ای. لذا آدم ترسو و بزدل از لحاظ شخصیت و بافت ژنیتیکی فرزندی مانند خود می پروراند. هر چند گفته می شود بسیاری از خصوصیات با تربیت و آموزش تصحیح می شود، اما اگر پایه و مبانی صفر باشد، با تلاش فراوان هم، اثر کمی عاید خواهد شد. به هر حال باید دستمایه اولیه باشد تا در محیط شکوفا شود.