هشت گوشه از ابا عبدالله الحسین

هشت گوشه از ابا عبدالله الحسین
     وقتى خداوند، براى هدایت بشر، «راهنما» فرستاد و براى تعیین راه و پیمودن مسیر، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.

الگوهاى مکتبى، الگوى همه جانبه امت براى راهیابى به کمال و خودسازى و بندگى‏اند.حسین بن على علیه‏السلام نیز یکى از این اسوه‏هاى کامل و الگوهاى همه جانبه است و آنچه از حضرتش باید آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستیزى، که درس عبودیت و سخاوت و جوانمردى و ارزش گرایى و تهجّد و انس با قرآن و تکریم انسان است.
اینک، نگاهى به بخشى از ابعاد الگویى سالار شهیدان داریم، تا روشن گردد که شخصیت وى به بُعد شورآفرین و حماسى عاشورا و انگیزه آفرینى جهاد در کربلا خلاصه نمى‏شود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نیست، مى‏توان و باید از چشمه فیض دیگرى شور و حال گرفت و «سیره حسینى» را چراغ راه قرار داد.

در عصر بازسازى ایمانى و فرهنگى، توجه به ابعاد الگویى امام حسین علیه‏السلام ضرورى است. آن حضرت، تنها در کربلا اسوه ما نیست؛ الگو بودنش تنها در زمینه حماسه و خون و شهادت هم نیست؛ حتّى در کربلا هم، فقط کربلاى حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه‏هاى آن روز جاویدان هم، تنها شهادت امام و یارانش نبود.

1. نماز، اوج بندگى

سالارما، حسین بن على علیهماالسلام ، شب عاشورا براى انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نیز، هنگام ظهر به نماز ایستاد تا به ما بیاموزد که جان بر سردین و خداجویى نهاده است. سعید بن عبداللّه حنفى، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتى مى‏ایستد، تا حسین بن على علیهماالسلام ، آخرین نمازش را بخواند و با 13 تیر که بر پیکرش مى‏نشیند، به شهادت مى‏رسد.1

ابوثمامه صائدى نیز ـ که خودش شهید نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسیدن هنگام نماز را یادآور مى‏شود. امام حسین علیه‏السلام دعایش مى‏کند که خدا از نمازگزارانِ ذاکر قرارش دهد.2

این که در زیارت‏هاى حسین بن على علیه‏السلام ، او را اقامه کننده نماز خطاب مى‏کنیم «اشهد انّک قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه دیگرى از اهمیت نماز را در زندگى و شهادت آن پیشواى معنویت و عبودیت نشان مى‏دهد.

2. رضا، اوج ایمان

کمال بندگى در «رضا» به رضاى الهى و فرمان اوست. حسین بن على علیه‏السلام در حرکت به سوى کربلا، اظهار امیدوارى کرد که آنچه را خداوند برایش اراده کرده باشد، «خیر» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان یکونَ خیراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»4. در قتلگاه نیز جملات زیباى «الهى رضىً برضاءک و تسلیماً لامرک» که بر زبان او جارى شد، نشانه خلوص در بندگى و رضا به قضاى خدا و رنگ خدایى داشتن جهاد و شهادت اوست.

یکى درد و یکى درمان پسندد یکى وصل و یکى هجران پسندد  من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

و جانان سیدالشهداء، خدا بود که عشق الهى در سراسر وجود حضرت، سریان و جریان داشت و «مقام رضا» مرتبه برتر ایمان او به شمار مى‏رفت. خود آن حضرت بارها مى‏فرمود:

«رضا اللّهِ رضانا اهل البیت5؛ رضایت ما خاندان، تابع رضاى الهى است.»

3. صبر و مقاومت

سیدالشهداء الگوى صبر و شکیبایى در برابر مصیبت‏ها، مشکلات زندگى، زخم شمشیر، داغ عزیزان و شهادت فرزندان است.

امام حسین علیه‏السلام در آغاز حرکت خویش به سوى کربلا، بر صبر تکیه کرد و یارانى را لایق همراهى خویش مى‏دانست که بر تیزى شمشیر و ضربت نیزه‏ها مقاوم باشند. «فمن کان منکم یصبر على حدّ السیف و طعن الاسنّة فَلیَقُم مَعنا»6

در روز عاشورا نیز در خطبه‏اى که با این جملات آغاز مى‏شود «صبراً بنى‏الکرام...»7 یاران خویش را بر رنج جهاد و زخم شمشیر به صبورى فرا خواند، تا از تنگناى دنیا به وسعت آخرت و از دشوارى‏هاى دنیا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.

هنگام خروج از مکه نیز در ضمن خطابه‏اى فرمود: «نصبر على بلائه و یُوَفّینا اُجورَ الصّابرین»8

و صبر بر بلا را مقدمه رسیدن به «اجر صابران» دانست که خداوند عطا خواهد کرد.

روز عاشورا، فرزندش على اکبر را هم با جمله «یا بُنىَّ اصبر قلیلاً» دعوت به صبورى کرد و خواهر خویش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصیه کرد.

صبر و مقاومتى که ملت ما از حسین بن على علیهماالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام آموختند، آنان را در سال‏هاى دفاع مقدس و جبهه‏هاى نبرد و صحنه‏هاى انقلاب، رویین تن ساخت و به آزادگان عزیز در سال‏هاى سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشید.

4. کرامت و بزرگوارى

آقایى و بزرگوارى امام حسین علیه‏السلام زبانزد بود. سال‏هایى که در مدینه مى‏زیست و در دوران پدر بزرگوارش، آنچه از دست کریمش مى‏جوشید، سخاوت و جود نسبت به سائلان و نیازمندان بود.

به روایت حضرت سجاد علیه‏السلام ، امام حسین علیه‏السلام بار غذا و آذوقه به دوش مى‏کشید و به خانه یتیمان و فقیران و بیوه زنان نیازمند مى‏برد. از این رو، بر شانه‏هاى آن حضرت جاى آن مانده بود.9

پس، رسیدگى به محرومان و سرکشى به مستضعفان را هم باید از حسین علیه‏السلام آموخت. وى روزى بر عدّه‏اى بینوا گذشت که سفره‏اى گسترده و روى زمین نشسته، نان خشک مى‏خوردند. پسر پیامبر را به آن طعام دعوت کردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذایشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت کرد و از آنان پذیرایى نمود.

شیوه کریمانه وى، شهرت آفاق بود. وقتى سائلى به درخانه امام آمد و در زد، اشعارى با این مضمون مى‏خواند که:

هرکس امروز به تو امیدوار باشد، ناکام و نومید نمى‏گردد و هرکس حلقه در خانه تو را بکوبد، دست خالى بر نمى‏گردد. تو، سرچشمه جود و سخاوتى و پدرت، کشنده فاسقانِ تبهکار بود. «لم یَخَبِ الآن مَن رجاک...»10

مگر نه این است که نوع دوستى، گرایش به مساکین، تواضع و مردمى زیستن و عاطفه انسانى داشتن را هم باید از الگویى چون حسین بن على علیه‏السلام آموخت؟ رفع نیاز دوستان و همفکران و همسنگران، در رفتار آن حضرت جلوه‏گر است و در این میدان هم باید از او پیروى و به او تأسّى کرد.

5. کار فرهنگى و آموزشى

در نقل‏هاى تاریخى آمده است که وقتى معلّم یکى از فرزندانش به او سوره حمد را آموخت، هزار دینار جایزه به معلّم داد و به او خلعت و لباس بخشید و دهانش را پر از گوهر ساخت. وقتى بعضى سبب این همه بخشش را پرسیدند، فرمود: این‏ها کجا برابر چیزى است که او به فرزندم داده است؟ (یعنى آموزش قرآن و سوره حمد)

آن حضرت در ارزش‏گذارى به تعلیم و تربیت و تشویق معلّم و مربّى فرزندان خویش و ارج نهادن به جایگاه تعلیم و تربیت نیز، الگوى ماست و باید از او بیاموزیم که به بُعد فرهنگى و تربیتى کودکان‏مان بها بدهیم و در این زمینه، وقت و پول هزینه کنیم.

6. روحیه عرفانى

یک بُعدى بودن، نقصانى براى انسان است. پیشوایان دینى ما در همه ابعاد، صاحب کمال بوده‏اند و در شیعیان خود نیز این را مى‏پسندیدند.

خوف از خدا، چشمانِ اشکبار، حالتِ نجوا و نیایش، زبانِ ستایشگر خدا، زندگىِ سراسر شکر نسبت به نعم الهى، نمازهاى با حال و رکعات بسیار در شبانه روز، بارها سفر پیاده به حجّ خانه خدا رفتن، حضور مکرّر بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خدیجه علیهاالسلام و گریستن و دعا کردن براى او، نیایش ژرف و عاشقانه‏اش در پاى «جبل الرحمه» و دعاى وى در روز عرفه ـ که از زیباترین و غنى‏ترین متون نیایشى عارفانه است ـ همه و همه، خبر از روح بلند عرفانى آن حضرت دارد.

پس، از این بُعد حیات وى و توجّه به خدا و نیایش‏هاى شبانه و دعاهاى متضرّعانه سیدالشهداء نیز باید الگو گرفت و بخشى از فرصت‏هاى روز و شب را به خلوت با خدا پرداخت. اگر در زندگى یک دوستدار و پیرو، این جنبه مشهود نباشد، در تأسّى به آن اسوه معنویت و نیایش، کوتاهى کرده است.

7. عشق به خدا

از برجسته‏ترین جنبه‏هاى شخصیت سیدالشهداء، محبت پروردگار و دلدادگى او به خداوند و امر و رضاى اوست.

این که نسبت به حادثه عاشورا و آمادگى براى شهادت‏طلبى و پذیرش تبعات و پیامدهاى آن و راضى شدن به یتیمى فرزندان و اسارت اهل‏بیت، از زبان حضرتش چنین نقل شده است:

ترکتُ الخلقَ طُرّاً فى هَواکا وَ اَیْتَمْتُ العِیالَ لِکَىْ اَراکا

نشانه خدا دوستى و عشق به معبود و فنا در «حبّ الهى» است.

این که نقل شده است: هرچه امام حسین علیه‏السلام به لحظه شهادت نزدیک‏تر مى‏شد، چهره‏اش برافروخته‏تر و شکفته‏تر مى‏گشت؛ تعبیر دیگرى از عشق الهى اوست که تبدیل هجران به وصال را مى‏دید و به وجد مى‏آمد.

عمّان سامانى در مثنوى بلند «گنجینة الاسرار» خویش، به رفتار و حالات حسین بن على علیهماالسلام از دید عرفانى و عشق نگریسته و امام را سرمست از شراب شوق و عشق الهى مى‏بیند که پیاپى جام محبت و بلاى بیشترى مى‏خواهد، و او را موجى برخاسته از دریا مى‏داند که محو حقیقت خداست و مى‏خواهد باز به همان دریا بپیوندد و در این راه، از هرچه جز «او»ست، دست مى‏شوید و «خود» را قربانى مى‏کند. وى در این ترسیم عاشقانه، سراسر عاشورا و صحنه‏هاى رزم فرزندان و یاران را جلوه‏اى از آن «جذبه الهى» و عشقِ برتر مى‏شناسد و شهادت هرکدام از یاران را همچون «هدیه» به درگاه دوست توصیف مى‏کند، تا رضاى محبوب تأمین شود و به بزم قرب، بار یابد.

چنین روحیه‏اى و عشقى، بى‏شک در حسین دوستان صادق نیز یافت مى‏شود، چرا که الگویشان چنین حسینى است که در دل، جز محبّت الهى را راه نداده است.

8. ذکر خدا

گوهر یاد خداوند، موهبتى عرشى است که در هر دل که جاى گیرد و بر هرزبان که جارى شود، آن دل و زبان را نفیس مى‏سازد، چه ذکر قلبى باشد، چه ذکر زبانى.

حسین بن على علیهماالسلام بنده ذاکر خدا بود، پیوسته حمد و ثناى الهى برزبانش و سپاس نعمت‏ها در قلبش. و در راحت و رنج و سرّاء وضرّاء، یاد خدا آرام بخش جانش بود و بر او تکیه داشت و هیچ صحنه تلخ و غمبارى نبود، جز آن که داروى «یاد خدا» آرامَش مى‏کرد.

تنها در صبح عاشورا نبود که با گفتنِ «اللّهم انت ثِقَتى فى کلِّ کَربٍ»، به یاد خدا بودن را ابراز مى‏کرد و تنها در حملات حماسى روز عاشورایش نبود که با تکرار جمله «لاحول ولا قوّة الاّ باللّه»11؛ ارتباط قلبى خود را با معبود، بر زبان مى‏آورد، بلکه همواره گویاى «اللّه اکبر» بود و ذکر «الحمدللّه على کلّ حالٍ» و یاد خدا ورد زبانش بود و «استرجاع» را ـ که یکى از شاخص‏هاى ذکر حقیقى، بخصوص در هنگام مصائب و ناگوارى‏هاست ـ در مواقع مختلف از جمله در راه مکه به کربلا، بر لب داشت.

از دید امام حسین علیه‏السلام شقاوت سپاه کوفه که براى آن جنایت عظیم حضور پیدا کرده بودند، نتیجه غفلت از یاد خدا بود و چون مى‏دید آنان به هیچ روى، از کینه و عناد خویش دست بر نمى‏دارند و بر کشتن او مصمّم‏اند، به آنان مى‏فرمود:

«لَقَد استَحْوَذَ علیکم الشیطانُ فَاَنساکم ذکر اللّه العظیم»12؛ شیطان بر شما چیره گشته و یاد خداى بزرگ را از شما (دل) برده است.

وقتى چراغ یاد خدا در شبستان دل انسان روشن باشد، هرگز شیطان رخنه‏گاهى براى ورود به خلوتگاه دل نمى‏یابد و این خانه که باید جاى خدا باشد، مأواى دیو و دد نمى‏گردد.

پیروان حسین علیه‏السلام را سزاست که مشعل فروزانِ «ذکراللّه» را در اقتدا به سالارشان در دل برافروزند، تا نه دچار یأس و تردید شوند، نه ملعبه ابلیس و هواى نفس.

اینها و بسیارى دیگر از این گونه ویژگى‏هاى روحى و رفتارى است که از حسین بن على علیهماالسلام براى پیروانش در همه اعصار و نسل‏ها «الگویى همه جانبه» ساخته است و منشورى پدید آورده که از هر طرف به آن بنگریم، جلوه‏اى خاص و بُعدى مقدّس و الگویى شایسته تبعیّت به چشم مى‏خورد.

خلاصه سخن آن که:

هم از معنویت و توجه به خدا و نیایش‏هاى شبانه امام حسین علیه‏السلام باید درس آموخت، هم از توجه به علم و ادب و دانش و تربیت فرزندان، هم حُسن خُلق و کرامت رفتارى و مستضعف‏گرایى، هم از ایثار و سخاوت و بذل و بخشش وى، و هم از رأفت و مهربانى و عواطف والاى انسانى نسبت به همنوعان.

حسین بن على علیهماالسلام مقتداى همه و همیشه و همه جاست؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در میدان جهاد و چه در عرصه اعتقاد، چه در صداقت و پاکى، چه در شجاعت و بى‏باکى، چه در روحیّه شهادت‏طلبى، چه در عبادت‏ها و راز و نیازهاى نیمه شبى.

جویندگان راه معنى و طالبان عزت و آزادگى، باید در «آینه اوصاف حسینى» به تماشاى این جلوه‏هاى ناب و ماندگار بنشینند و اگر اهل سیر و سلوک اند و شیفته «عرفان اهل بیتى»، و اگر به افقى دور دست‏تر از مادّیات و بلندتر از روزمرّگى‏ها مى‏نگرند، باز هم باید به «مرآت حسینى» چشم بدوزند و به این «آینه حُسْن» بنگرند.

براى الگوگیرى از «اسوه‏هاى حسنه»، باید به جهات اسوه بودن آنان توجه داشت؛ حسین بن على علیهماالسلام یکى از این اسوه هاست؛ خود نیز فرموده است: «لکم فىّ اسوة».

مرور به چند نمونه از جهات الگویى سیدالشهداء، براى آن بود که درس‏آموزى از این سرمشق خدایى آسان‏تر باشد و عملى‏تر.

آینه سلوک حسینى، پیوسته در منظرمان باد.

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ مقتل الحسین، مقرّم، ص 304.

2 ـ سفینة‏البحار، ج 1، ص 136.

3 ـ زیارت وارث (مفاتیح الجنان).

4 ـ اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.

5 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 328.

6 ـ ینابیع المودّة، ص 406.

7 ـ نفس المهموم، ص 135.

8 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.

9 ـ حیاة الامام الحسین(ع)، ج 1، ص 128.

10 ـ همان، ص 131.

11 ـ موسوعة کلمات الامام الحسین(ع)، ص 414.

12 ـ همان، ص 485.

آخرین وصیت امام حسین(ع)

الکافی» به نقل از ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع): چون هنگام وفات پدرم علی بن الحسین (ع) فرا رسید، مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود: ای فرزند عزیزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیت کرد، وصیت می‌کنم و نیز به آنچه پدرش به وی وصیت کرده است.»

برای بندگان خدا امام حسین (ع) در آخرین لظات زندگی خود رو به شمر بن ذی‌الجوشن فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید، دست کم در دنیایتان، آزاده و بزرگ‌منش باشید.»

 پیمان امام حسین (ع) برای دفاع از آخرین و کامل‌ترین دین توحیدی و الهی، هیچ‌گاه نشکست و آن امام همام با ریختن خون خود و همچنین جان‌فشانی‌هایی که یاران و اصحاب باوفا و کم‌تعدادش کردند و اسارتی که زنان و دختران اهل حرمش کشیدند، آبروی تمام بشریت در تمام طول تاریخ شد.

حدود 1400 سال است که قلم‌های دوست و دشمن، موافق و مخالف، مسلمان و غیرمسلمان در نگاشتن ظلم‌های بی‌حد و حصر یزیدیان در دشت کربلا در کار است و تا کنون نتوانسته گوشه‌ای از جنایاتی که بر اهل بیت پیامبر رفت را به دوست‌داران حق و حقیقت و عدالت و آزادیخواهی بشناساند.

شاید دردآورترین بخش از این نوشته‌ها مربوط شرح شهادت سیدالشهدا (ع) باشد که در هر بخش آن می‌توان حزن بی حد را درک کرد. این نوشتار هم گوشه‌ای از مطالب بیان شده در کتاب‌هاب تاریخی و مقاتل است که در دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع) چاپ و منتشر شده است که آن‌ها را مرور می‌کنیم.

امام لباسی را می‌طلبد که کسی بدان رغبت نکند

«الملهوف»: امام حسین فرمود: «برایم لباسی بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا زیر لباس‌هایم بپوشم و مرا برهنه نکنند.» 

برای امام شلوارکی آوردند. امام نپذیرفت و فرمود: «این لباس خواری است.»

سپس خود امام لباس کهنه‌ای را برداشت و آن را پاره کرد و زیر لباسش پوشید اما هنگامی که شهید شد آن را نیز بردند و امام را برهنه رها کردند.
آنگاه امام شلوارهایی پنبه‌ای را ـ که بافت یمن بود ـ خواست و آن را پاره کرد و پوشید و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرند، اما هنگامی که کشته شد، بحر بن کعب ـ که خداوند لعنتش کند ـ آن را هم برد و حسین را برهنه رها کرد.

دستان بحر، پس از این کار در تابستان مانند چوب خشک می‌شد و در زمستان از آنها چرک و خون تراوش می‌کرد تا آن که خدای متعال او را هلاک کرد.

«المناقب» ابن شهر آشوب: آنگاه امام حسین (ع) فرمود: «لباسی برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند و زیر لباس‌هایم بپوشم تا برهنه‌ام نکنند؛ چرا که من کشته می‌شوم و لباس و سلاحم را می‌برند.»

برای امام شلوارکی آوردند؛ اما نپذیرفت و فرمود: «این لباس اهل ذمه است.»
سپس لباسی بلندتر را که از شلوار، کوتاه‌تر و از شلوارک بلندتر بود آوردند و امام آن را پوشید.

«تاریخ الطبری» به نقل از ابو مخنف: سلیمان بن ابی راشد، از حمید بن مسلم برایم نقل کرد که: چون حسین با سه یا چهار نفر، تنها ماند شلوار یمانی محکمش را که چشم را خیره می‌کرد خواست تا آن را زیر لباسش بپوشد. آن را پاره پاره و رشته رشته کرد که پس از شهادتش به غارت نبردند.

یکی از یاران او گفت: «کاش زیر آن، شلوارک می پوشیدی!»
فرمود: «شلوارک لباس خواری است و برای من شایسته نیست که آن را بپوشم.»
اما هنگامی که حسین به شهادت رسید، بحر بن کعب آن را نیز از [تن] ایشان درآورد و ایشان را برهنه رها کرد.
نیز عمرو بن شعیب از محمد بن عبدالرحمان برایم نقل کرد که هر دو دست بحربن کعب در زمستان آب ترشح می‌کرد و در تابستان مانند چوب خشک می‌شد.

خداحافظی امام با زنان

«المناقب» ابن شهر آشوب: سپس حسین با زنان، وداع کرد. سکینه، شیون می‌کرد. امام او را به سینه‌اش چسباند و فرمود:

«ای سکینه! بدان که پس از من، گریه‌ات طولانی
خواهد بود، هنگامی که مرگ، مرا دریابد.
با اشک حسرتت، دلم را آتش مزن
تا آنگاه که روح در بدن دارم
و چون کشته شدم، تو سزامند گریستنی
ای بهترین زنان!»

وصیت‌های امام

«اثبات الوصیه»: حسین (ع) ، علی بن الحسین (ع) را که بیمار بود، فرا خواند و اسم اعظم و میراث‌های پیامبران را به او وصیت کرد و او را آگاه کرد که علوم و نوشته‌ها و قرآن‌ها و سلاح را به ام‌سلمه ـ که خدا از وی خشنود ـ باد سپرده و به وی فرمان داده است که همه آنها را به او بدهد.

«الکافی» به نقل از ابوجارود: امام باقر (ع) فرمود: «حسین بن علی (ع) هنگامی که آنچه باید برسد به او رسید، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسین را فراخواند و نوشته‌ای در هم پیچیده و وصیتی آشکار به او داد. علی بن الحسین (ع)‌ درد شکم داشت و با آنان بود؛ اما او را به خودش واگذاشته بودند و فکر نمی‌کردند که از آن بیماری جان سالم به در برد. فاطمه آن نوشته را به علی بن الحسین (ع)‌ داد و سپس ـ به خدا سوگند ای زیاد ـ که آن نوشته به ما رسیده است.»
گفتم: «خدا مرا فدایت کند در آن نوشته چیست؟»
فرمود: «به خداسوگند، همه نیازهای فرزندان آدم از روز خلقت آدم تا فنای دنیا در آن آمده است. به خدا سوگند در آن حدود هم هست حق [مقدار] دیه یک خراش.»

«الکافی» به نقل از ابوحمزه ثمالی از امام باقر (ع): چون هنگام وفات پدرم علی بن الحسین (ع) فرا رسید، مرا به سینه اش چسباند و سپس فرمود: ای فرزند عزیزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسیدن وفاتش به من وصیت کرد، وصیت می‌کنم و نیز به آنچه پدرش به وی وصیت کرده است.»
سپس فرمود: «ای پسر عزیزم! مبادا بر کسی ستم کنی که در برابر تو هیچ یاوری جز خدا ندارد!»

اجازه خواستن فرشتگان برای یاری کردن امام

«کمال‌الدین و تمام النعمه» به نقل از اَبان بن تغلب از امام صادق (ع): چهار هزار فرشته فرود آمدند و قصد نبرد در کنار حسین (ع) را داشتند که به آنها اجازه داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگیرند؛ اما هنگامی که پایین آمدند حسین (ع)‌ کشته شده بود و آنان پریشان و غبارآلوده تا روز قیامت نزد قبر حسین می‌گریند.

«الغیبة» نعمانی به نقل از اَبان‌ بن تغلب، از امام صادق (ع) درباره نزول فرشتگان: چهار هزار فرشته نشاندار ـ که با پیامبر خدا (ص) بودند ـ و سیصد و سیزده فرشته‌ای که در جنگ بدر با پیامبر خدا (ص) بودند و نیز چهار هزار فرشته دیگر، با آنان به آسمان عروج کردند تا اجازه بگیرند که همراه حسین‌ بن علی (ص) بجنگند؛ اما چون بازگشتند‌، حسین (ع) به شهادت رسیده بود و آنان، پریشان و غبارآلود، تا روز قیامت نزد قبر حسین (ع)، می‌گریند و همگی آنان، انتظار قیام قائم (عج) را می‌کشند.

آخرین یاری خواهی امام (ع) برای اتمام حجت

«الملهوف»: هنگامی که حسین (ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را دید، تصمیم‌ گرفت که خود به میدان برود و ندا داد: «آیا مدافعی هست که از حرم پیامبر خدا (ص) دفاع کند؟ آیا یکتاپرستی هست که در کار ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آیا باری‌دهنده‌ای هست که به خاطر خدا، ما را یاری دهد؟».
پس صدای ناله‌زنان برخاست.

«مقتل‌الحسین‌(ع)» خوارزمی: آن‌گاه حسین (ع)، به چپ و راستش نگریست و هیچ مردی را ندید. علی‌ بن ‌الحسین، زین‌العابدین(ع) ـ که سنش از علی‌ [اکبر] شهید، کمتر و بیمار بود و نسل خاندان محمد (ص) از طریق او استمرار یافت ـ بیرون آمد؛ ولی نمی‌توانست شمشیرش را حمل کند و ام‌ کلثوم، پشت سر او فریاد می‌زد: «ای پسر عزیزم! بازگرد.»
علی گفت: «ای عمه!‌ بگذار پیش روی فرزند پیامبر خدا (ص) بجنگم.»
حسین(ع) فرمود: «ای ام‌ کلثوم! او را بگیر و بازگردان تا زمین، از فرزندان خاندان محمد (ص)، تهی نماند».

نبرد انفرادی امام (ع) با دشمنانش

«الارشاد»: هنگامی که جز سه تن از یاران حسین (ع) باقی نماندند، امام (ع) به دشمن، حمله برد و آنان را از خود، دور می‌کرد و آن سه تن، از او حفاظت می‌کردند تا آن که آنان نیز کشته شدند. امام (ع) که از زخم‌های تن و سرش، سنگین شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشیر می‌زد و آنها، از چپ و راست او می‌گریختند.

حمید بن مسلم می‌گوید: «به خدا سوگند، آن وقت، شکست خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، اما این گونه استوار و پر دل و جسور مانده باشد. پیادگان، بر او یورش می‌بردند و او هم بر آنان، یورش می‌برد و چپ و راست او، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته می‌شدند.»

«الملهوف»: راوی می‌گوید: آن گاه حسین (ع)، دشمن را به نبرد تن به تن فرا خواند و همه کسانی را که به جنگش می‌آمدند، از میان برمی‌داشت تا آن جا که تعداد فراوانی از آنها را کشت و در این حال، می‌فرمود:
«مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش».

یکی از راویان می‌گوید: «به خدا سوگند، تاکنون شکست‌خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ اما این‌گونه استوار و پردل مانده باشد. پیادگان، بر او یورش می‌بردند و او هم بر آنان، یورش می‌برد و آنان، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته می‌شدند.»

او بر آنان، حمله می‌برد و درحالی که آنان، بالغ بر سی‌ هزار نفر بودند، از پیش پای او، مانند ملخ‌های پراکنده، می‌گریختند و او، دوباره به جای خویش، باز می‌گشت و می‌گفت: «هیچ نیرو و توانی، جز از جانب خداوند والا مرتبه بزرگ، نیست».

«الفتوح»: آن‌گاه، حسین(ع) [دشمن] را به نبرد تن به تن، فرا خواند و همه قهرمانانی را که به جنگ او می‌آمدند، می‌کشت تا آن که تعداد فراوانی را از آنها کشت.

شمر بن ذی‌الجوشن ـ که خدا لعنتش کند ـ پیشاپیش دسته بزرگی، جلو آمد. حسین‌(ع) با همه آنها جنگید و آنها نیز با او جنگیدند ... آن گاه حسین (ع)، مانند شیر شرزه به آنها حمله برد و در پی کسی نمی‌رفت، جز آن که او را با ضربه شمشیرش به زمین می‌انداخت. تیرها از هر سو به طرف او می‌آمدند و به گلو و سینه او می‌خوردند. و او می‌فرمود: «ای امت بدکار! پس از محمد، چه بد کردید در حق امت و خاندانش. هان! شما پس از من، دیگر از کشتن هیچ بنده‌ای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کشتید، کشتن هرکس دیگری بر شما گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ امید می‌برم که خدا، مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما به گونه‌ای که نمی‌دانید، بگیرد».

حُصَین بن نُمَیر سَکونی، بر حسین (ع) بانگ زد: «ای پسر فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما می‌گیرد؟»
حسین(ع) فرمود: «میانتان، ‌ترس و درگیری می‌اندازد و خونتان را [به دست خودتان] می‌ریزد و آن‌گاه، عذاب را بر شما سرازیر می‌کند».

امام(ع) در پی آب

«الاخبار الطوال»: حسین (ع) تشنه شد و کاسه آبی خواست. هنگامی که آن را به دهان برد، حصین بن نمیر، ‌تیری به سوی او انداخت که به دهانش فرو رفت و میان او و آب نوشیدن، مانع شد و حسین (ع)، کاسه را از دست، فرو گذاشت.
هنگامی که دید دشمنان از او پس می‌کشند برخاست و بر تل و سیل بند کنار فرات، به سوی آب رفت که جلویش را گرفتند و او به همان جا که بود، بازگشت.

«منیرالاحزان»: سپس، نبرد را متوجه حسین (ع) کردند و او را از فراوانی زخم‌ها و ضربه‌ها، مانند تکه گوشتی کردند. امام (ع)، آبی برای نوشیدن می‌جویید و نمی‌یافت و 72 زخم، ‌برداشته بود.

«بستان الواعظین»: حسین (ع) به هنگام شهادتش آبی طلبید، اما از او باز داشتند و تشنه به شهادت رسید و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتی، سیرابش کند.

«الملهوف»: نبرد را متوجه او کردند و او بر آنان، و آنان بر او حمله می‌بردند و او با وجود آن، آبی برای نوشیدن می‌جویید و نمی‌یافت.

«الفتوح»: دشمنان بر او حمله بردند و پیوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله می‌بردند و او در این میان، آبی می‌جست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهایی به سوی فرات، یورش می‌برد، به او حمله می‌کردند تا او را از آب، باز دارند.

«الارشاد»: هنگامی که شمر بن ذی الجوشن، شجاعت حسین (ع) را دید سواران را فرا خواند و در پشت پیادگان قرار گرفتند و به تیراندازان فرمان تیر داد. آنان، او را تیر باران کردند و از فراوانی تیرها، مانند خارپشت شده بود. امام (ع) عقب کشید و آنان در برابر موضع گرفتند.

«مثیرالاحزان»: هنگامی که حسین (ع) از شدت جراحات زمین‌گیر شد و دیگر توان حرکت نداشت. شمر، فرمان داد که او را تیر باران کنند.

«الفتوح»: تیر‌ها را از هر سو به طرف حسین (ع) می‌آمدند و به گلو و سینه او می‌خوردند. و او می‌فرمود: «ای امت بدکار جه بد جانشینانی برای محمد، در میان امت و خاندانش بودید. هان! شما از من، دیگر از کشتن هیچ بنده‌ای از بندگان خدا، هراس نخواهید داشت؛ بلکه چون مرا کشتید کشتن هر کس دیگری بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند‌ ـ مرا با خواری شما، گرامی بدارد و انتقام مرا از شما، به گونه‌ای که نمی‌دانید، بگیرد.»

«تاریخ الطبری» به نقل از سعد بن عبیده: حسین (ع) جلو آمد و با نمایندگان ابن زیاد، گفت‌وگو کرد. گویی اکنون به ردای خط دار او می‌نگرم، هنگامی که با آنان، سخن گفت، بازگشت. مردی از قبیله بنی تمیم ـ که به او عمر طُهَوی می‌گفتند ـ تیری به سوی او انداخت گویی اکنون آن تیر را می‌بینم که میان شانه‌هایش به رادیش آویخته است.

اصابت تیری به پیشانی امام

«الفتوح»: هر گاه حسین (ع) به تنهایی به سوی فرات یورش می‌برد، به او حمله می‌کردند تا او را از رسیدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردی از آنان ـ که کینه‌اش ابو حُتوف بود ـ تیری انداخت و بر پیشانی حسین (ع) نشست. حسین (ع) تیر را کند و آن را انداخت. خون به صورتش و محاسنش سرازیر شد.
سپس حسین (ع) گفت: «خدایا! تو می‌بینی که من از دست این بندگان نافرمان و طغیان‌گرت، در چه حالی هستم. خدایا! یک یک آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرق هلاکشان ساز و هیچ یک از آنان را بر روی زمین، باقی مگذار و هرگز، آنان را میامرز!»

اصابت تیری به سینه امام

«مقتل‌الحسین» خوارزمی: حسین (ع) که بر اثر نبرد، کم‌توان شده بود، ایستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی‌اش خورد.
خون از پیشانی‌اش، سرازیر شد. پارچه‌ای را گرفت تا خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیری با پیکان سه شاخه آهنین و مسموم آمد و در قلبش نشست.
حسین (ع) گفت: «به نام خدا و یاری خدا، و بر دین پیامبر خدا.»

آن گاه، سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: «خدای من! تو می‌دانی که آنان، مردی را می‌کشند که جز او، فرزندی پیامبری بر روی زمین نیست.»

سپس، تیر را گرفت و آنان را از پشت خود، بیرون کشید. خون، مانند ناودان، از آن سرازیر شد. حسین (ع) دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پر شد، آنان را به آسمان پاشید. قطره‌ای از آن بازنگشت ... دوباره، دستش را به زخم نهاد و چون از خون پر شد، بر سر و محاسنش کشید و فرمود: «به خدا سوگند، این گونه خواهم بود تا جدم محمد (ص) را با خضاب خون، دیدار کنم و بگویم ای پیامبر خدا! فانی و فلانی، مرا کشتند.»

اصابت تیری به گلوی امام

«الامالی» صدوق به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق (ع)، از پدرش امام باقر (ع)، از جدش امام زین العابدین (ع): حسین (ع) به چپ و راست نگریست و کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان، بالا برد و گفت: «خدایا! تو می‌بینی که با فرزند پیامبرت چه می‌کنند.»
قبیله‌ بنی کلاب، میان حسین (ع) و آب، مانع شدند. تیری به سوی او پرتاب شد که به گلویش نشست و از اسبش به زمین افتاد. امام (ع) تیر را گرفت و بیرون کشید.
سپس، خون را با کف دستش می‌گرفت و هنگامی که پر می‌شد، به سر و صورتش می‌مالید و می‌گفت: «خدای را مظلوم و خونی، دیدار خواهم کرد.»

«الملهوف»: سپس سنان نیز تیری به سوی امام حسین (ع) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. امام (ع) بر زمین افتاد. سپس راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید و دو دستش را کنار هم گرفت و هر گاه از خونش پر می‌شدند، سر و صورتش را با آن، خصاب می‌کرد و می‌فرمود: «خدا را این گونه، خضاب کرده از خونم و با حق عصب شده‌ام، دیدار خواهم کرد.»

«الفتوح»: سنان بن انس نخعی، تیری به سوی حسین (ع) انداخت. تیر، بر گلویش نشست. صالح بن وهب یَزَنی هم نیزه‌ای به پهلوی حسین (ع) زد. حسین (ع) از اسبش به زمین افتاد. سپس، راست نشست و تیر را از گلویش بیرون کشید. کف دستانش را کنار هم می‌گرفت و هر گاه از خونش پر می‌شدند، آنها را به سر و صورتش می‌مالید و می‌گفت: «این گونه خدایم را با خونم و با حق غصب شده‌ام، دیدار خواهم کرد.»

اصابت تیر بر دهان امام (ع)

«الکامل فی التاریخ»: تشنگی حسین (ع) شدت گرفت. نزدیک فرات شد تا آبی بیاشامد. حصین بن نمیر، تیری به سوی ایشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسین (ع) خون با دستش می‌گرفت و به سوی آسمان، پرتاب می‌کرد. سپس حمد و ثنای الهی را به جای آورد و آن گاه گفت: «بار خدایا! از رفتاری که با پسر دختر پیامبر می‌کنند، به تو شکوه می‌برم. بارخدایا! یکایکاشان را به شمار آور و یکایک آنان را بکش و هیچ یک از ایشان را باقی مگذار.»
نیز گفته‌اند، کسی که به حسین تیر انداخت مردی از قبیل بنی اَبان بن دارِم بود.

«تذکرة‌الخواص» به نقل از هشام بن محمد: حصین به تمیم، تیری به سوی حسین (ع) انداخت که به لب‌هایش خورد و خون از آنها، سرازیر شد. حسین (ع) در حالی که می‌گریست می‌گفت: «خدایا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم می‌کنند، به تو شکوه می‌برم.»
سپس، تشنگی‌اش شدت گرفت.

«المناقب» ابن شهر آشوب به نقل از ابن عُیَینَه: دو تن از قاتلان حسین (ع) را دیدم یکی از آنها ...، ظرف آب را می‌گرفت و آن را تا آخر، سر می‌کشید؛ اما سیراب نمی‌شد. این، از آن رو بود که [روز عاشورا] دید که حسین (ع) ظرف آبی را نزدیک دهان برد، از آن می‌نوشد پس تیری به سوی او انداخت. حسین (ع) فرمود: «خداوند تو را از در دنیا و آخرت، سیراب نکند.»

«مجابو الدّعوة» ابن ابی الدنیا به نقل از محمد کوفی: مردی از قبیله ابان بن دارم به نام زرعه در کشتن حسین (ع) حاضر بود. او تیری به سوی حسین (ع) انداخت که به گلویش اصابت کرد. حسین (ع) خون را می‌گرفت و به سوی آسمان می‌پاشد. این، از آن رو بود که حسین (ع) آبی طلبید تا بنوشد و هنگامی که آن مرد تیر زد، میان او و آب، جدایی انداخت [و نتوانست آب بنوشد].
حسین (ع) گفت: «خدایا! او را تشنه بدار. خدایا! او را تشنه بدار»
یکی از شاهدان مرگش برایم نقل کرد که: آن مرد، از احساس حرارت در شکمش و سردی پشتش، فریاد می‌کشید و جلوی او، یخ و بادبزن و در پشت او، آتشدان بود و می‌گفت: «به من آب بدهید. تشنمگی مرا کشت!»
کاسه بزرگی برایش می‌آورند که در آن شربت یا آب و شیر بود و اگر پنج تن از آن می‌نوشیدند، سیراب می‌شدند؛ ولی او می‌نوشید و دوباره می‌گفت: «به من آب بدهید. تشنگی مرا کشت!»
سرانجام شکمش، [به سبب بسیار نوشیدن آب] مانند شکم شتر شکافته شد.

سخن گفتن زینب (س) با عمر بن سعد

«تاریخ الطبری» به نقل از عبدالله بن عمار: زینب دختر فاطمه (س) و خواهر حسین (ع) بیرون آمد ... و این گونه می‌گفت: «کاش آسمان، خراب می‌شد و بر زمین می‌افتاد!»
عمر بن سعد، به حسین (ع) نزدیک شده بود. زینب (ع) به او گفت: «ای عمر بن سعد! آیا اباعبدالله را می‌کشند و تو، نگاه می‌کنی؟!»
گویی اشک‌های عمر را می‌بینیم که بر گونه‌ها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روی گرداند.

«الارشاد»: خواهر امام، زینب (س) به درگاه خیمه آمد و عمر بن سعد بن ابی وقاص را ندا داد: «وای بر تو، ای عمر! آیا اباعبدالله را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟»
عمر، پاسخش را نداد. زینب (ع) بانگ زد: «وای بر شما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟! هیچ کس، پاسخی به او نداد.»

سخنان زینب (س) هنگام شهادت برادر

«الملهوف»: زینب (ع) از در خیمه بیرون آمد و فریاد می‌زد: «وای، ای برادر! وای، ای سرو من! وای، ای خاندان من! کاش آسمان، خراب می‌شد و به زمین می‌افتاد و کوه‌ها، خاک و در دشت‌ها، پراکند می‌شدند!»

هجوم بردن به خیمه‌ها

«تاریخ‌الطبری» به نقل از ابو مخنف: سپس شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند (حدود ده) تن از پیادگان سپاه کوفه، پیش‌روی کردند و به سوی خیمه‌ای که اثاث و خانواده حسین (ع) در آن بود، رفتند و میان او و خیمه‌هایش، مانع شدند.
حسین (ع) فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید، دست کم در دنیایتان، آزاده و بزرگ‌منش باشید. خیمه و خانواده را از دستبرد اراذل و اوباشتان دور بدارید.»
ابن ذی‌الجوش گفت: «این حق برای تو هست، ای پسر فاطمه!»

«مثیرالاحزان»: حسین (ع) پیوسته می‌جنگید تا آن شمر بن ذی‌الجوشن آمد و میان او و خیمه‌اش، مانع شد. امام (ع) فرمود: «به زودی خیمه‌ام برای شما مباح خواهد شد؛ ولی نابخردان و سرکشانتان را از آن، بازدارید و اگر دین ندارید، دست کم در دنیا، آزاده باشید.»

شمر به او گفت: «ای فرزند فاطمه! چه می‌گویی؟»
فرمود: «می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من می‌جنگید؛ ولی زنان که گناهی ندارند.»
شمر گفت: «این حق برای تو هست.»

 

قطره ای از مصائب حضرت زینب علیهالسلام

در بحر المصائب گوید: چون جناب زینب خاتون علیه السلام در کوچه و بازار شام رسید و سر حضرت سیدالشهدا را در پیش روى خود بدید و مردم شام اظهار خورسندى و سرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه((لا حول و لا قوه الا بالله العظیم )) متکلم مى گشت ، آن مخدره آهى از دل برکشید و فرمود: ((یا اخاه... انظر علینا و لا تغمض عینک عنا و نحن بین العدى )) در این حال سر مبارک تکلم کرد و فرمود: ((یا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا)) .

 آن مخدره چون صداى برادر را شنید بحر غیرتش به جوش ‍ آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب کرد که : اى گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پیغمبر صلى الله علیه و آله خود و سید جوانان اهل بهشت ، و گردش ‍ دادن دختران و حرم سید انس و جان ، و تزیین شهر خود، شادان هستید و مباهات مى کنید و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شمارید؟ امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید.


عاشورا و انتظار


  فرهنگ عاشورا، زمینه ساز فرهنگ انتظار است.
انتظار، ادامه عاشورا است و چشم به راه حسین دیگرى نشستن، درکربلاْ"یى به وسعت جهان. در زیارت عاشورا، در دو قسمت، از خون خواهى حسین (ع) در رکاب امام مهدى (ع) خبر مى دهد. (1)
امام باقر(ع) فرمود: یکدیگر را در روز عاشورا، این گونه تعریت دهید: اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین و جعلنا وایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه الامام المهدی من آل محمد (ع) (2) خداوند اجر ما و شما را در مصیبت حسین (ع) بزرگ گرداند و ما و شما را ازکسانى قرار دهدکه به همراه ولى اش، امام مهدى از آل محمد(ع)، طلب خون آن حضرت کرده، به خون خواهى او برخیزیم.
پاره اى روایات، عاشورا را روز ظهور حضرت مهدى (ع) ذکرکرده اند. (3)
پس انتظار، انتظار انتقام عاشوراست و یاران مهدى (ع) همه عاشورایى اند. کسانى مى توانند در رکاب مهدى (ع) باشند و امام حق را یارى رسانندکه در مکتب عاشورا، آبدیده شده و معیار جنگ و صلح را از او آموخته باشندکه حسین (ع)، خود معیار سلم و حرب و تولأ و تبرا است. (4)

  1- مفاتیح الجنان زیارت عاشورا .
2- مصباح المتجهد مفاتیح الجنان.
3- غیبة طوسی ص274.
4- عاشورا وانتظار. پور سید آقایی ص 42.

السیدة زینب وفاجعة کربلاء

لا بدّ مِن أن نبدأ من أوائل الواقعة ، مع رعایة الاختصار ، لیکون القارئ على بصیرة أکثر من الأمر :
مات معاویة بن أبی سفیان فی النصف من شهر رجب ، سنة 60 من الهجرة ، وجلس ابنه یزید على منصّة الحکم ، وکتب إلى الولاة فی البلاد الاسلامیة یُخبرهم بموت معاویة ، ویطلب منهم أخذ البیعة له من الناس .
وکتب إلى والی المدینة کتاباً یأمره بأخذ البیعة له من أهل المدینة بصورة عامّة ، ومن الإمام الحسین (علیه السلام) بصورة خاصّة ، وإن امتنع الإمام عن البیعة یلزم قتله ، وعلى الوالی تنفیذ الحُکم ، واستطاع الإمام الحسین أن یتخلّص مِن شرّ تلک البیعة .
وخرج إلى مکة فی أواخر شهر رجب ، وانتشر الخبر فی المدینة المنوّرة أنّ الإمام امتنع عن البیعة لیزید ، وانتشر الخبر ـ أیضاً ـ فی مکة ، ووصل الخبر إلى الکوفة والبصرة .
وکانت رحلة الإمام الحسین إلى مکة بدایة نهضته (علیه السلام) ، وإعلاناً واعلاماً صریحاً بعدم اعترافه بشرعیّة خلافة یزید ، واغتصاب ذلک المنصب الخطیر .
وهکذا استنکف المسلمون أن یدخلوا تحت قیادة رجل فاسد فاسق ، مُستهتر مفتضح ، متجاهر بالمنکرات . فجعل أهل العراق یکاتبون الإمام الحسین (علیه السلام) ویطلبون منه التوجّه إلى العراق لیُنقذهم من ذلک النظام الفاسد ، الذی غیّر سیماء الخلافة الإسلامیة بأبشع صورة وأقبح کیفیّة !
کانت الرسل والمراسلات متواصلة بین الکوفة ومکة ، ویزداد الناس إصراراً وإلحاحاً على الإمام الحسین أن یُلبّی طلبهم ، لأنه الخلیفة الشرعی لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) المنصوص علیه بالخلافة من جدّه الرسول الکریم.
فأرسل الإمام الحسین (علیه السلام) إبنَ عمّه مسلم بن عقیل إلى الکوفة ، والتفّ الناس حول مسلم ، وبایعوه لأنّه سفیر الإمام ومبعوثه ، وبلغ عدد الذین بایعوه ثمانیة عشر ألفاً ، وقیل : أکثر مِن ذلک . فکتب مسلم إلى الإمام یُخبره باستعداد الناس للتجاوب معه ، والترحیب به ونصرته ـ کما فهمه مسلم مِن ظواهر الأمور ـ .
وقرّر الإمام أن یخرج من مکة نحو العراق مع عائلته المصونة وإخوته وأخواته ، وأولاده وأبناء عمّه وجماعة مِن أصحابه وغیرهم ، وخاصّة بعدما عَلِم بأنّ یزید قد بعث عصابة مسلّحة ، مؤلّفة من ثلاثین رجل ، وأمرهم بقتل الإمام الحسین (علیه السلام) فی مکّة ، أینما وجدوه .. حتى لو کان مُتعلّقاً بأستار الکعبة !

مجیء ابن زیاد الى الکوفة :
وجاء عبید الله بن زیاد ابن أبیه من البصرة الى الکوفة والیاً علیها من قِبل یزید بن معاویة ، وجعل یهدّد الناس بجیش موهوم ، قادم من الشام .
واجتمع حوله الذین کانوا لا یتعاطفون مع الإمام الحسین ، وجعل ابن زیاد یُفرّق الناس عن مسلم بالتهدید والتطمیع ، فانفرج الناس عن مسلم ، وتفرّقوا عنه .
وفی الیوم الذی خرج الإمام الحسین (علیه السلام) من مکة نحو العراق کانت الأمور منقلبة ضدّ مسلم فی الکوفة ، وأخیراً أُلقی علیه القبض وقُتل (رضوان الله علیه( ، وفی أثناء الطریق بلغ خبر شهادة مسلم إلى الإمام الحسین ، فکانت صدمة على قلبه الشریف .
ولا نعلم ـ بالضبط ـ هل رافقت السیدة زینب الکبرى عائلة أخیها من المدینة ؟ أم أنّها التَحقت به بعد ذلک ؟ وخَفیت علینا کیفیّة خروجها من المدینة المنوّرة إلى مکّة ، ولکنّنا نعلم أنّها کانت مع عائلة أخیها حین الخروج من مکّة ، وفی اثناء الطریق نحو الکوفة ، وعاشت أحداث الطریق من لقاء الحرّ بن یزید الریاحی بالإمام ، ومُحاولته إلقاء القبض على الإمام فی أثناء الطریق وتسلیمه إلى عبید الله بن زیاد .
وإلى أن وصلوا إلى کربلاء فی الیوم الثانی من المحرّم ، ونزل الإمام ومَن معه ، ونَصَبوا الخیام ینتظرون المُقدّرات والحوادث .

الإمام الحسین یَصطحب العائلة
لقد عرفنا أن الإمام الحسین (علیه السلام) کان یعلم ـ بِعلم الإمامة ـ بأنّه سیفوز بالشهادة فی أرض کربلاء ، وکان یعلم تفاصیل تلک الفاجعة وأبعادها .
ولعلّ بعض السُذّج من الناس کان یعتبر اصطحاب الإمام الحسین عائلته المکرّمة إلى کربلاء منافیاً للحکمة ، لأن معنى ذلک تعریض العائلة للإهانة والمکاره ، وأنواع الاستخفاف .
وما کان أولئک الناس یعلمون بأنّ اصطحاب الإمام الحسین (علیه السلام) عائلته المَصونة ـ وعلى رأسهن السیدة زینب ـ کان من أوجب لوازم نجاح نهضته المبارکة. إذ لولا وجود العائلة فی کربلاء لکانت نهضة الإمام ناقصة ، غیر متکاملة الأجزاء والأطراف ؛ فإنّ أجهزة الدعایة الأمویة ما کانت تتحاشى ـ بعد إرتکاب جریمة قتل الإمام الحسین ـ أن تُعلن براءتها من دم الإمام ، بل وتُنکر مقتل الإمام نهائیاً ، وتنشر فی الأوساط الإسلامیة انّ الإمام توفّی على أثر السکتة القلبیّة ، مثلاً !!، ولیس فی هذا الکلام شیء من المبالغة ، ففی هذه السنة ـ بالذات ـ إنتشرت فی بعض البلاد العربیة مجموعة من الکتب الضالّة التائهة ، بأقلام عُملاء مُستأجرین ، من بهائم الهند ، وکلاب باکستان ، وخنازیر نَجد . ومن جملة تلک الأباطیل التی سوّدوا بها تلک الصفحات ، هی إنکار شهادة الإمام الحسین ، وأن تلک الواقعة لا أصل لها أبداً .
فهذه الفاجعة قد مرّت علیها حوالی أربعة عشر قرناً ، وقد ذکرها الألوف من المؤرخین والمحدّثین ، واطّلع علیها القریب والبعید ، والعالم والجاهل ، بل وغیر المسلمین ایضاً لم یتجاهلوا هذه الفاجعة المروّعة .
وتُقام مجالس العزاء فی ذکرى إستشهاد الإمام الحسین (علیه السلام) فی عشرات الآلاف من البلاد ، فی جمیع القارّات ، حتى صارت هذه الفاجعة أظهر من الشمس ، وصارت کالقضایا البدیهیّة التی لا یمکن إنکارها أو التشکیک فیها ، بسبب شُهرتها فی العالم .
وإذا بأفراد قد تجاوزوا حدود الوقاحة ، وضربوا الرقم القیاسی فی صلافة الوجه وانعدام الحیاء ، یأتون وینکرون هذه الواقعة کلّیاً . ولقد رأیتُ بعض مَن یدور فی فلک الطواغیت ، ویجلس على موائدهم ، ویملأ بطنه من خبائثهم ، أنکر واقعة الجمل وحرب البصرة نهائیّاً ، تحفّظاً على کرامة إمراءة خرجت تقود جیشاً لمحاربة إمام زمانها ، وأقامت تلک المجزرة الرهیبة فی البصرة ، التی کانت ضحیّتها خمسة وعشرین ألف قتیل . هذه محاولات جهنّمیة ، شیطانیة ، یقوم بها هؤلاء الشواذ ، وهم یظنّون أنّهم یستطیعون تغطیة الشمس کی لا یراها أحد ، ویریدون أن یطفؤا نور الله بأفواههم ، ویأبى الله إلا أن یُتمّ نوره . وهذه النشاطات المسعورة ، إن دلّت على شیء فإنّما تدل على هویّة هؤلاء الکُتّاب وماهیّتهم ، وحتى یَعرف العالَم کله أن هؤلاء فاقدون للشرف والضمیر ـ بجمیع معنى الکلمة ـ ولا یعتقدون بدینٍ من الأدیان ، ولا بمبدأ من المبادئ ، سوى المادة التی هی الکل فی الکلّ عندهم !!
إنّ تواجد العائلة فی کربلاء ، وفی حوادث عاشوراء بالذات لم یُبقِ مجالاً للأمویین ولا لغیرهم ـ فی تلک العصور ـ لإنکار شهادة الإمام الحسین . إنّ الأمویین الأغبیاء ، لو کانوا یَفهمون لاکتَفوا بقتل الإمام الحسین فقط ، ولم یُضیفوا إلى جرائمهم جرائم أخرى ، مِثل سَبی عائلة الإمام الحسین (علیه السلام) ، ومُخدّرات الرسالة ، وعقائل النبوة والوحی ، وبنات سید الأنبیاء والمرسلین . ولکنّهم لکی یُعلنوا إنتصاراتهم فی قتل آل رسول الله (علیهم السلام) أخذوا العائلة المکرّمة سبایا من بلد إلى بلد . وکانت العائلة لا تدخل إلى بلد إلا وتوجد فی أهل ذلک البلاد الوعی والیقظة ، وتکشف الغطاء عن جرائم یزید ، وتُزیّف دعاوى الأمویّین حول آل رسول الله : بأنّهم خوارج وأنّهم عصابة مُتمرّدة على النظام الأموی.
ونُلخّص القول ـ هنا ـ فنقول : کان وجود العائلة ـ فی هذه الرحلة ، والنهضة المبارکة ـ ضروریاً جداً جداً ، وکان جزءاً مُکمّلاً لهذه النهضة ؛ فإنّ هذه الأسرة الشریفة کانت على جانب عظیم من الحِکمة والیقظة ، والمعرفة وفهم الظروف ، واتّخاذ التدابیر اللازمة کما تقتضیه الحال .

الإمام الحسین فی طریق الکوفة
رویَ أن الإمام الحسین (علیه السلام) لمّا نزل الخزیمیة قام بها یوماً ولیلة ، فلمّا أصبح أقبلت إلیه أخته زینب (علیها السلام) فقالت :
یا أخی ! ألا أُخبرک بشیء سمعته البارحة ؟
فقال الحسین (علیه السلام) : وما ذاک ؟
فقالت : خَرجتُ فی بعض اللیل فسمعت هاتفاً یهتف ویقول :
ألا یـا عیـنُ فاحتفلی بجهد علـى قـومٍ تسـوقهم المنایا         ومَن یبکی على الشهداء بعدی بمقـدار إلـى إنجـاز وعـدِ

فقال لها الحسین )علیه السلام) : یا أختاه کل الذی قُضیَ فهو کائن (1).
وقد التقى الإمام الحسین (علیه السلام) فی طریقه إلى الکوفة برجل یُکنّى "أبا هرم" ، فقال : یابن النبی ما الذی أخرجک من المدینة ؟!
فقال الإمام : "... . وَیحَک یا أبا هرم ! شَتَموا عِرضی فصَبرتُ ، وطلِبوا مالی فصبرتُ ، وطلبوا دمی فهربت! وأیمُ الله لیَقتلوننی ، ثمّ لیُلبِسنّهم الله ذُلاً شاملاً ، وسیفاً قاطعاً ، ولیُسلّطنّ علیهم من یُذلّهم(2).

وصول الإمام الحسین إلى أرض کربلاء
وفی الطریق إلى الکوفة ، إلتقى الإمام الحسین (علیه السلام) بالحرّ بن یزید الریاحی ، وکان مُرسلاً مِن قِبَل ابن زیاد فی ألف فارس ، وهو یرید أن یذهب بالإمام إلى ابن زیاد ، فلم یوافق الإمام الحسین على ذلک ، واستمرّ فی السیر حتى وصل إلى أرض کربلاء فی الیوم الثانی من شهر محرم سنة 61 للهجرة.
فلمّا نزل بها ، قال : ما یُقال لهذه الأرض ؟
فقالوا : کربلاء !
فقال الإمام : "اللهم إنّی أعوذُ بک من الکرب والبلاء" ، ثم قال لأصحابه : إنزِلوا ، هاهنا مَحَطّ رحالنا ، ومَسفک دمائنا ، وهنا محلّ قبورنا . بهذا حدّثنی جدّی رسول الله ) صلى الله علیه وآله وسلم) قال السیّد ابن طاووس فی کتاب "الملهوف" (3) :
لمّا نزلوا بکربلاء جلس الإمام الحسین (علیه السلام) یُصلح سیفه ویقول :
یـا دهرُ أفٍ لک من خلیل مِن طـالبٍ وصاحبٍ قتیل وکـلّ حیّ سالکٌ سبیلـی         کم لک بالإشراق و الأصیل و الدهـر لا یقنـعُ بالبَدیل ما أقربَ الوعد من الرحیلِ
وإنّما الأمر إلى الجلیلِ

فسمعت السیدة زینب بنت فاطمة (علیها السلام) ذلک ، فقالت : یا أخی هذا کلام مَن أیقَن بالقَتل !
فقال : نعم یا أختاه .
فقالت زینب : واثکلاه ! ینعى إلیّ الحسین نفسه .
وبکت النِسوة ، ولَطمن الخدود ، وشقَقن الجیوب ، وجعلت أمّ کلثوم تنادی : وامحمّداه ! واعلیّاه ! وا أمّاه ! وا فاطمتاه ! واحَسَناه ! واحُسیناه ! واضیعتاه بعدک یا أبا عبد الله ... إلى آخره (4).
ورَوى الشیخ المفید فی کتاب (الإرشاد) هذا الخبر بکیفیّة أُخرى وهی :
قال علی بن الحسین زین العابدین (علیهما السلام) :
إنّی جالس فی تلک العشیّة التی قُتل أبی فی صبیحتها ، وعندی عمّتی زینب تُمرّضنی ، إذ اعتزل أبی فی خِباء له ، وعنده جوین مولى أبی ذرٍ الغفاری ، وهو یعالج سیفه ویُصلحه ، وأبی یقول :
یا دهـر أفّ لک من خلیل مِـن صاحب وطالبٍ قتیل و إنّمـا الأمـر إلى الجلل         کم لک بالإشراق والأصیل والدهـر لا یقنـع بالبدیل وکلّ حـی سـالکٌ سبیلی

فأعادها مرّتین أو ثلاثاً ، حتّى فهمتُها ، وعَرفت ما أراد ، فخَنَقتنی العبرة ، فرددتها ، ولَزِمتُ السکوت ، وعلِمت أنّ البلاء قد نزل .
وأمّا عمتی : فإنّها سَمِعت ما سمعتُ ، وهی إمرأة ، ومن شأنها النساء : الرقّة والجزع ، فلم تِملِک نفسها ، إذ وَثَبت تجرّ ثوبها ، حتى انتهت إلیه فقالت
واثکلاه ! لیتَ الموت أعدَمَنی الحیاة ، الیوم ماتت أُمّی فاطمة ، وأبی علی ، وأخی الحسن ، یا خلیفة الماضین وثِمال الباقین !
فنظر إلیها الإمام الحسین فقال لها : یا أُخیَّة ! لا یُذهِبنّ حِلمَک الشیطان .
وتَرقرَقَت عیناه بالدموع ، وقال : یا أُختاه ، " لو تُرک القَطا لغَفا ونامَ".
فقالت : یا ویلتاه ! أفتغتصب نفسک اغتصاباً ؟ فذاک أقرَحُ لقلبی ، وأشدّ على نفسی ، ثمّ لطمت وجهها ! وأهوَت إلى جیبِها فشقّته ، وخرّت مغشیّاً علیها .
فقام إلیها الإمام الحسین (علیه السلام) فَصَبّ على وجهها الماء ، وقال لها : إیهاً یا أُختها ! إتّقی الله ، وتَعزّی بعزاء الله ، واعلمی أنّ أهل الأرض یموتون وأنّ أهل السماء لا یَبقون ، وأنّ کلّ شیء هالِک إلا وجه الله ، الذی خلق الخلق بقُدرته ، ویَبعث الخلق ویعیدهم وهو فردٌ وحده .
جدّی خیرٌ منی ، وأبی خیرٌ منّی ، وأُمّی خیرٌ منّی ، وأخی [الحسن] خیرٌ منّی ، ولی ولکلّ مسلم برسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) أُسوة .
فعزّاها بهذا ونحوه ، وقال لها : " یا أُختاه إنی أقسمتُ علیکِ ، فأبِرّی قَسَمی ، لا تَشُقّی عَلَیّ جَیباً ، ولا تَخمشی علیّ وجهاً ، ولا تَدعی علیّ بالویل والثُبور إذا أنا هلکتُ".
ثمّ جاء بها حتّى أجلسها عندی ، وخرج إلى أصحابه (5).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب "نفس المهموم" للشیخ عباس القمی ، ص 179.
2 ـ الحدیث مرویّ عن الإمام زین العابدین (علیه السلام) ، مذکور فی کتاب " أمالی الصدوق " ص 129 ، حدیث 1 ، وذکره الشیخ المجلسی فی " بحار الأنوار" ج 44 ص 310.
3 ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
4ـ الملهوف على قتلى الطفوف : ص 139.
5 ـ الإرشاد للشیخ المفید ، ص 232 . وذکره الطبری ـ المتوفّى عام 310 هـ ـ فی تاریخه ج 5 ص 420